میدونم تازه دیروز گذاشتم ولی خب این بخش پیوسته هست یا بهتر بگم باید تو یک قسمت میبود ولی زیاد میشد . تو این قسمت دوستان چهره واقعی سالازار رو میبینند 🙂
آلبوس نجات پیدا کرده بود . به شدت نفس نفس میزد . هم ترسیده بود و هم نفس کم آورده بود . دلفی با قهقه ایی پایین آمد و مقابلش ایستاد .
ـ خیلی کیف داد 😂 دوست داری دوباره اینکار رو بکنیم 🤣
ـ خوب بود 😏 خوابم رو پروند 😅
ـ پس یعنی الان آماده مبارزه ایی 😈
ـ کاملا 😈
لحظهای درنگ کردند و هر دو چوبشان را پر هوا چرخاندند و صاعقه به سمت هم پرتاب کردند صاعقه ها به هم خورد . دلفی و آلبوس مدام میچرخیدند و فاصله اشان را حفظ میکردند . هردو میدانستند که یک اشتباه کافی است تا کارشان تمام شود . آلبوس و دلفی همچنان به سمت هم صاعقه پرتاب میکردند . دلفی کمی دستش را تاب میداد و مقداری صاعقه به اطراف آلبوس میخورد .
11 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
میخوام داستانا رو بخونم ولی اصلا وقت نمیشه😐😂 انشالا بعد امتحانا داستانا رو از اول میخونم و اون موقع کامنت هم میزارم😂✨♡
میدونم 😅 دانشگاه واقعا سخت شده منی که برای کنکور روزی یک ساعت یا نیم ساعت بیشتر نمیخوندم الان دارم میخونم 😅 امتحانات فکر کنم کل تیر ماه هست درسته ؟ 😅
واجب درسه ، موفق باشی 🙂
امتحانا طبیعتا خرداد ماهه ولی خب ده تیر ماه تموم میشن😂💔
مرسی تو هم موفق باشی :)✨
برای ما از دوم تازه شروع میشه 🙄
چرا اینقدر دیر؟! 😐💔
نمیدونم 😔 ولی برای ما بیستم تموم میشه درسترش اینکه امتحانات من بیستم تموم میشه 😅
آها... موفق باشی :)✨
امروز شب تولد ایتاچی
عالیه 😊
آها راسی
میگم اگه ندیدی و وقت کردی این انیمه رو ببین تازه یادم اومد
موریارتی وطن پرست
خیلی قشنگه
سعی خودم رو میکنم زودتر ببینم 🙂
خیلی هیجانی و قشنگ بود👐🏻🐾
ممنونم 🙂 امیدوارم بقیه قسمت ها هم همینطور مهیج بمونه
حتما همینطور می مونه :)
راستی یه چیز دیگه میتونی یه شخصیت اضافه کنی؟ اسمش جیانا ماریه
🤔🤔🤔🤔 بهش فکر میکنم تا قسمت چهلم که تقریبا نوشتم نمیتونه باشه 🤔 ولی خب یکم مشخصات و اطلاعات ازش بده مثلا چند ساله هست . شغلش چیه ؟ اگر اینا باشه میتونم
باشه ممنون اوجی سان
اسمش جیانا ماری گریفیندوری بوده و هم دوره و دوست آلبوس کاراگاهه ظاهرش شبیه هرماینی ولی چشماش آبی و موهاش قرمزه
🤔🤔🤔 پس کاراگاه هست ، گریفیندوری هم بوده و هم سن آلبوس 🤔🤔🤔
البته آلبوس اسلایترینی بوده ولی میتونم به داستان بیارمش 😅 چون دوست آلبوسه باید مراقبش باشم 😅
😅 ممنون اوجی سان
در همین حد میگم که جیانا رو وارد داستان کردم 🙂 از قسمت ۴۱ وارد داستان میشه .
راستش چیزی که نوشتم رو بخوام تغیر بدم کلا ساختار به هم میخوره برا همین از ادامه اضافه کردم 😔
ممنون مشکلی نیست عالیه ممنونم نی سان♥♥♥
واقعا قشنگ بود یه پیشنهاد دارم دلفی نمرده باشه و در واقع چیزی مثل توهم بوده باشه
از این که قوانین فیزیک رو لای داستانت میگذاری کیف می کنم اوجی سان
دلفی به یک دلیل خاص مورد 😅 راحت بگم درواقع پیشنهاد تو اون رو کشت 😂😂😂
این جنگ باعث شد یک اتفاق خاص بیافته که خیلی مهمه 😅اتفاقات چند قسمت آینده قراره اون اتفاق رو مشخص کنه 😅 ولی خب اینکه اون زنده مونده باشه راه داره 🤔 بهش فکر میکنم 🙂
😂 واقعا باید بیشتر مراقب پیشنهاد هام باشم ممنون اوجی سان
الان دلیلی برای ادامه حضور دلفی نمیتونم پیدا کنم 🤔 به هر حال الان تعداد افرادی که توان متوقف کردن اون رو دارند زیاد شده 😐 سالازار از مهره های پیش پا افتاده خوشش نمیاد 😅
امیدوارم داستان لو نره ولی افرادی به سالازار ملحق میشن و یا مجبور به ملحق شدن میشن که احساسات پاترهد ها رو اذیت میکنه 😔 مخصوصا طی پنج شش قسمت آینده ...
مطمئنم عالی میشه اوجی سان مشکلی نیست بی صبرانه منتظرم
داشتم فکر میکردم
فهمیدم جز چند تا تست حدود 120 تا کله
یه چند تا تست بگیریم
110 تااااا دلستان
من فوقش دوازده پارت
مایه ی تاسفم
دقیقش ۹۲ قسمت داستان 😅
ولی نکته اینجاست من وارد تستچی شدم به قصد نوشتن داستان 😉
ولی داستان نوشتن رو من بهت گفتم ، خلاصه یه فرق هایی میکنه دیگه .
از خودت نا امید نباش همونطور که هستی رو دوست داشته باش ولی بهتر شدن رو بیشتر دوست داشته باش 😉
مشکل اساسی ما اینه که از وضع فعلی خودمون متنفریم و دنبال اینیم وضعیت تغیر کنه ، مثلا موقع مدرسه هست هی کی تابستون میاد یا تابستون بیاد فلان و فلان کار میکنم ولی تابستونم میاد هیچی .. اساسا از زندگی لذت نمیبیریم . در لحظه زندگی کن 😅
نمیگم دنبال وضعیت بهتر بودن بده ولی نه اینکه زمان حال خودت رو ول کنی و ازش متنفر باشی 🙂
هعی
اره من تو لحظم ول مدرسه ها زجرم میدن پس از اون ماه ها بدم میاد دلم میخاد گذشته باشم یا اینده
عالییییی
ممنونم 😊
اریک احیانا همون چیزه نبود؟چیزز
عه یادم نمیادد
هموننن دستیاررر یا نمدونممم چی چیه یکی بودااا
که گفتم دلم براش میسوزهههه
همونه؟
😅
بله تو پاریس دستیار هری و دوستاش بود ، که بعدش کل آزمایشگاه رو به آتیش کشید و مار ها رو آزاد کرد 😅
عالی و بسی خوفناک👌🏻🤠
ممنونم 🙂