خدمت, کار, اجباری... ☆مقدمه☆دنیایی غمانگیز... دنیایی پر شده از نفرت، نقش و البته نیازمندی... دنیایی که در برابر ا/ت ایستاده و با اون در حال جنگ است... اما این دنیا شکست میخورد یا ا/ت؟جواب در گذر زمان و ادامه ی داستان ما معلوم میشود.
∆ا/ت∆ مدتی پیش مادرم بیمار شد... یک بیماری عجیب و البته پر هزینه که به سختی های این روزام اضافه می کنه... توی بزرگ ترین بیمارستان کره بودم. از بهترین جراحان بودم اما اون بیمارستان لعنتی ورشکست شد و مجبور شدم بیکار توی این خونه تنهایی بشینم... باید دست می جنبوندم اگر مامانم هم مریضیش ادامه پیدا می کرد و اتفاق بدی می افتاد دیگه زنده نمی مونم باید یه شغل پیدا می کردم. کلی این چند روز شغل بهم پیشنهاد شد ولی یکیشون بدجور فکرمو مشغول کرده... خدمتکاری... خدمتکاری توی یه خونه که حقوقش دو برابر حقوقی بود که توی بیمارستان داشتم. این شغلو لیانا (دوست ا/ت) بهم پیشنهاد کرد و البته منم قبول کردم...
∆∆∆∆
بوق بوق... ∆فرد پشت تلفن∆الو بله؟
∆ا/ت∆الو سلام لیانا خوبی؟
∆لیانا∆سلام ا/ت مرسی تو چطوری؟
∆ا/ت∆مرسی من خوبم... آمم... لیانا میگم آدرس اون جایی که قرار بود برم کار کنم رو داری؟
∆لیانا∆آره آره دارمش بهت بدم؟
∆ا/ت∆اره ممنون میشم
∆لیانا∆ میخونم یادداشتش کن
∆ا/ت∆باشه بگو
∆لیانا∆(................... (آدرس خونه)...........)
∆ا/ت∆لیانا ممنونم هیچوقت این لطفت رو فراموش نمی کنم. کاری نداری؟ من زودی برم تا ظهر نشده.
∆لیانا∆خواهش میکنم آره برو موفق باشی.
∆ا/ت∆خدافظ
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
به به اینا خانم، آخرین باری که این داستان رو گذاشتی هفت ماه پیش بود، دلم برات تنگ شده بود یادمه تا قسمت ۲۲ نوشتی بعد اکانتت پاک شد، من ساناز هستم همون کسی که همش داخل پارت های داستانت میگفت پارت بعد چیشد، امید وارم یادت بیاد
😂😂به به ساناز خانم...منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم😘✨... اصلا یادآوری هفت ماه پیش برام وحشتناکه 😭😂❤️
هیق یادش بخیررررر💔🥺
قبلا خونده بودی؟ 💕
بعله 💕💞
ادامش بده بدجور جذبش شدم :') ی چیزی اگر دیدی داستانت منتشر نمیشه روی عکس بنویس اینجوری زود منتشر میشه🙂💞
چشم حتما... ممنونم💕