سلام سلاممم خب ببخشید که دیر شد😅لایک و کامنت یادت نره کلی زحمت کشیدم!🥺💔🤍🤍بلو بخون پشمکم🕷️🐉
(یکی بود یکی نبود غیر از ماری و نویسنده کسی نبود😴😂)روزی روزگاری در سرزمین الف ها دختر و پسر الف به اسم کارن و مایکل با هم ازدواج میکنند..بله درست حدس زدی ملکه و پادشاه سرزمین الف ها بعد از مدتی آنها صاحب یک دختر زیبا به اسم« لِیلیا» میشوند(تو معرفی رمان دستم خورد نوشتم لانا اشتباه شد اسمش لیلیاست) او دختر بسیار باهوشی بود و عاشق شمشیر بازی بود وقتی او پنج ساله شد خواهرش ماری به دنیا آمد او دختر زیبایی بود ولی موهای او مشکی بود دختری بسیار عجیب!!لیلیا وقتی به چشمهای ماری نگاه کرد ...همانجور غرق در نگاهش شده بود ماری لبخندی زد و دست خواهرش را گرفت در همین لحظه کارن وارد شد گفت:لیلیا!دخترم اینجا چه میکنی اوه عزیزم انگار ماری کوچولو هم از خواب ناز بیدار شد😅..لیلیا:بله درسته مادر😊ماری یکدفعه زد زیر گریه او خیلی گرسنه بود از اتاق رفتم بیرون و یک ران مرغ سرخ شده دادم دستش مادر زد زیر خنده 😕گفتم:مادر جان چرا میخنده اخه ماری گرسنه است و من هم به او یک ران مرغ دادم این کجایش خنده داشت😒مادر گفت:اوه ببخشید عزیزم بیا در آغوشم بشین خواهر تو هنوز کوچک است و دندان هایش هنوز در نیامده و نمیتواند یک ران مرغ را بخورد او فقط شیر میخورد😉از زبان لیلیا:از بغل مادر اومدم پایین و از اتاق خارج شدم تا مادر به ماری غذا بدهد دویدم به سمت اتاق خودم نشستم رو تختم و نفهمیدم کی خوابم برد 😴🚶🏻♀️
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
پشت سر مسافر گریه نکن گریه نکن...
عالی بود🥲💚
❤️❤️❤️❤️
فالو:بک
دیدی بک ندادم بصبر
اوک🚶🏻♀️🤍
سلام
گروه ما به عضو نیاز داره
اگه میخواید بیاید
به نظرسنجی اک برید و فرمو پر کنید
ممنون
ــــــــــ
بابت تبلیغ ببخشید
بش حتما ♥️🤗