اگر با هوسوک قهر کنی

{علامت ا.ت _ علامت هوسوک ~}دیگه از این کاراش خسته شدم، دیگه تحمل ندارم،همه ی فکر و ذهنش شده کار،دیگه بهم اهمیت اون قدیما رو نمیده.صبح از ساعت۸میره کمپانی و نزدیکای 1 شب برمیگرده.با صدای باز شدن در به خودم اومدم و اشکام رو از گونه هام پاک کردم.یه سلام خشک و خالی کرد.~:[سلام] _:[سلام هقق] بعد سلام رفت نشست روی مبل و گوشیش رو برداشت و یه ذره با موبایلش ور رفت.

_ :[غذات حاضره داغ کنم بخوری؟]~ :[نه مرسی تو کمپانی خوردم...!] از زبان ا.ت : خیلی ناراحت شدم.رفتم روی مبل نشستم،نتونستم گریه امو نگه دارم و یکدفه چندتا قطره اشک از گوشه ی چشمام جاری شد و ریخت روی لباسم.با دیدن اشک هام گوشیش رو گذاشت کنار و از رو مبل پاشد اومد کنارم نشست و گفت:[چرا گریه میکنی؟چیشده؟؟]جوابشو ندادم....از رو مبل پاشدم و رفتم سمت اتاقم ولی مچ دستم رو گرفت.~ :[بهت گفتم چیشدههه* با صدای بلند*] _ :[من باید از تو بپرسم چیشدهه،چرا چندوقته به من اهمیت نمیدی،چرا باهام سرد شدی،هر روز با ع...شق برات غذا درست میکنم بعد تو میگی نمیخورم،میدونی چقدر دلمو شکوندی هوسوک؟دیگه تحمل این بی اهمیتی هات رو ندارممم!!] _ :[......]

هوسوک با شنیدن حرف هام ساکت شد و هیچی نگفت :"( بعد آروم بغلم کرد؛ولی وقتی خواستم هلش بدم تا ولم کنه نذاشت و محکم تر بغلم کرد.در گوشم زمزمه کرد ~ :[متاءسفم.میدونم این چند وقته اصلا حواسم بهت نبود،واقعا ببخشید،این چند روز خیلی کار داشتیم،ولی قول میدم شب ها زودتر بیام خونه تا پیشت بمونم^^] _ :[باشه اشکال نداره ولی از این به بعد باید غذاتو بخوری ها!!!!] ~ :[باشه چشم، الان یه ذره بهم غذا میدی، انقدر گفتی غذا گشنم شد"] _ :[باشه الان برات غذا میریزم:)]

روز بعد

از زبان هوسوک: خدارو شکر مسئله ی دیشب رو حل کردم.امروز مجبور شدم زود برم کمپانی؛ولی قبلش برای ا.ت یه تخم مرغ درست کردم با مخلفات و یه لیوان کاپوچیو هم براش درست کردم گذاشتم روی میز تا وقتی بیدار شد بخوره.با خودم گفتم دخترا گل رز دوست دارن،وقتی میخواستم برم خونه رفتم گل فروشی و یه دسته گل رز قرمز و سفید براش خریدم

رفتم خونه و در رو باز کردم. از زبان ا.ت:صدای باز شدن در اومد و دیدم هوسوکی اومد او بهش سلام کردم.دیدم برام یه دسته گل با گل های رز سفید و قرمز خریده:))))خیلی خوشحال شدم.موضوع دیشب رو فراموش کردم