
خوبه یه توضیح من داستانم یه پارت در میون وحشتناک هیجانی هست خوب میرسیم به عکس پارتا عکس پارت اول که چند تا از داداشای اریکا هستن عکس پارت دوم اون مرده هست که اون روز تو اتاق بابای اریکا بود عکس پارت سوم کسی هست که خون اریکارو خورد عکس پارت چهارم هم باز اونی هست که خون اریکارو خورد عکس پارت پنجم هم قرار بود مارسل باشه که گفتم دستم خورد یه چیز دیگه شد ( البته درسته ها فقط چشماشو ابی در نظر بگیرید ) پارت پنجم ام که تو داستان باهاش اشنا می شید فقط اینجا چشماش بسته هست
خیلی دردش بد بود هرچی سعی کردم چمام رو باز کنم نمی شد فقط میتونستم صدا های اطراف رو بشنوم انگار دونفر داشتن باهم بحث میکردن یکی شون که معلوم بود خیلی اعصبانی گفت ( برای اینکه گیج نشین جای این علامت * و جای اون یکی شخص علامت^ رو میزارم ) * پس چیزی که می گفتی باهاشه کجاست دیگه داری کاری میکنی که چیزرو که نمی خوای نشونت بدم ^ خودم دیدم که همراهش بود درست توی گردنش ل .. لطفا ... اینکا...کارو ....نکن من هر کاری که خواستی ... رو برات انجام دادم * خیلی خوب حافظش رو پاک می کنم برش گردون ولی این بار دو روز وقت داری تا اون و گردنبند رو باهم برام بیاری ^ خی..خیلی خوب ..ممنونم بابت لطفت که صدای باز شدن در اومد و دیگه حتی صدا ها رو هم نشنیدم
(فلش بک به گذشته ) ( از زبان میشل ) قرار بود فردا اریکا بیاد و تا عصر اینجا باشه که یعنی فقط امروز رو وقت دارم تا اون رو پیدا کنم به سمت خونه اونا راه افتادم خیلی نگران بودم از یه ور دلم نمی خواست از یه ور مجبور بودم وقتی رسیدم در زدم مادر اریکا در رو باز کرد همین که خواستم یه بهونه بیارم گفت خیلی ممنونم که اوندی حالا که اریکا نیست لطفا امشب اینجا بمون منم از فرصت استفاده کردم و موندم نزدیکای غروب بود خواستم برم اتاق اریکا که مارسل گفت کجا منم گفتم خوب اریکا وقتی بود نمی زاشت بیام تو اتاقش می خوام الان که نیست فوضولی کنم اونم گفت باشه کمک خواستی بگو منم سرمو تکون دادمو رفتم بعد یه ساعت هرچی گشتم هیچی پیدا نکردم دیگه اعصابم خورد بود چون می دونستم اون موقع رفتن با خودش نبرده بود اونو زده بود به سرم با ناخونام تمام کاغذ دیواری ها رو کندم که شاید زیر اون باشه ولی نبود که فهمیدم یکی از پار کت ها در میاد نشستم دراوردمش ولی چیزی که دیدم حالمو بد کرد ( یه عکس از من و خودش که دورش قلب کشیده بود و یه دفتر که تمام ماجرا های من و اون توش بود اون دستبندی که روز اول بهش دادم ) از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاقم خوابیدم صبح که بیدار شدم یادم اومد که چه بلایی سر اتاقش اوردم به این فکر کردم که نمیشه تو یه ساعت درستش کرد پس ولش کردم و رفتم صبحونه خوردم که مارسل گفت پس خوابالو خوانم بیدار شدن منم خواستم یه چیزی بگم که صدای زنگ در اومد
{نویسنده گلتون : حالا نظرتون چیه یه کرم خیلی بزرگ بریزم 🤓😈😁 راستی دقت کردین خیلی وقت تو داستان زر نزدم دلم تنگ شده بود میشل کوشی میشل : سلام چه خبر خوبی A : مرسی تو چه طور میشل : عالی فقط خیلی وقته که کرم نریختم A : منم خوب یه سوال به نظرت برم به گذشته یا اینده یا حال کدوم میشل : به نظرم گذشته کرمش بیشتره ( که در این صورت کلی فوش میخوریم ) حال مهربونیش بیشتره ( که به ما نمیاد ولی کلی دعا گیرمون میاد ) اینده مرگش بیشتر ( که البته روهشون میاد سراغمون که خیلی حال میده فقط به قصد کشت میاد )( تو اینده یه اتفاقی می افته خیلییییی وحشت ناک که شما نمی دونید نگم هم بهتر بزارید همینجوری زندگی کنید ) ( یه تو ضیح من داستان رو تا اخرش توی ذهنم اماده کردم یعنی موقع نوشتن راجبش فکر نمی کنم به خاطر همینه که اینو میگم ) من نمی دونم خودت نتیجه گیری کن با این توضیحاتم A : خودمم مونم پس نظرت چیه این یه پارت کامل کنیم بعد اونا بگن که کودوم رو بنوسم میشل : خفه خودت که داری می بینی من بیشتر از همه حالم بده می خوام ببینم چی بلایی سر دوست گلم اوردی اریکا : من شهید شدم تا نکشتمت بیا بگو ادامه رو دیگه A : تو که زنده ای ؟ اگه شهید شدی چه جوری اونارو گفتی ؟ اریکا : .....( تو نظرات میگم تستچی نمیزاره ) A : حس خوبی بهم دس داد میریم حال البته شاید این حس تا صفحه بعد از بین بره در ضمن اضافه کنم این حسم هیچ ربطی به اریکا نداره میشل : اره جونه ... 🤣 A : خفه اریکا : بیام نه A : خفه شید می خوام بگم میشل : باشه😂 A : خفه میشل وگرنه که میدونی چه بلایی سرت میارم میشل : غلط کردم A :😏 }
الان ساعت ۶ صبحه دستم نهههه
وقتی بیدار شدم دیدم تو اتاقم هستم و یه دکتر بالا سرمه که داره با رجی و روکی حرف میزنه وقتی دکتر رفت روکی متوجه شد بهوش اومدم و گفت حالت خوبه منم سرمو تکون دادم ( ولی هیچی راجب دیشب یادم نمی اومد ) رجی گفت دیشب تو استبل چی کار می کردی ؟ { A : استبل جون من 🤣 میشل : جا بهتر گیر نیاوردی اریکا : خفه شید اول عین ادم بگید دیشب چی شد خودم هم نمی دونم A : نچ به این میگن کرم ریزی کامل خواننده ها تو نظرات بگید میشل : ببخشید 🥺 اریکا : چی چرا A :خفه شید میشل بس کن لطفا میشل : باشه } اریکا : چی من هیچی از دیشب یادم نمیاد میشه توضیح بدی روکی گفت خوب ما صبح تو رو تو استبل پیدا کردیم چند تا زخم روت بود و بی هوش بود بعد گفت هیچی یادت نمی یاد منم سرم رو به علامت منفی تکون دادم گفت خوب مهم نیست پاشو بیا صبحونه منم بلند شدم اونا که رفتن بسرون لباسم رو عوض کردم و رفتم پاین فقط فقط ایدو و کو و شو داشتن می خوردن شو کلا تو اهنگ بود و داشت چشم بسته می خورد کو هم داشت می خندید و می خورد ایدو هم عصبی بود { A : ایدو کی نیست البته حق نداری کرم بریزی اریکا : همه که مث تو نیستن A :چی زر زدی اریکا : هیچی A : اوهوم } رو به کو گفتم اینبار چی کار کردی اونم گفت هیچی منم یه نگاه شک امیز بهش انداختم و بعد ادامه صبحونم رو خوردم
رفتم تو اتاقم به دقیه نکشید که حوصلم سر رفته و از اتاق اومدم بیرون و به سمت حیاط رفتم البته با سوال از خدمتکارای اونجا بعد یه چیزی حدود یه ربع رسیدم خیلی منظره قشنگی داشت ولی به نظرم یه بار دیگه اینجا اومده بودم اخه هم مسیر و اینجا برام اشنا بود ولی بعد چند دقیقه با یه صدای عجیبی از فکر درومدم و به پشتم نگاه کردم یه گربه سیاه خوشگل با چشای سبز خیلی ملودس بود با خودم برداشتمش و رفتم تو اتاقم { A : تو مگه تازه نرفتی حداقل پنج دقیقه اونجا میموندی بیکار اریکا : اخه گربه گشنش بود } از یکی از خدمتکارا غذا گرفتم تو مدتی که داشت می خورد به این فکر کردم چه اسمی براش بزارم که با صداش دوباره از فکر درومدم یه نگاهی بهش کردم یه دفعه اسم اون گربه تو یه اخرین انیمه ای که دیدم یادم اومد { A : البته اون شیر بود نه گربه اریکا : حالا هر چی A : خوب می خوای اسم یه شیرو رو یه گربه بزاره فاصله اینا زمین تا اسمونه مثلا گربه به این ملوسی شیر به اون بیریختی ( من هرسری میگن شیر سلطان جنگل یاد شیر پاستو ریزه می افتم ) اریکا : اصن به تو چه A : خودت می فهمی حالا ببند بریم ادامش } با دست بلندش کردمو بهش نگاه کردم بعد یه زنگوله خوشگل از تو کمدم در اوردم و انداختم گردنش و گفتم از این به بعد اسم تو کورو که صدای باز شدن در اومد همینکه تواستم سرمو بر گردونم صدای کورتن اومد که گفت بهتره اونو قایم کنی وگرنه اگه بعضی ها ببینن معلوم نیست چقدر عمر کنه که کورو موهاش سیخ شدو دست کوروانو چنگ زدو رفت پشت پرده منکه مونده بودم کورانم ترکیبی از خنده و تعجب بود ولی بعد چند ثانیه کورو از پشت پرده اومد بیرونو رو پای من رو تخت نشست
رفتم تو اتاقم به دقیه نکشید که حوصلم سر رفته و از اتاق اومدم بیرون و به سمت حیاط رفتم البته با سوال از خدمتکارای اونجا بعد یه چیزی حدود یه ربع رسیدم خیلی منظره قشنگی داشت ولی به نظرم یه بار دیگه اینجا اومده بودم اخه هم مسیر و اینجا برام اشنا بود ولی بعد چند دقیقه با یه صدای عجیبی از فکر درومدم و به پشتم نگاه کردم یه گربه سیاه خوشگل با چشای سبز خیلی ملودس بود با خودم برداشتمش و رفتم تو اتاقم { A : تو مگه تازه نرفتی حداقل پنج دقیقه اونجا میموندی بیکار اریکا : اخه گربه گشنش بود } از یکی از خدمتکارا غذا گرفتم تو مدتی که داشت می خورد به این فکر کردم چه اسمی براش بزارم که با صداش دوباره از فکر درومدم یه نگاهی بهش کردم یه دفعه اسم اون گربه تو یه اخرین انیمه ای که دیدم یادم اومد { A : البته اون شیر بود نه گربه اریکا : حالا هر چی A : خوب می خوای اسم یه شیرو رو یه گربه بزاره فاصله اینا زمین تا اسمونه مثلا گربه به این ملوسی شیر به اون بیریختی ( من هرسری میگن شیر سلطان جنگل یاد شیر پاستو ریزه می افتم ) اریکا : اصن به تو چه A : خودت می فهمی حالا ببند بریم ادامش } با دست بلندش کردمو بهش نگاه کردم بعد یه زنگوله خوشگل از تو کمدم در اوردم و انداختم گردنش و گفتم از این به بعد اسم تو کورو که صدای باز شدن در اومد همینکه تواستم سرمو بر گردونم صدای کورتن اومد که گفت بهتره اونو قایم کنی وگرنه اگه بعضی ها ببینن معلوم نیست چقدر عمر کنه که کورو موهاش سیخ شدو دست کوروانو چنگ زدو رفت پشت پرده منکه مونده بودم کورانم ترکیبی از خنده و تعجب بود ولی بعد چند ثانیه کورو از پشت پرده اومد بیرونو رو پای من رو تخت نشست
برو بعدی ادامه
{ کسی حق دست زدن به کور رو نداره اریکا : فعلا که می بینیم A : کاری نکن ..... اریکا : چی شد A : اگه یه بار دیگه گفتی خودم میکشمش کورو یا مال من باید باشه یا اینکه مرده باشه اریکا : تو گفتی و منم باور کردم A : اوهوم } ( که یه دفعه شیر تو گلوی کور گیر کردو کورو بعد از چند تا صدا کردن مرد ) { A : اِ چی شد از دستم در رفت ولی خوب نوشتم اریکا : غلط ک ... کردم کورو ر برگردون مال خودت فقط باشه A : اوپس باشه باره اخرت باشه } تو اتاق داشتم به غذا خوردن کورو نگاه میکردم که صدای داد ایاتو بالا رفت در و باز کردم که اینبار به جای گلدون یه ظرف شیرین تو صورتم پیاده شد { A : جوننننننن چه حالی داره منم دلم خواست ایاتو من چی ایاتو : تو یکی نمی شی دلم نمیاد بزنمت اریکا : یعنی دلت میاد اونجوری کوبوندی تو صورت منننننننننننننننننننننن A : سر ایاتو داد نزن یکاری میکنم ها ایاتو : تو خودتو خسته نکن نمی تونه خسته میشی A : اوهوم اریکا : هاااااااااااااااا} از اون ور صدای خنده کو و کورانم بلند شد که صدای در اومد ایاتو با اون اعصبانت به سمت در رفت ( منم میخواستم همشونو جر بدم هیچ کودوم بهم حتی نگفتن چی شده داشتم جر می خوردم ) که همین که ایاتو در رو وا کرد صدای دادش بالا رفت ایاتو گفت تو اینجا چه غلطی میکنی که یک هو
خوب من تا پایان این فصل میزارم ولی اینکه فصل دو داشته باشه یا نه با شماست البته فصل یک وحشت ناک ترین جایی که فکر کنید تموم میشه تو فصل دو عاشق میشه یحح انچه خواهید دید تو نمی تونی اینکاره کنی ..... من این کارو نمی کنم ..... لطفا .........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی رو کی میزاری ؟؟؟
عالی بود👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
من تا یه مدتی نیستم به خاطر درسام و تعطیلی
وایییییییییی عالی بود 💞💞💞💞💞💞💞💞
به تست های منم سر بزنید و نظر بدید 🙃☺️☺️💖