سلام بچه ها امیدوارم خوشتون بیاد💜
دیدم که عکس خودشه😍 همون موقع دیگه هیچی ندیدم و افتادم روی تخت😪
از زبان فلیسی:وقتی دیدیم عکس پروفایل اون شماره تهیونگه همون موقع نگار غش کرد😆 سرار رقت براش آب قند آورد من و جولیا هم روی تخت خوابوندیمش😪یکم بهش آب قند دادیم بلند شد.بعد به من گفت:فیلیسی گوشیم کو؟من(فلیسی):اونجاس روی پاتختیته.
داستان به روال عادی:رفتم گوشیم رو برداشتم که برم ببینم خواب بوده که شماره ی تهیونگ رو دارم یا نه؟دیدم نه خواب نبوده😭ایندفعه پاهام شل شد که یهو بکهیون ممو گرفت بعد خیل آروم گذاشتم روی صندلی.
بچه ها رفتن خونه بکهیون موند پیشم که باهم برگردیم خونه.😊 گفتم:اوپاااااا😄(+خودمم -بکهیون)-چیههههههه😧(مثلا ادامو در آورد)+فک کنم تهیونگ رو دیدم-واقعا؟+آره بابا مطمئنم خودش بود.چون ماسکش رو در آورد. بعد تمام ماجرا رو بهش گفتم بکهیون:حالا میخوای بهش پیام بدی؟ من:واقعا نمیدونم ولی چون گفت که زیرنظرم داشته و ازم تعریف کرد فک کنم......😨 بکهیون:فک کنی چی؟ من:فک کنم دوسم داره😄 بکهیون:اون چرا باید بیاد عاشق یکی مثل تو بشه؟نه که خیلی خوشگلی؟ من:اولا مگه من چمه که منو دوست نداشته باشه؟دوما خیلی هم خوشگلم از خداتم باشه که یه دونه زن مثل من گیر بیاری
بکهیون:چییییییییییییی😨یکی مثل تو اگه گیر بسارم که بدبخت میشم هر روز یه جور منت میزاره سرم من:من اخلاقم رو نمیگم که چهرم رو میگم😒 بک(بچه ها از این به بعد بکهیون رو بک مینویسم):اها اگه منظورت خوشگلی باشه که اره خوبه یکی مثل تو پیدا کنم. من:حالا خودت اعتراف کردی من خوشگلم😂 بک:من ؟؟؟؟؟؟کی گفتم تو خوشگلی؟😩😩
بعد از یه عالمه بحث کردن رفتیم پایین.از مامان بزرگ خداحافظی کردیم و با دوچرخه برگشتیم خونه.
خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه😘
راستی یه داستان دیگه هم گذاشتم که امیدوارم بخونین وبلاگ خون آشام.💚💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای تهیونگ شمارشو بهش داد 😐😐
حسودیم شد 😒😒
سلام دوستان
خوشحالم که از داستانم خوشتون اومده
راستش رو بخواین تستچی سه روز رو قفل کرده بود که نتونستم تست بزارم و ادامش رو بگم
برای همین الان پارت چهار و پنج رو مینویسم
عالی👏🏻👏🏻👏🏻 من عاشق وی هستم😍😍
پارت بعد پلیزززززززززززززززززززززززززززززز