
زمان مسابقه ا/ت چند دقیقه اول داشت می باخت اما بد از ۵دقیقه اون مسابقه رو به نام خودش کرد کوک :کارش خوبه ته :خیلی خوبه موچی:عالیه بعد از مسابقه ا/ت با طلا به ورزش گاه میرن توی ورزش گاه همه دخترای کلاس بودند و براش جشن گرفتن کیک و این جور چیزا رفتن خانه کوک :کارت عالی بود ا/ت: ممنونم نشستیم توی حال ا/ت:مامان من میرم بالا رفتم حموم ،لباس عوض کردم ،رفتم پاین همه تو حال داشتن حرف میزدند نامی :ا/ت تو خیلی ورزش می کنی ؟ ا/ت:از ۴ساله گیم تکواندو دوست داشتم و از ۱۱ساله گیم شروع کردم نامی :درست چی ا/ت : دانشجویی رشته تجربی نامی :کدوم قسمت ا/ت: جراح قلب نامی :دیگه حرفی ندارم کارت درسته ا/ت:خیلی ها بهم میگن... صدای در آمد مامان ا/ت در رو باز کرد سانی یکی از دوستای ا/ت که هم سن ا/ته با سوا که باز هم هم سن ا/ته و دوست صمیمی سانی . ساغر همون دوست صمیمی ا/ت که ازش ۲بزرگ تره آمدند داخل و آنقدر حواس پرت بودن که متوجه هیشکی نشدند
سانی :ا/تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ا/ت:بلهههههههه سوا:مژده بده ا/ت:برای چی ساغر :مسخره بازی در نیارین دیگه ا/ت برنه شدی ا/ت:توی ساغر :اول باید برامون بزنی ا/ت که داشت از فضولی زیاد که توی چی برنده شده گیتار روگرفت و خیلی قشنگ و آرامش بخش گیتار زد بعد از گیتار دخترا اصرار کردند که آهنگ عاشقانه با گیتار بخونه ا/ت هم زد و خیلی خوب بود (ا/ت از ۱۱سالهگیش روی صداش کار کرده) خب توی چی برنده شدم سانی :کلاس گیتار 🎸🎸🎸 قیافه ا/ت😐😐😐 سوا : ببخشید میخواستیم حالت بهتر شده ا/ت:مشکلی نیست دیدم سانی داره آماده میشه ا/ت:نمی مونید؟؟؟؟ سانی :پسرا زنگ زن باید بریم (دوست پس.رش.ون) ا/ت:اوکی
دخترا رفتن ا/ت:من بیش از حد خوابم میاد آبجی :خب برو بخواب ا/ت :بر.گام 😶 نمیخوای بازی کنی ؟؟؟؟؟ آبجی :نه میخوام با پسرا بازی کنم ا/ت :باشه رفتم اتاقم لباس خواب پوشیدم و روی تخت ولو شدم خیلی سریع خوابم برد از زبان ته ساعت ۳صبح بود بیدار شدن رفتم آب خوردم داشتم رد میشدم که دلم گرفت رفتم اتاق ا/ت چون خواب بود در نزدم و همین جوری وارد شدم خیلی کیوت خوابیده بود 🥺🥺🥺 رفتم رو تخت نشستم و مو هاش رو ناز کردم توی همین چند وقت که من پیشش بودم میشد فهمید که خیلی خیلی ناراحت ولی مخفی میکنه
پیش ا/ت نشسته بودم که هوپی آمد داخل هوپی :اینجا چیکار میکنی ؟ ته :دلم گرفت گفتم بیام پیشش تو چی ؟؟؟ هوپی :دیدم تو جات نیستی نگران شدم ،حالت خوبه دیگه ته :آره خوبم هوپی :خب من دیگه میرم ته :منم چند دقیقه دیگه میام هوپی :باش از زبان ته داشتم بلند میشدم که پام گیر کرد به گوشه تخت و افتادم زیر تخت یه چیزی بود دست کردم و برش داشتم ت.ف.ن.گ ا/ت رو بیدار کردم ا/ت:جان ته :این چیه ا/ت :چی ا/ت چشم بندش رو برداشتم ا/ت:این دست تو چیکار می کنه ته :من باید بپرسم این چیه (نویسنده:پسرم غ.یر.تی شدی ته :ساکت نویسنده:چشم ) ته :این چیه تو چرا اس.لحه داری ا/ت:ته اون چورکه فکر می کنی نیست ته :پس چیه ؟
ا/ت :ساعت چنده ؟؟؟؟ ته :۴صبح ا/ت :یه لباس مشکی خوب بپوش ته:چرا ا/ت:می خواهم مرکز این ماجرا رو بهت نشون بدم ته از اتاق رفت و با یه تیپ مشکی خوب برگشت منم اون زمان لباس مشکی قشنگم رو پوشیدم ذهن ا/ت :نمیدونم اینکه بهش بگم درسته یا نه ولی حس میکنم می تونن بهش اعتماد کنم ! ا/ت: هیچ کس نباید از جای که داریم میریم با خبر بشه ته :باشه ا/ت و ته یک ساعت و نیم داخل راه بودند و از شهر خارج شدن ا/ت: ته پیاده شو رسیدیم پیاده شدیم و داخل یه خانه خرابه از چند تا اتاق رد شدیم و به یه جای رسیدیم مثل یه سازمان بود ا/ت :همین جا وایسا تا بیام ته :باش ا/ت «رفتم پیش رییسم و براش ماجرا رو تعریف کردم» ته ا/ت با یه مرد کوتو شلواری که میخورد ۵۰ خورده ای سالش باشه اومد ا/ت:رییس برادرم هستن کیم تهیونگ تهیونگ رییسم هستن ته :خوش بختم رییس :من هم همینطور با هم راه افتادیم و داخل سازمان راه می رفتیم رییس :خب آقای کیم فکر میکنم داخل شک هستین که خواهر عزیزتون یه اس.لحه داره ته :بیشک هرکسی هم جای من بود بهش شوک وارد میشد ا/ت ،ته و رییسش رفتن و روی مبل نشستن ا/ت :تهیونگ من چند دقیقه باید برم مشکلی که نیست ته : دقیقن کجا ا/ت:کار دارم ته :نمیشه ا/ت:و میشه دلیلش رو بپرسم ته :اومدیم جای که نمیشناسم و خواهرم که چند ماه دیگه تازه ۱۸سالش میشه ا.س.لحه داره دقیقا بگو چرا باید اجازه بدم ؟؟ رییس :ا/ت بشین سر جات ا/ت:رییس رییس:برادرت راست میگه
رییس :فکر میکنم می دانید که خواهرتون در رشته تکواندو مهارت داره ته :بله رییس : به سازمان ما میگن دولت زیر پایه ما پلیس هارو آموزش میدهیم تا به خوبی از کشور خودشون ایران مواظبت کنن ته :و این چه ربطی به خواهر من داره رییس :اما بعد از چند سال فهمیدیم که چند نفر با رشوه گرفتن و اینجور چیزا ها کار بقیه رو لاپ پوشونی می کنند پس دلت نتونست ساکت بشینه و فهمید اگر این کار ها ادامه پیدا کنه کشور جای بسیار بدی میشه پس سازمان ما رو راه انداخت دور از چشم مردم دولت به ما امکانات داد و بعد از یه مدت افراد زیادی وارد سازمان شدن خواهرت رو وقتی داخل تکواندو کشوری برنده شد تصمیم گرفتیم برای مهارت بی نظیرش وارد سازمان بکنیمش ته :خیلی هم خوب ولی چرا باید دستش ا.س.لحه باشه مگه هویتش مشخص شده رییس :راستش اون ت.ف.نگ خواب آور ما و دلت تلاش میکنم بدون خون ریزی کار هامون رو انجام بدیم و تا حالا هم موفق بودیم
یکی اومد @ @:ا/ت بهت نیاز داریم ا/ت یه چشم داده این ور و پسره فهمید که رییس این جاست رییس :لوکا این بی دقتی تو باعث میشه کار ها خراب بشه (یه اسم از خودم درآوردم ) رییس :ته اگر بخواهی میتونی با ا/ت بری ته : ممنونم وارد یه سالن شدیم چند نفر برای ا/ت هم شدن @:شی ژاک ا/ت :خب بابت تأخیرم معذرت میخواهم یکی از دخترا :خانوم این آقا شاگرد جدیده ؟ ا/ت:چطور ؟؟؟ دختره :آخه خیلی شبیه یکی از بوی بند های جانه ا/ت:خیر ایشون برادرم هستن دخترا :استاد شما خیلی خوش شانس هستید 😂😂😂 ا/ت:اون جور هم که فکر میکنید نیست خب حالا ارشد ها ،بچه هایی که فکر میکنید میتونن برن بالا تر رو بیارید و بقیه تا من میام ترازو رو بیارن ارشد اول :چند نفر خیلی پیشرفت داشتن ا/ت: خیلی هم خوب برو زمین رو درست کن تا بیام (در تکواندو روی زمین یک نوع چیزی میزارن که نرم باشه که اگر بچه ای خورد زمین کمرش نشکنه ) ته : ببخشید که زود تصمیم گرفتم ا/ت:درک میکنم من هم بودم همین جوری میشدم ته میشه کمکم کنی ته :باش ا/ت :یه لیست اونجاست اسم بچه ها رو بخون وقتی آمدن وزن شون رو برام بگیر نظر ته :اوکی (آنچه خواهید خواند ) ناشناس :ا/ت با میاد برای همیشه ته :خب حالا چیکار میخواهید بکنید ا/ت :ا.س.لحه رو از روی تهیونگ بردار حالا تو و این بمب باهم تق میرید هوا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاالی زودتر پارت بعد هم بزار