12 اسلاید صحیح/غلط توسط: FA138882 انتشار: 2 سال پیش 270 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بلاخره خونه کمی نظم گرفت نامجون تبش قطع شده بود و خون ریزی دا یون هم تموم شده بود
سویون جون بالا سر دا یون نشته و داره گریه میکنه توی سالن هم جیمین و تهیونگ نشستن و گریه میکنن جین دل داریشون میده شوگا داره جیهوپ دل داری میده که یهو نامجون به هوش میاد
نامجون : دا.. دا یون.. دا یون کجاس
جیهوپ : نامجون 🥹 بیدار شدی اخ جون نامجون بیدار شدهههه ( با داد)
با دادی که جیهوپ زد همه اعضا با سویون جون به سمت اتاق اومدن
سویون: 🥹 نا.. نامجون... به هوش اومدی 🥹
نامجون : ببخشید شما؟( نامجون سویون رو نمیشناسه چون تا اومدن خونه سویون نامجون بی هوش بود )
سویون : اها بلع من خودمو معرفی نکردم من سویونم مامان دا یون
با کلمه دا یون نامجون حول کرد
نامجون: دا یون کجاس
نامجون با سرعت از رخت خوابش بیرون میره
نامجون : دا یونننن( با داد) دا یونننن( با داد)
جین : هی هی اروم باش دایون توی اتاقشه
نامجون سریع از پله ها بالا میره به اتاق دا یون میرسه در اتاق رو باز میکنه
نامجون: هی دا یون بیدار شو
نامجون میره سمت تخت دا یون با لباس های خونی دخترونه ای که بغل تخت ولو شدن رو به رو میشه نامجون لباس ها رو دستش میگیره
نامجون: ا... ای... این خونه!!
نامجون میشینه روی زمینو بغضی که توی گلوش بود میشکنه صدای نامجون کل اتاقو پر میکنه
نامجون: چش شده چی شدهههه( با داد )
نامجون به سمت کوک میره با لحن تندی به کوک میگه : میگم چش شده بگو دیگه
کوک: شما دو تا یه جورایی به هم وصل شده بودین اگه حال تو بد میشد از جای زخم دا یون خون میومد تو دیروز حالت خیلی بد شده بود برا همین دا یون خون زیادی از دست و بی هوش شد
نامجون اروم میشه دوباره به سمت تخت دا یون میره
نامجون : تقصیر من بود هق ببخشید خواهر قشنگم. هق نمیخوای هق بیدار شی هق اوپات میخواد ببینتت هق بیدار شو دیگه
جین به سمت نامجون میره
جین : هی هی نامجون چی شده چرا نا امید شدی اروم باش
نامجون خودش رو توی بغل جین جا میده با صدایی بغض الود میگه : تقصیر منه.. تقصیر منه خواهرم حالش بده
سویون میره یکم اب میاره تا به نامجون بدن که اروم بشه نامجون اب رو میخوره
جین : ببین تقصیر تو نیست تقصیر هیچ کسی نیست الان اروم باش خب
نامجون : خوابم میاد میرم بخوابم
نامجون به سمت اتاقش میره و خودشو روی تخت پرت میکنه پتو رو روی سرش میکشه و بی صدا گریه میکنه
جیمین : نامجون چش شده بود سویون جون چرا چرت و پرت میگفت چرا میگفت دا یون خواهرشه
سویون : وقتی کسی به دیدن ملکه اب و هوا میره ملکه باهاش حرف میزنه حتما ملکه در مورد زندگی نامجون چیزی بهش گفته... در ضمن بذارین نامجون یکم تنها باشه بعد چند ساعت برین پیشش من میرم یکم سوپ و غذا درست کنم
جین : تالا نامجون رو این طوری ندیده بودم
جیمین: حق با توعه خیلی عجیب رفتار میکرد
شوگا : کوک ببینمت
کوکی که سرش رو پایین گرفته بود میگه : نمیخوام
شوگا : ببینمت
شوگا به طرف کوک حرکت میکنه
شوگا : هی گریه کردی
کوک : هیونگ.. خیلی داغون بود کاش میتونستم... کمکش کنم خیلی حالش بد بود
شوگا : ببین اون یکم حول کرده خوب میشه یکم بهش زمان بدید خوب میشه
تهیونگ : راست میگه کوکی خوب میشه
دوساعت بعد :
نامجون بعد دوساعت خواب از خواب بیدار میشه به خودش توی آینه یه نگاه میکنه چشماش پف کرده بود و جای اشک روی صورتش معلوم بود نامجون به صورت دستشویی میره و به صورتش یه اب میزنه لباساش رو عوض میکنه و میره پایین
سویون : بلاخره بیدار شدی بیا برات غذا درست کردم
نامجون : ممنون زحمت کشیدید اما الان میل ندارم
سویون : هر جور راحتی
نامجون میره روی مبل میشینه سویون میره پهلوش میشینه
سویون : فوضولی نباشه اما میشه بگین ملکه اب و هوا بهتون چی گفت
نامجون : در مورد گذشته گفت در مورد گذشته خودمو دا یون بهم گفت دا یون خواهرمه بهم گفت باید مواظبش باشم اما من نتونستم ازش مراقبت کنم من برادر خوبی براش نبودم
سویون : این حرفو نزن تو به بهترین شکل از خواهرت مراقبت کردی نگران دا یونم نباش اون تا فردا حتما به هوش میاد
نامجون : واقعااا( با خوشحالی )
سویون : اره پس حالا که خوشحال شدی بیا غذاتو بخور که تا خواهرت به هوش اومد برادرش سر حال باشه
نامجون : اومدم من برم از کوک عذر خواهی کنم به خاطر رفتارم
همه اعضا توی سالن هستن دارن با هم حرف میزنن که نامجون بهشون ملحق میشه
نامجون : خب خب بدون لیدر خوب دارین حال میکنین
کوک به سمت نامجون میدود و نامجونو محکم بغل میکنه
کوک : هیونگ دلم برات تنگ شده بود🥹
نامجون کوک رو بغل میکنه بعد از چند لحظه کوک از بغل نامجون بیرون میاد
نامجون : کوکی.. ببخشید اون طوری حرف زدم
کوک : مشکلی نداره هیونگ عادیه فقط میشه یکم در مورد حرفایی که میزدی توضیح بدی
جیهوپ: اره همه خیلی کنجکاون راستی نامجون اون موقع خیلی ترسناک شده بودی
نامجون همه ماجرا رو تعریف میکنه
سویون: نامجوووننن غذات یخ کرد بیا
نامجون با دستش به پیشونیش میزنه
نامجون : وای یادم رفته بود باید برم غذا بخورم
نامجون غذاش رو میخوره
نامجون : سویون جون اجازه میدین من برم پیش دا یون
سویون : این چه حرفیه خواهر خودته راحت باش
نامجون به سمت اتاق دا یون میره و پیش دایون میشینه دست دا یون رو توی دستاش میگیره و یاد اولین دیدارش با دا یون افتاد یاد تمام خاطراتش با دایون افتاد
نامجون : دا یون خواهر خوشگلم نمیخوای به هوش بیای بسه دیگه هرچی خوابیدی
چند ساعت بعد نامجون چشماش کم کم گرم خواب میشه که دست دا یون تکون میخوره
نامجون : خواهر.. داری به هوش میای میشه بیدار شی
از زبون دا یون : کم کم چشمامو باز کردم نامجون رو دیدم که بالای سرم وایساده و هی میگه به هوش اومد خواهرم بهوش اومد
نامجون : وااایی بیدار شدی به هوش اومدی
دا یون: سلام خوبی
نامجون : من... من تا پیش خواهرم باشم عالیم
دا یون : چی میگی حالت خوب نیستا بیا ببینم تب نداشته باشی 😂
نامجون : نه 🫤 حالم خوبه حالم عالیه
نامجون : سویون جوننن( با داد )
اعضا با سویون به سمت اتاق میان فکر میکنن که حال دایون بد تر شده اما تا درو باز میکنن میبینن دا یون به هوش اومده
سویون : عزیزم به هوش اومدی 🥹
دا یون : اره ولی نامجون چی میگه میگه من خواهرشم
سویون : خب اره به داداشت سلام کن
دا یون : ی.. یعنی همون داداشی که.. من ارزو داشتم ببینمش الان دارم میبینم
دایون خودشو توی بغل نامجون جا میده نامجون هم اونو بغل میکنه
دا یون : داداشی.. دلم برات تنگ شده بود 🥹 این همه وقت جلو چشمام بودیو من نفهمیدم
نامجون : منم دلم برات تنگ شده بود
دا یون از جاش بلند میشه که نامجون میره سمتش
نامجون : وایسا کمکت کنم نیوفتی
دا یون : نگران نباش خوبم
چند روز بعد :
حال دا یون و نامجون کاملا خوب شده
دا یون : سویون جون من من الان میتونم انگشتر جادو رو دستم کنم؟
سویون : اره برو از نامجون بگیر و دستت کن
دا یون : اوپااا
نامجون : جونم
دا یون : نامجون میگم میشه انگشتر قدرت رو بهم بدی
نامجون : اره اره وایسا برم از توی اتاقم برات بیارم
نامجون میره و انگشتر رو میاره و دا یون انگشتر رو دستش میکنه تا دا یون انگشتر رو دستش میکنه یهو لباس هاش تغیر میکنن دا یون تبدیل میشه به دختری که یه لباس آبی خوش رنگ پوشیده( تصویر بالا عکس لباس) یهو همه اعضا با سویون به سمت دا یون میان و از تعجب دهنشون باز میمونه بعد چند دقیقه دا یون دوباره عین قبل میشه
کوک: واو خیلی خفن شده بودی
نامجون : اره خیلی باحال بود
دا یون : خودمم تعجب کردم خیلی باحال بود
سویون : خب دیگه حرفو بذارید برای بعد بیاید ناهار
همه رفتن ناهار خوردن که یهو کوک گفت: میگما چرا دوباره بر نگردیم به ویلا
دا یون : یادت رفته هیترا جامونو میدونن
کوک : راس میگی 🫤
جیمین: خب خب دیگه غذا هم تموم شد حالا کیا ظرفارو میشورن
جیهوپ : بیاین سنگ کاغذ قیچی کنیم
اعضا با دا یون سنگ کاغذ قیچی بازی کردن قرار شد دو نفر اولی که باختن ظرفا رو بشورن
دا یون : سنگ.. کاغذ... قیچی.. اه خودم باختم 😐
تهیونگ : سنگ... کاغذ... قیچی.... ععع کوکی باخت 😂
کوکی :😐
کوکی و دا یون ظرفا رو جمع کردن و به سمت سینک ظرف شویی رفتن وقتی داشتن ظرفارو میشستن یهو کوکی یکم کف مالید به دماغ دا یون
دا یون : هی هی چی کار میکنی
کوکی : خخخخ( میخنده ) میشورمت😂😂
دا یون : حالا بت میگم اگه جرعت داری وایسا
کوکی دو تا پا داشت دوتا دیگه هم قرض گرفت و فرار کرد دا یونم دنبالش میدوید
دا یون : اگه .. جرعت. داری وایسا ااا
کوکی : اگه دستت بم رسید 😂😏
دا یون : حالا بت میگم
دا یون خودشو نا مرعی میکنه و اروم اروم میره پیش کوک یهو مرعی میشه
کوک : یاااا نباید از قدرتت استفاده کنیی
دا یون : دیگه دیگه
کوک : این درست نیست 🙁
دا یون : خودتو لوس نکن
جین و نامجون به سمت کوک و دا یون میان
نامجون: بدویید برید ظرفارو بشورید
جین گوش دا یون و کوک رو میگیره و به سمت اشپزخونه راهیشون میکنه
کوک : ای ای هیونگ نکن درد داره
دا یون : ایی بذار خودمون میریم
نامجون: 😂😂😂
دا یون : اوپااااا داری میخندی بیا کمک خواهرت
نامجون : نمیام تا شما باشین دیگه شیطونی نکنین 😂😂
دا یون : بیا همه داداش دارن ما هم داریم 🤦♀️
بعد چند دقیقه
دا یون : اخیش بلاخره تموم شد
کوک : اره تموم شد
دا یون : کوکی موافقی عصر با اعضا بریم دریا نزدیک ویلا؟
کوک : اره من پایه ام
دا یون : پس من میرم به بقیه بگم
دا یون میره پیش شوگا و جیمین و جین و نامجون و تهیونگ و جیهوپ ( همه اعضا به جز کوک پیش هم نشتن توی حال )
دا یون : بچه ها
همه اعضا نگاشون میوفته روی دا یون
دا یون : میگم میشه عصر بریم دریا
تهیونگ : من موافقم
جیمین :اره منم میام
نامجون و جین و شوگا و جیهوپ : ما هم میام
دا یون : هورااا
دا یون میره از سویون اجازه بگیره
دا یون : سویون جون.
سویون : جونم
دا یون : میگم میشه عصر با ما بیاین دریا
سویون : باشه میام
عصر:
نامجون : تهیونگگگگ
تهیونگ : اومدم اومدم وایسا
نامجون : جیهوپپپپ بیا بعد لباساتو تا کن
جیهوپ : الان میام وایسا اخریشه
جین : میاین یا بیارمتون
دا یون : اوضاع قرمزه زود بیاین مگرنه جونتون تظمین نمیشه 😂
تهیونگ و جیهوپ : جورابامون کجان 🫤
جین : حالا میگم کجاس
جین میره گوش تهیونگ و جیهوپو میگیره و با زور از اتاقاشون میارتشون بیرون
جیمین رو به جین : قهرمان گوش گیری کسی جززز جززززز کیم سوکجین 😂😂 مبارک باشه قهرمان شیر مادر و نون پدر حلالت
دا یون : بسهه😂😂 وایی دلممم😂😂 انقدر خندیدم دلم درد گرفت😂😂😂
تهیونگ : این گوش دیگه گوش قدیمی نمیشه 🫤😂
کوک : میاین یا بیارمتون سه ساعته اون جا دارین میخندید
کوک و جیهوپ و نامجون و جین : اومدیم
بلاخره با هزار تا بد بختی سوار ماشین شدیم و به سمت دریا راه افتادیم( همون دریایی که نزدیک ویلا ی دا یونه)
بعد 2 ساعت :
کوک : رسیدیم هوووراااا
نامجون : کوک هرچی میخوای اب بازی کن فقط یه دست لباس اضافه برات اوردما فقط یه بار میتونی اب بازی کنی
کوک : باشهههه
دا یون : منتظر چی هستین بریم بازی
نامجون و جین و جیهوپ و تهیونگ و جیمین : بریمممم
شوگا : من نمیام دوس ندارم لباسام خیس شه
سویون : منم نمیام
شوگا : پس منو و سویون جون میریم روی ماسه ها میشینیم شما رو میبینیم
کوک : تهیونگاااا
تهیونگ : بله
کوک : بیااا ببین چی پیدا کردم
تهیونگ : چی پیدا کردی
کوک : این صدف خوشگلو 🥺
تهیونگ : وایی چه خوشگله 🥺
کوک : اوم
تهیونگ و کوک داشتن صدف رو نگاه میکردن که یهو موش اب کشیده شدن ( خیس شدن )
دا یون : الفرار
تهیونگ : اگه جرعت داری وایسا بهت برسم
دا یون با دستش یه موج درست میکنه که بزنه به تهیونگ اما تهیونگ جا خالی میده و موج میخوره به جیمین و جین و جیهوپ
جیمین : جرعت داری وایسا
جین : صورت هندسامم شنی شدددد میکشمت
جیهوپ : پرتو های نورم شیکست 😐( نویسنده داره جر میخوره )
جیمین : اگه بتونی از دست منو تهیونگ در بری از دست جین نمیتونی در بری 😂
بعد از اینکه بچه ها یه عالمه بازی کردن اومدن برای استراحت
دا یون روی شن ها دراز کشیده بود و چشماش رو بسته بود و ریلکس کرده بود
شوگا : وایی دا یون داری چیکار میکنی
دا یون : من؟ من هیچی من دارم ریلکس میکنم مگه چی شده
شوگا : دریا..
دا یون از روی ماسه ها بلند میشه و دریا رو میبینه
دا یون : وای.. نه .. سویون جون شما اعضا رو ببرید خونه من اینجا رو درست میکنم
سویون : پا شید بریم زود پاشید خطرناکه پاشید
همه اعضا زود پاشدن و به سمت ون رفتن ولی نامجون اونجا وایساد
سویون : نامجون پس بیا
نامجون : من نمیام شما برین
دا یون : نامجون لج بازی نکن عین بچه ادم برو
نامجون : نمیخوام دوباره اسیب ببینی
دا یون : ببخشید
دا یون به سمت نامجون میره و نامجون رو با دستش بی هوش میکنه
دایون نامجون رو سریع بغل میکنه و به سمت ون میره و نامجون رو میذاره روی پای اعضا
دا یون : اگه تا اون موقع که نامجون به هوش اومد ندارید بیاد من از پس خودم بر میام
سویون : حواسم بهش هست مواظب خودت باش
دا یون : مواظب هستم شما برین فقط
سویون با بیشترین سرعت از دریا دور میشه
کاترین : ه سلام دا یون
دا یون : پارسال دوست امسال اشنا
کاترین : اماده شکست خوردن باش
دا یون : به همین خیال باش
یهو لباس دا یون به لباس ابی تغیر میکنه و لباس کاترین به لباسی قرمز
کاترین : اماده باش که بسوزی 😏
دا یون : تو ام اماده باش یخ بزنی
( هر ملکه ی ابی یک رقیب داره به نام ملکه اتش الان دا یون ملکه اب و کاترین ملکه اتش ملکه اتش همیشه میخواد قدرت ملکه اب رو بگیره و اگه ملکه اب به ملکه اتش ببازه میمیره 4 سال یک بار ملکه اتش اجازه جنگ با ملکه اب داره هر چهار سال یک بار هم قدرت ملکه اب افزایش پیدا میکنه هم ملکه اتش )
دا یون به سمت کاترین میره و دستاش رو یخی میکنه که یهو کاترین بهش یک شعله اتش میزنه
دا یون توی دلش : من فرصت نکردم این چند ماه تمرین کنم باید حواسم باشه
کاترین یه شعله اتش درست میکنه و به سمت دا یون میفرسته عمل کرد دایون کند تر از کاترین و شعله اتش میخوره به دا یون
دا یون روی زمین میوفته
کاترین : زود تر از چیزی که انتظار داشتم شکست خوردی
دا یون بی حال روی زمین میوفته
کاترین بالا سر دا یون میره و دهن دا یون رو باز میکنه
کاترین از توی جیب شلوارش یه شیشه در میاره و مایع توی شیشه رو توی دهن دا یون میریزه
کاترین : میدونی الان این چیه.. این دارویی که اگه جایی از بدنت اسیب دیده باشه اگه الان بهش دست بزنم همون درد رو میکشی
دا یون به سختی از روی شن های زمین پا میشه که کاترین دستش رو روی شکم دا یون میزنه یهو جای بخیه های شکم دا یون درد میگیره از شدت درد جای بخیه هایی که تازه خوب شده بود باز میشه و شکم دا یون شروع به خون ریزی میکنه
ملکه اصلی اتش: کاتریننن کافیه
کاترین : م. م..... ملکه
ملکه اصلی اتش : من بهت گفتم اگه از اون معجون استفاده کنی برای همیشه زندانی میشی کاترین : من رو ببخشید این دفعه رو ببخشید
ملکه اصلی اتش : نمیشه
یهو ملکه اتش میاد و به دست کاترین قفل میزنه و همراه خودش میبره
بریم پیش دا یون : از احساس درد جای بخیه هام باز شد یهو ملکه اصلی اتش اومد و دیگه هیچی نفهمیدم
این پارت طولانی بود
زود منتشر شو
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
آفرین ولی دستت خوبه درد نگرفت
عاللللی بود مثل همیشه
ممنون کیوتم 💚
من بررسی کردم😁💖
دستت درد نکنه کیوت ❤
خواهش میکنم 💕💖😁
عالی بود عالیییی تو بهترینیییی💕🐇🥺
واقعا با این حرفاتون خوشحالم میکنید ❤