جادوی بیرحم6

از زبان رابرت(همون پسره که مرالین رو دزدید) از اتاق رفتم بیرون و درو بستم بالاخره میفهمم بالاخره متوجه میشم (اگه متوجه نشدین ایرادی نداره این پسر قاتی داره😂)

داشت راه میرفت از یه راه رو گذشت و رسید به به در

در رو باز کرد پشت آن در آزمایشگاه بود وارد شد و لباس آزمایشگاهی اش رو پوشید اون چوب بستنی که روش بزاق مرالین بود رو آورد بالا و بزاق رو با دقت زیادی ریخت توی به ظرف و بعد یه چوب بستنی دیگه برداشت و

کرد تو دهن خودش و بیرون آورد روی آن چوب بستنی هم بزاق خودش بود اون رو هم ریخت توی یه ظرف دیگه(آقا من قرار نیست این ظرفا رو بشورما 😂 گفته باشم من دست به هیچ چیز نمیزنم خودت باید بشوریشون پسره ی دیوانه)

بعد اون دوتا ظرف رو گذاشت توی به دستگاه بعد چند تا مواد آزمایشگاهی باهم ترکیب کرد ریخت توی هر دو ظرف

این کار حدودا نیم ساعت طول کشید بعد لباس آزمایشگاهیش رو در آورد و یه سرنگ برداشت😂(یا ابوالفضل غریب یا عباس😓)

از زبان مرالین: درو بست من هم اونجا تنها موندم روی میز رو نگاه کردم چیز خاصی نبود اما لبه های میز تیز بود یکهو به فکر عالی به سرم زد به زور خودمو بلند کردم و راه رفتم صندلی صدا میداد اما فکر کنم اون پسره نشنیده باشه خودمو به میز رسوندم و تناب رو به میز ساییدم تناب پاره شد و من آزاد شدم در اتاق رو باز کردم هیچ کس نبود راه خروج رو پیدا کردو

از زبان رابرت:از اتاق خارج شدم دیدم دختره داره میدوه به سمت در خروجی برای همین من هم پشت سرش تند اما خیلی آروم دویدم

از زبان مرالین یکم تا در فاصله داشتم که یکی به چیزی بهم زد مثل آمپول بود بعد صدای اون پسره رو شنیدم که میگفت : فکر کردی

من میزارم فرار کنی😈 این پارت هم تمام شد لایه کنین و کامنت بزارین بای