5 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🌸🍓ᴇᴍᴍᴀ⿻ انتشار: 2 سال پیش 1,143 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لایك و کامنت فراموش نشه•🤎🍩•
پــارت اول.. در را باز کرد و وارد خانه شد..طبق معمول اون خاطره کو*فتي آزارش میداد..کتش را آویزان کرد و رو صندلی نشست و صورتش را بین دستانش پنهان کرد و به فکر فرو رفت..
فلش بک به گذشته:همونطور که میدویدم به ساعت نگاه کردم.
آخ خدا، برفنا رفتم، ساعتو!
الان اگه استاد مثل چی پرتم کنه بیرون من چیکار کنم؟
فقط سه روز از دانشگاه اومدنم گذشته، این دیر اومدنم یعنی از همین اول سال بینظمی که ازشم به شدت متنفرم.
به در کلاسم که رسیدم نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم ضربان قلبمو آرومتر کنم.
در نیمه باز بود واسه همین یه نگاه اجمالی به داخل کلاس انداختم.
اولین چیز به صندلی استاد نگاه کردم که دیدم یه پسر جوون همونطور که سرش توی گوشیه روش نشسته.
دستمو روی قلبم گذاشتم.
آخ خدایا شکرت، انگار این دفعه شانسم خوب از آب دراومد استاد نیومده.
پسره چه راحتم روی صندلی استاد نشسته، چقدر پررو!
با حس خوبی که نصیبم شده بود کولمو روی دوشم تنظیم کردم و با سر خوشی وارد کلاس شدم که همهی نگاهها به سمتم چرخید.
با دیدن اون دوتا غزمیت، “دوستای خوشگل و اس*کل خودمو عرض میکنم” به سمتشون رفتم و بلـنددددددد گفتم: چاکر دوستهای خل خودم.
کولمو به سمت آلیا که با تعجب بهم نگاه میکرد پرت کردم و نگاهی به اطراف انداختم.
– چرا واسم جا نگرفتید نامردا؟!
چقدرم کلاس سکوته!… انگار برای اولین بار کلاسی نصیبم شده که بچههاش عین خودم آروم و خوبند، دمتون گرم رفقا.
رز با استرس چشم و ابرو واسم اومد که گفتم: چیه؟!
بیخیال اونها شدم و رو به دختر کنار رز گفتم: میشه بری یه جای دیگه بشینی؟
نمیدونم چرا همه نگاهشون بین منو پشت سرم میچرخید.
الیا سری تکون داد و آروم گفتم: از همین جلسهی اول بدبخت شدی مرینت.
خواستم حرفی بزنم اما صدای یه پسر پشت سرم بلند شد: احیانا اینجا در نداره؟
به سمتش چرخیدم و نگاهی به سر تا پاش انداختم.همون پسرهی خوشتیپ پررویی بود که روی صندلی استاد نشسته بود.عجب اخمهای جذابی هم داره.مامانت فدات شه.مثل خودش دست به سینه گفتم: داره.– اونوقت مگه کلاس طویلهست که همینجوری سرتو بندازی پایین و بیای تو؟– ببخشید، دقیقا مشکل چیه؟ نکنه دانشگاهم مبصر داره و خبر ندارم؟.یه قدم بهم نزدیک شد.الیا لباسمو کشید و آروم گفت: مرینت ایشون…پسره جدی گفت: خانم دوپن چنگ لطفا برید بیرون.ابروهام بالا پریدند.– شما فامیلی منو از کجا میدونید؟
اخم کردم.– نکنه غلدر کلاسید که فکر میکنه همه کارهست؟ ببین پسر جون من تا حالا از پسری نترسیدم که بخوام از شما بترسم، پس لطفا مواظب کاراتون باشید وگرنه گزارش میدم.ابروهاش بالا پریدند و با حرص خندید.پسره خوب بهم نزدیک شد و لبشو با زبونش تر کرد.رو به بچهها گفت: اسم من کیه؟همه با هم گفتند: ادرین اگراست.با شنیدن فامیلش گفتم: اوه، پس شاید فامیل استادید که اینقدر خودتونو بالا میبینید.(تو دلش:واااییییی پسر طراح معروففففففففف🫠😭)پسره نمیدونست باید بخنده و یا اخم کنه.بازم بلند گفت: من کیم؟همه باهم گفتند: استاد.چشمهام تا آخرین حد ممکن گرد شدند.– چی؟!تو صورتم خم شد.– اوکی شدی خانم پررو؟هل گفتم: دارند شوخی میکنند نه؟به عقب چرخیدم.– دارید شوخی میکنید؟ رز با حرکت دست گفت: خاک تو سرت که از همین الان افتادی.دستمو روی قلبم که تند میزد گذاشتم و آروم به سمت استاده چرخیدم.جدی گفت: بفرمائید بیرون وقت کلاسو نگیرید.
با التماس تند گفتم: غلط کردم استاد، ببخشید بخدا فکر میکردم استادم مسنه، اصلا فکرشو هم نمیکردم کسی که روی اون صندلی نشسته استاد باشه، لطفا لطفا اخراجم نکنید من درسم خیلی برام مهمه، به جدم قسمتون میدم.دستی به صورتش کشید.چشمهامو مظلوم کردم.– استاد، لطفا.همیشه بابام میگه اگه تو این حالت مصومیت رو نداشتی موقع خرابکاریات میخواستی چیکار بکنی؟با کمی مکث چرخید و به سمت میزش رفت.– خیلوخب برید بشینید، بار آخرتونم باشه.با خوشحالی گفتم: ممنونم استاد، قول میدم بار آخرمه.بشکنی زدم و چرخیدم و کولمو از دست الیا چنگ زدم.به سمت آخرین صندلیهای طرف دخترا که خالی بود رفتم و روی یکیش نشستم.
استاد گوشیشو روی میز گذاشت و به طرفمون چرخید.تو صورتش دقیق شدم.یه نمه آشنا میزنهها! این بشر رو کجا دیدم؟با صداش به خودم اومدم و مثل آدم نشستم.
از بین مطالبی که گفت مهمهاشو یادداشت کردم.سر بلند کردم که به تخته نگاه کنم اما نگاهم بهش خورد که دیدم موشکافانه داره بهم نگاه میکنه.مثل خودش به چشمهای سبزش زل زدم.بخدا من اینو یه جا دیدم.یه پلک زد و با اخم نگاهشو ازم گرفت.دستیبه صورتم کشیدم و نگاهمو به میز دوختم.کجا دیدمش؟بازم بهش نگاه کردم که دیدم بازم داره بهم نگاه میکنه.اینبار اخمی کردم.انگار منم برای اون آشنام.
ماژیکشو روی میز گذاشت و بلند شد و دستی به کت مشکیای که به لطف هیکل ورزیدهش خوب تو تنش نشسته بود کشید.ولی خداییش هیچوقت فکرشو نمیکردم که یه استاد جوون به تورم بخوره، میگفتم همهی اینا واسه رمانهاست نه واقعیت.
به دخترا نگاه کردم.بعضیهاشون درست مثل اینکه چشمهاشون شبیه قلب شده باشه بهش نگاه میکردند که خندم گرفت.😂یعنی خا*ک تو اون سرتون که اینقدر پسر ندیده اید!😐
استاد دستهاشو داخل جیب شلوارش برد و گفت: کسی سوالی داره؟
یکی از دخترا با ناز گفت: میتونم چندتا سوال شخصی ازتون بپرسم استاد؟
برخلاف اینکه فکر میکردم الان با اخم و مغروریت میگه “نه” گفت: بپرسید.
ابروهام بالا پریدند.دختره: چند سالتونه؟–26.اینبار دیگه واقعا تعجب کردم.بیست و شش؟! اصلا بهش نمیخوره!یکی از دخترا با تعجب گفت: واقعا؟! اصلا بهتون نمیخوره!
با صدای الیا پوفی کشیدم.الان آمار جد در جدشو بیرون میکشه.– میتونم بپرسم چرا استادیو انتخاب کردید؟– علاقمه، از بچگی عاشق این بودم که هر چیو یاد میگیرم به یکی یاد بدم، استاد بودن یه جور سرگرمیه واسم.واو! چه پسر خوبی!
الیا: یعنی به جز استادی شغل دیگهای هم دارید؟رز رو دیدم که آرنجشو تو پهلوش کوبید و اونم چشم غرهای بهش رفت.– بله دارم.– میتونم…اینبار من بلند با حرص گفتم: لطفا ساکت شو الیا جان، آخه مگه فضولی تو؟یه دفعه کلاس از خنده مثل بمب منفجر شد.وایساد و با حرص گفت: به تو چه خب؟ کنجکاوم همین.با اشارهی دست گفتم: بشین سرجات تا…با صدای خندون استاد ساکت شدم.– دعوا نکنید خانما، خودم اگه نمیخواستم بهتون جواب نمیدادم.محو چهرهی خندونش شدم.چقدر با نمکه، خدا برای مادرش نگهش داره.الیا باز برگشت و با پررویی گفت: اون شغلتون چیه؟
استاد خندون سری به چپ و راست تکون داد و بهمون نزدیکتر شد.
– خوبه من گفتم سوال درسی بپرسید!
الیا با نااااااااز صداشو به شدت جذاب میکرد گفت: استاد، لطفا بگید دیگه.
استاد با خنده گفت: ببخشید، اینو دیگه نمیتونم بگم.
بشکنی زدم و با خنده گفتم: دمتون گرم استاد.
رو به الیا پیروزمندانه گفتم: دلم خنک شد، حقته تا اینقدر فضول نباشی.
از جا پرید و با حرص گفت: بذار کلاس تموم شه دارم برات وقتی..
که استاد دستهاشو بالا برد و با خنده گفت: دیگه بسه، دعواهاتون باشه واسه بعد از کلاس،الان دیگه ادامهی درس.
آقای استاد بازم مشغول درس دادن شد.(بعد اتمام کلاس)
آدرین:
کیفمو روی کاناپه انداختم و داشتم به سمت پله ها میرفتم که ادرینا از پشت پرید رو کولم و داد زد:سلاممممم خل من چطوریییی _سلام دیوونه ی من خوبم تو خوبی؟(ایششششش ادرین برو قربون صدقه مرینت برووو😐😭اصلا خوشم نیومددد)-منم خوبم. و بعد از رو کولم پایین اومد -تا بری لباساتو عوض کنی قهوه اماده میکنم _باشه ..
وارد اتاقم شدم و کیفمو سر جای همیشگیش گذاشتم.
کتو روی جالباسی گذاشتم اما با یادآوری دختره طولانی به دیوار نگاه کردم.
خیلی آشنا بود، چرا یادم نمیاد کجا دیدمش؟
اون چشمهای دریاییش(*وی ز شنیدن جمله اون چشمهای دریاییش ذوق مرگ میشود) بیشتر از هر چیزی آشنا بود.
پوفی کشیدم و مشتمو آروم به سرم کوبیدم.
دارم دیوونه میشم.
لباسهامو که بیرون آوردم وارد حمام شدم.
ولی عجب پررویی بودا!
خندیدم.
چجوری هم حرف میزد!
اینطور نمیشه، باید تو آرامش بشینم فکر کنم کجا دیدمش وگرنه مغزم هنگ میکنه…........لباسام رو پوشیدم و موهام رو سریع خشک کردم و رفتم پایین -مثلا یه حموم رفتیاااا 40 دقیقهس اون تویی _ببخشید -فدا سرت ..نشستم رو کاناپه. ادرینا:میدونستی شب خونه دوست آقاجون(پدربزرگ پدریش)دعوتیم _آره بابا گفت سه تا نوه پسر داره چهار تا دختر _واقعا؟ -اره .. یس حالا میتونم دختراشون رو اذیت کنم😈(خ.ر.ی مگه مردم آزار؟😐)
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
59 لایک
میراکولر ها به داستانم سر بزنید🥲✨
پین؟ •-•🌼
برای چی این اسمو واسه داستانت گذاشتی؟
چطور؟
همینجوری
عالی بوددددد🍓
ممنون
یاد اون اهنگه افتادم مو های خرمایی چشمای دریایی چی میشه قسمتم بشه این همه زیبایییییی
چال رو گونت لبخند دیوونت عطری که هر شب از تنت میپیچه تو خونم😂✨
😂🤣❤️
دقیقا 👌🤣❤️
هاییییی عالیییی بود دنبال شدی منم دنبال کن
مرسییییی🤍🍩
دن*بالی
بچه ها من پارت بعدی رو گذاشتم اگه کسی تو صف بررسی دید منتشر کنه🤍
عالیییییی
مرسیییی
بسیاررررررررر عالییییییییییی🌹
ممنوننننن🤍🫶🏻
عالی بود
مرسی^^
فالویی فالوم کن•-•🌸
فالویی•🤎🦋•
چرا آنفالو کردی؟