7 اسلاید صحیح/غلط توسط: 😑😑😑😑 انتشار: 2 سال پیش 8 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بچه ها این ۶باره که این پارت رو میزارم نمیدونم چرا هی میگه که با قوانین جور نیست!!!!
بعد از نیم ساعت حرف زدن دخترا آمدند
ا/ن:آبجی چقدر لباس داری
مهتا :راست میگه
ا/ت:خوب چی کار کنم
از زبان کوک
پی دی نیم آمد گفت به همون دلیل اجازه می دن بریم ایران
تهیونگ خیلی ناراحت بود نه غذا می خوردند نه چیزی همهی اعضا نگرانش بودند
فرا صبح
از زبان ته
خلبان گفت یک ساعت دیگه میرسیم ایران
اینکه بقیه فکر می کردن حالم بده تقریباً درست بود
ولی از یک طرف میترسیدم مارو قبول نکنه
از زبان مامان ا/ت
مریم (اسم عمه بزرگ ا/ت)
مریم: بله
مامان ا/ت:ا/ت هیچی نمی خوره از اون موقع که خبر رو شنیده بجز بی هوش شدنش بیمارستان بوده هی گریه می کنه دکتر گفته گم بود خون پیدا کرده الا بیشتر از مامانم نگران اونم !!!
مریم:ولش کن ا/ت قوده یه حرفی هم بزنه تا تهش میره اگر هم بخواهد کاری کنه می کنه
اگر تو بخوای هی بگی نکن براش سخت تر میشه
مامان ا/ت:راست میگی
بلی
از زبان ا/ت
توی بیمارستان بیش مامانی بودم همه رو بیرون کردم ساعت یک رب مونده به ۳بود دیدم مامانی حالش خوبه زدم بیرون و رفتم سمت کلاس تکواندو
انقدر به کیسه بوکس داخل کلاس با پام زده بودم که پام خون آمد نشستم
که صدای دختر استادکه از ۳ سال کوچیک تر آمد
دختره :ا/ت توی
ا/ت:آره منم
که با پای خو.نی.م مواجه شد
دختره :چند بار به تو بگم محکم نزن به کیسه بکس بین پاشو
ا/ت:خوبم
دختره :معلومه
رفت و باند آورد ،پام رو خ.ون.ش رو تمیز کرد و باند پیچی کرد
ا/ت :تو اینجا چیکار می کنی
دختره :مامان دید داری خودت رو می کشی (منظورش اینه محکم میزی به بوکس 🥊🥊🥊)
گفت بیام جمت کنم
ا/ت:اوکی
یک هفته میگذره و مامان بزرگ ا/ت همونه و حال ا/ت خوب نیست چون مامان بزرگش رو دوست داره
اعضای بی تی اس دنبال کار ها بودن
(استاد ا/ت از داخل دوربین دیده)
بلی
از زبان مامان ا/ت
ا/ت امروز آمد خانه رفت حموم و خوابید
زنگ درو زدند رفتم باز کردم
۷تا مرد با ماسک وارد شدند
مامان ا/ت رو با مام نشون میدم
مام : بفرمایید
ته ماسکش رو درآورد
مام:آها شما همون پسرای کره ای هستین که ا/ت دوستون داره
ته :بله ما هستیم
مام :بفرماید بشینید
پسرا رفتن و نشستن
مام هم براشون میوه برد
مام :چه کمکی از من بر میاد ؟؟؟؟
کوک :اسم دختر شما ا/ت درسته ؟؟؟
مام :بله اسم دختر بزرگمه
ته :ما از دختر شما آزمایش دی انی گرفتیم ایشون دختر شما نیستن
مام :بله 🤨🤨🤨
نامی آزمایش رو داد مامان ا/ت
مامی :این این دروغه
هوپی :خانوم ما شمارو درک می کنیم ولی اگر میشه به ا/ت حقیقت رو بگین
(این مدت اعضا ایرانی یاد گرفتن )
مام :نه شما درک نمی کنید اگر می کردید الا اینجا نبودید
موچی :خانوم خواهش می کنم شما هم مارو درک کنید
۲عمه های ا/ت پاین اومدند
مریم :چی شده
مام:فهمیدن ا/ت دختر من نیست
۲عمه ها :چی
یونگی پاشد و گفت : ببخشید اگر میشه به خودش بگیدبیاد
مام :یزره صبر کنید
مام رو به مهری
(مهری اسم عمه کوچیکه است )
ا/ت خوابه
مهری :آره
مام : ببخشید آقا میشه یک روز دیگه بیاید ا/ت حالش
خوب نیست
جین : ببخشید ولی ما باید سری ببینمش
بلی
مام رفت بالا از قبل می دونست دارن میان دنبال ا/ت پلیس بهش گفته بود
برای همین آماده بود
مام :ا/ت مامان بلند شو
ا/ت :بله
مام :مهمون داری یه لباس خوب بپوش بیا
ا/ت:کیه
مام :بیا خودت ببینی
مام رفت منم رفتم صورت شستم ،موهام .....
لباس پوشیدم و رفتم پایین
ا/ت :مامان من اومدم
مام به پسرا اشاره کرد
در همون ثانیه ذهن همه ی پسرا
چه خوشگله
ا/ت : ببخشید من دارم درست می بینم
بزرگ ترین بوی بند های جهان اینجا چی کار می کنند
مام :ا/ت بشین
ا/ت نشست
مام :ا/ت وقتی تو بچه بودی من و بابات تورو توی بیمارستان پیدا کردیم تو بچه ها ما نیستی ما تصمیم گرفتیم تورو به عنوان دختر خودمون بزرگ کنیم بعد از یک مدت بهت دل بستیم و برات شناس نامه گرفتیم
خانوادت تورو پیدا کردن و می خواهند تو بری پیش خودشون
مام آزمایش رو بهم داد
ته :تو خواهر کوچکتر من هستی
ا/ت :چی دارین میگین
ا/ت :رو به عمه ها کرد و گفت شما هم می دونستین
عمه ها سرشون رو پاین انداختن
مام :ا/ت آروم باش
ا/ت:چه جوری آروم باشم
همهی آدم های دورم دروغ گفتن
به اونی که می گفتم مامان داره بهم میگه بچه یکی دیگم
یهو برادر پیدا کردم
یهو خواهر رو از دست دادم
به من میگن آروم باشم
میشه ؟؟؟
همه ی اینارو با داد و گریه می گفت
ته اومد و ا/ت رو بغل کرد
ته :هیششششش آروم باش
ا/ت اول می خواست پسش بزنه ولی بغلش یه آرامش پیدا کرد که هیچ وقت نداشت
ته :آروم .آروم .آروم
(در این حال تهیونگ موهای ا/ت رو ناز می کرد )
ا/ت نشست تهیونگ هم پیشش نشست
ا/ت :یعنی الا تو برادر منی با ۱۶سال اختلاف سنی
ته :آره من برادرتم
ا/ت :چرا آمدین و من رو پیدا کردین
ته :روزی که تو به دنیا آمدی مامان و بابا ایران بودن و تو گم میشی 🥺🥺 تلاش می کنند پیدات کنند اما نمی توانند همه جارو می گردند اما پیدات نمی کنند به پلیس خبر میدهد و میان کره پیش من و سهیو
ا/ت :سهو کیه
(بچه ها سهو اکسو رو نمی گه یه سهو دیگست )
ته :مامان و بابا ۲پسر که یکیش من و یکی دیگه سهو باشه دارن و یکی دختر که تو باشی
ا/ت :منو چطور پیدا کردین
ته: مثل اینکه کم خونی پیدا کرده بودی از اونجا که قبلاً مامان و بابا آزمایش دادند تورو پیدا کردیم و اون روز توی کلاس تکواندو پلیس به دخترا استادت گفته بود خونت رو تمیز کنه و بیاره بازم آزمایش گرفتیم و جواب مثبت بود
لباس ا/ت
بلی
ا/ت :من
ته :چی
ا/ت :وقتی توی تلویزیون می دیدم همیشه فکر می کردم از خانواده متنفر میشم ولی الا
ته :یعنی الا مارو قبول کردی ؟؟؟؟
ا/ت: شاید
ته ا/ت رو محکم بقل می کنه
ا/ت :آروم تر خفه شد
ته ا/ت رو ول می کنه
ته : ببخشید
مام :امشب اینجا بمونید
ا/ت:مامان راست میگه
نامی :فکر نکنم مشکلی باشه
شب همه موضوع رو فهمیدند
ا/ت :مامان اتاق مهمون رو آماده کردم
مام:باش
دیدم ته داره با خواهر ۲سالم بازی می کنه
و بابا ،عمو،شوهر عمه هام دارن از حرف زدن با نامی لذت می برند
کوک، موچی ،یونگی یزره غربی می کردند
هوپی و جین داشتن به مامانم کمک می کردند تا میز غذا رو جمع کنند
هر ۷تاشون به شدت زیادی کیوت شده بودند
ا/ت چون صبح وقتی خبر رو شنیدم اولش گریه کردم
سرم درد می کرد
ا/ت:مامان من خوابم میاد میرم بخوابم
مام :تو هیچ وقت شب زود نمی خوابی چیشده
ا/ت:نه خوبم
مام :ولی دقت می کنم چشات یه جوریه
ا/ت:مامان خوبم فقط سرم درد میکنه
همین
خواهر:وای خدایا دوباره آبجی سرش درد گرفت آبجی ترخدا بد اخلاق نباش
ا/ت:مامان دخترتو جمع کنا
خواهر:ببین بد اخلاق میشی
و بالشت پرت می کنه به طرف ا/ت
ا/ت هم یه بالشت دیگه بر میدارم و طرف خواهرش پرت می کنه و اون وسط دعوا میشه و پر های بالشت میریزه ولی بازم ادامه می دهند
اون وسط تهیونگ بد بخت که هی بهش متکا می خورد ولی هیچی نمی گفت
بلی
بد از کلی بازی با خواهرم رفتم اتاق بخوابم
لباس خواب پوشیدم و رفتم رو تخت
خیلی سری خوابم برد
صبح با صدا گوشیم از خواب بیدار شدم
ا/ت:بله
استاد تکواندو رو با استاد نشون میدم
استاد:ا/ت خوابی ؟؟؟؟؟؟
ا/ت:بله چطور
استاد :ساعت ۱۲و تو امروز مسابقه داری
ا/ت :چیییییییی بیدار شدم دارم میام
سری رفتم پایین
همه بیدار بودند و داشتن توی حال باهم حرف می زدند (پاس خورد به میز )
ا/ت:ماماننننننننننن آخ پام ماماننننننننننن امروز چندمه ؟؟؟؟؟؟
مام:۳۰چطور
ا/ت:بد بخت شدم
مام :ا/ت چی شده ؟؟؟؟؟
ا/ت:مامان امروز مسابقه دارممممممممممممممممممممممم
آییییییی به فنا رفتم
مامان سری برام یه لقمه کوچیک درست کن می دونی نباید داخل کلاس چیزی بخورم
بابا ماشین رو راه بندازه
بدوووووو شما نمی خواهین آماده بشین بیاین مسابقه رو ببینین ؟؟؟؟؟؟
سری رفتم صورت شستم و لباس پوشیدم
همه آماده بودند
ا/ت:مامان نگرانم 😭😭😭😭😭😭😭😭
تهیونگ:بیابغلم
ا/ت:وقت گیر آوردی
تهیونگ ا/ت رو بغل می کنه
که یهو ا/ت هم بغلش می کنی
ا/ت:چرا توی بغلت حس خوبی دارم
ته :چون برادرتم
ا/ت از بقل ته اومد بیرون خوب بریم
لباس ا/ت
بلی
با سرعت نور رفتیم کلاس
توی کلاس خانواده ،استاد ،دختر استاد ،و ۲از ارشد هاش
همه خانواده نشستن زمین استاد ا/ت دختره
استاد:خوب ا/ت تو۱۸سالته و از ۱۱ساله گیت توی این ورزش شرکت کردی حالا ۲۸مسابقه برنده شدی
می خواهم با بچه ها گرم کنی
ا/ت:چشم
رفتم لباس تکواندو رو تنم کردم و بالا تنم بیرون
ارشد که ازم ۷سال بزرگ تره اسمش هانیه هست
ا/ت:هانیه
هانیه که داشت با استاد حرف میزد
هانیه:بله
ا/ت:کمر بند
(ا/ت وقتی استرس میگیره نمیتونه کمر بند مشکیش رو ببنده )
هانیه کمر بند مشکی ا/ت رو بست
اون یکی ارشد ا/ت که وقتی ا/ت ۱۱سالش بود ۲۰خورده ای سن داشته و حالا ۳۰خورده ای گفت بیا اینجا میدونم چی میخواهی
ا/ت کش موش رو داد به ارشدش این ارشد اسمش نونا
نونا:بستم
ا/ت: ممنونم
هانیه :خانوم استرس مقدماتت کامل شد ؟؟؟؟
ا/ت:خوب چیکار کنم از اولین مسابقم شما برام این کار هارو می کردیم
استاد :ا/ت باید بریم
ا/ت:استاد
استاد:خانوم استرس
ا/ت :استاد دددددد.
تهیونگ ا/ت رو از پشت بغل می کنه
ته :استرس نداشته باش باشه
ا/ت :خوبم
هانیه :ا/ت با پسرا میگردی
ا/ت:برادرمه
هانیه :منم باور کردم
ا/ت:میخواهی بکن نمی خواهی هم نکن 🔪🔪🔪
استاد :ا/ت بیا دیگه
ا/ت:چشم
بلی
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالیه زودتر پارت بعد رو بزار
چشم 😘😘😘😘
سلاممم عزیزم👋🏻
من میخوام یه گروه 12 نفره1️⃣2️⃣
با چهره های اعضای لونا ❄
بزنم🌙
گروهمون کمپانی نداره☑️
اگه میخوای عضو بشی 🪴
به نظرسنجی اک بیا🌸
و فرمو پر کن📃
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابت تبلیغ ببخشید 🙇🏻♀️
تستت لایک شد💙