
سلام باز اومدم تا الان نظرات و بازدید از پارت ۱ و ۲ کم بوده ولی من یر حرفم هستم اینکه این پارت مثل پارت قبلی هیجانی نیست ولی پارت ۵ قراره بد جور هیجانی سه حالا به روید بخونید هنوزم که اینجایی به روید دیگه
( از دید اریکا ) وقتی به هوش اومدم دیدم تو یه اتاق بزرگ هستم که توش پر وسایل دخترانه هست نمی دونم چه جوری اومدم اینجا که یاد دوست مارسل افتادم تا خواستم از جام بلند شم دیدم در باز شد و مارسل اومد تو سریع دوید طرفم خواستم تکون بخورم که درد بدی رو حس کردم وقتی مارسل جای چاقو رو دید رفت سمت ایاتو و یقَش رو گرفت و گفت چه غلطی کردی که جای زخم رو روی دست ایاتو دید و حرفشو عوض کرد و گفت اینجا چه خبره ایاتو سرشو انداخت پایین و داستانو برای مارسل تعریف کرد مارسل هم همونجا خشکش زد منم دیگه نمی تونستم جولو خودمو بگیرم و گفتم ایاتو یه خوناشامه ؟ تو می دونستی ؟ مارسل سرش رو انداخت پایینو گفت الان زوده برات که بخوای دراین مورد بدونی منم گفتم منظورت از این ک زوده چیه جواب سوالمو بده
اونم گفت خودت خواستی بعد گفت میخوام برات ی داستان بگم ( بعد اون داستانی که پدرم در فلش بک برای مارسل گفت رو گفت ) منم تو همون حالت مونده بودم که یه دفع زدم زیر خنده و گفتم شوخی جالبی بود ولی ناخوداگاه اشکم درومدو داد زدم منظورت از این حرف ها چیه چرا داری اینارو می گی ( انقدر بلند اینارو گفتم که همه اومدن اونجا) همه سرشون پایین بود منم با داد گفتم دیگه نمی خوامتونو دویدم سمت در اونایی که اونجا بودن خواستن جولومو بگیرن ولی من رفتم نمی دونستم کجا دارم میرم انقدر گریه کرده بودمو دویده بودم دیگه توانی نداشتم به یه درخت تکیه دادم مدوم اشکامو هامو پاک میکردم ولی تموم نمیشد ساعت ۶ بود خورشید داشت در می یومد که کمکم چشمام بسته شد
( از دید مارسل ) همه جا رو دنبال اریکا گشتیم ولی ندیدیمش که ایاتو داد زد اینجاست وقتی رفتم اونجا دیدم تو بقل ایاتو بیهوشه اونو به سمت خونه بردیم ( ایاتو دادش اریکاس ) ( از زبان اریکا ) وقتی با هوش اومدم دیدم که اونا دورمن که مارسل گفت چی پیش خودت چی فکر کردی چرا اینکارو کردی احمق که ایاتو گفت هر کسی بود همین کارو میکرد منم گفتم می خوام یه مدت تنها باشم یکی دیگه از اون پسرا خواست یه چیزی بگه که گفتم لطفا اونا هم رفتن تو فکر بودم چرا چرا اینا باید سر من بیاد آخه گناه من چیه و دوباره زدم زیر گریه خیلی سخت بود کنار اومدن با این تو همین فکرا بودم که از خستگی خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم بوی خوبی میومد که مارسل اومد تو گفت به لاخر و بیدار شدی تنبل خان
گفتم اولا سلام دوما مگه ساعت چنده تازه اول صبح گفت اول صبح که چه بگم ولی ساعت ۱۲ که یه نفر گفت اگه خواستین بیاین ناهار مارسل یه نگاهی به من کرد منم گفتم گشتم نیست ( مارسل یه جوری تعجب کرد که هرکی ندونه فک میکنه جن دیده ) اونم گفت مطمعنی گفتم اره گفت باشه و رفت منم از جام بلند شدم رفتم سکته شیشه به بیرون نگاه کردم خیلی زیبا بود من چون حوصلم سر رفته بود کفشم رو پوشیدم و رفتم به حیاط البته حیاط نمیشه گفت باید گفت جنگل داشتم قدم میزدم که یه نفر رو اون ور دیدم خواستم برم سمتش که حسه دستو پا چولفتگیم گل کردو پام لای سنگا گیر کردم با سر خوردم زمین که اون برگشت سمتم و منو نگاه کرد بعد زد زیر خنده ( منم تو دلم هرچی قدش بلد بودم بهش گفتم ) منم بلند شدم و لباسام رو تکون دادم که اون دختره اومد سمتم و گفت خوبی منم با حرص گفتم اگه به جای خنده بهم کمک میکردی شاید که سرشو انداخت پایینو گفت ببخشید ولی دیدن تو اون حالت خنده دار بود و خوشحالم میبینمت گفتم مگه من باید بشناسم که از دیدنم خوشحال شدی ؟ { A: وایسا ببینم چی شد من جا موندم یکی به منم توضیح بده میشل : فهمیدی خبرم کن اریکا : خفه شی یه دقیقه اریک : همینو بگو A: مرض اریکا : چی گفتی A: من نویسنده بعد تو منو تحدید میکنی اریکا : منم میتونم از داستانت برم تا نابود شی }
دستم برو بعدی
گفت خوب نبایدم بشناسی تو تازه متوجه وجود خوناشاما شدی حتی افراد کمی هستن که از وجودت با خبر باشن که زیر لب گفت البته اون لعنتی هم میدونه منم فوضولیم گل کرده بود که یکی از خدمتکارا که سنش از من کمتر بود اومد و به من گفت لطفا دنبالم بیاید بانوی من گفتم برای چی ؟ که اون دختره گفت من اسمم یومکو هست دلیلی اینکه اون ازت می خواد باهاش بری اینکه امشب یه روز بزرگ برای خوناشاما هست که تمامشان در قصر جمع میشوند و جشن میگیرن گفتم چی این روز خاسته یومکو گفت من حوصله داستان گفتن ندارم میتونی وقتی آماده شدی از برادرت ایاتو بپرسی منم گفتم باشه و با اونا به سمت اتاقم رفتیم اونجا چند نفر که هم سنم بودن تا یا ده بودن که یکیشونو گفت از دیدنتون خوشحالم من انا هستم و اینا ارولا و اگنس هستن بعد گفت پروتون خواستن بهتون تو آماده شدن کمک کنیم
منم سرم رو تکون دادم اونا هم دست به کار شدن یه لباس سیاه با گل های سیاه و پر رو پوشیدم که بعضی جاهاش باگلایی هم رنگ موهام تزئین شده بود اونا یکم آرایش کردن که رسیدن به آنها که من گفتم ممنون ولی فکر کنم مو هام همین جوری خوب باشه که اگنس موبندو کشید و صدای جیغشم بالا رفت پسرا یه جوری از پایین با سرعت آمدن که هرکی بود فکر میکرد پشت در بودن اومد تو و گفتن چیشده که منو دیدن مارسل یه لب خند زد ولی بقیه تو شک بودن که به اگنس گفتم بهت گفتم که همین جوری خوبه منم خواستم دوباره ببندمش که ایاتو اومد و گفت باز باشه بهتره منم سرم تکون دادم و همه رفتیم پایین که چشمم به ساعت خورد الان بود که خوناشاما بیان که به مارسل یادآوری کردم اونم با عجله رفت همه شون اومده یون ولی یه جوری نگاه میکردن که ایدو امدو گفت برو پدر کارت داره منم گفتم باشه ( ایدو دادش اریکاس ) { A: خوب یه چیزی بگم اریکا دادش زیاد داره و برای اینکه تو ذهنتون بمونه کمکم باهاشون اشناتون میکنم و قیافه و بیوگرافی داشاشو تو اول پارت ۵ میزارم } رفتم سمت اتاقا ولی خیلی بودمو من نمی دونستم کدوم مال بابام هست که کو ( یکی دیگه از داشاش ) از پشتم گفت اخری سمت راست منم از ترس پریدم بالا و گفتم خیلی بدی سکته کردم اونم خندید و گفت باید عادت کنی منم رفتم سمت اتاق بابام خوب یه حس عجیبی داشتم من حتی یک بار هم اونو ندیده بودم رسیدمو در زدم که یه صدای بحث از اون تو میومد
منم در زدم که صدا قطع شد و یه مرد گفت بیا تو اریکا منم درو وا کردم که همون گفت تو برو بیرون بعدا ادامه میدیم اونم رفت ولی قبلش یه نگاه بدی به من کرد که نمی دونم چی شد قلبم درد گرفت اون مرده گفت بشین دخترم منم نشستم و گفتم با من کاری داشتیم که گفت فکر کنم بدونی من کیم پس راحت باشه منم گفتم چشم پدر بعد یه ۳۰ ساعت حرف با هم به طرف سالن اصلی رفتیم ( نمی گم چی به هم گفتن ) که دوباره اون درد سراغم اومد خودمو کنترل کردمو رفتم روی یکه از صندلی ها نشستم که یه کی از پشت دستم رو محکم فشار داد خواستم برگردم که جولوی دهنم رو گرفت و دم گوشم یه چیزی گفتم ولی نفهمید که دوباره اون درد اومد ولی اینبار قوی تو حال بد شد اب از سرم چکید که اون دستش رو برداشت و همین که دستش رو دید داد زد منم چشمام سیاهی رفت که صدای ایاتو اومد که اسمم رو بلند داد به زبون آورد
من واقعا به نظرات و بازدیدهای بیشتری نیاز دارم شما خودتون تست من و با تست های دیگران مقایسه کنید و تو نظرات بهم بگید که چیه تست من از اونا کم تره خوب حالا به روید صفحه بعد انچه خواهید دید
انچه خواهید دید من کجام....... اَاَاَاَاَاَاَاَاَ ( صدای جیغ ) ...... لطفا بس کن ...........اریکا اااااااا.......... تو کی هستی ؟............ داره چه اتفاقی میوفته؟ .......... نههههههه ..............
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یازده روز 😲😲😲😲😲😲چرا اینقدر لفطش میدن 😩😩😩😩😩
سلام تستت چند روزه تو برسی هست مال من 8 روزه 😲😲😲😲😔😔😔
۱۱ روز پیش گذاشتم ۵ رو
یه سوال کیا میشل رو دوس دارن ( دوست اریکا )
من خیلی دختر مهربونی هست بنظرم 🤗🤗🤗
الان چه جوری نتیجه بگیرم
تو میخوای منو بکشی بعد بزاری نه 🤨🤨🤨
منم گذاشتم تو برسی هست وایییی 5 رو خیلی منتظر هستم فکر کنم پنج رو 600 بار بخونم😆😆😆😆
تو رو خدا زود باش طاقت ندارم 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻 یکم زود باش 18 بار داستانت رو از اول تا آخر خوندم 🙏🏻😩زود باش اگه زود نذاری خودم ادامش میدم 😂😂😂😂😂
اولا تو خودت خیلی وقته نذاشتی داستانت عالی
دومن امروز شنبس و من سه روز پیش گذاشتم ولی زمان میبره تا بیاد
سومن اگه اینو ۱۸ بار خوندی پارت ۵ رو چند بار می خونی چون خیلییییی بد جا تموم شد خودم دارم سرش جر می خورم
چهارم من پارت ۶ رو زمانی که ۵ پخش بشه شروع می کنم به نوشتن
عالی
لطفا اگه میتونید یکم بازدید ها رو بالا ببرید
باشه من اینکارو میکنم
یه سوال اریکا عاشق یک شخصیت جدید شه یا یکی از برادراش ( تو خوناشاما میتونن )
شخصیت جدید
در جواب K.N دوستم نمی زاره بزارمش میگه باید بازدید ها بالا بره بعد