
اینم بگم که تقریبا یه سفرنامست و تجربه های خودمه
(بالا رو یه نگا بنداز) زینگ زینگ :شما دعوت شدید به عقد کنون پسرمون . مادر:چیییی؟ یعنی نامزد کردن به ما نگفتن؟: پدر :.... (دو روز بعد) زینگ زینگ: اِوا ببخشید اشتباه گفتم عقدو کردیم این عروسیه مادر:چیییییه؟ یعنی عقدر رو بدون حضور دایی داما انجام دادن ؟ حتمی خواهرتم بوده : پدر:......
(روز عر.و.سی) پوشیدن لباس در دقیقه ۹۰ و اماده شدن سریع . رسیدن راس ساعت در سالن عروسی . (من چون فامیل نزدیک بودم زود تر رفتم) نسشتن روی یه صندلی و نگاه کردن به در . در خطاب به مهمان ها: خیلی خوش امدید . کاشکی دخترم می اوری . وای خجالتم ندید و .....: . نگاه کردن به میز و دیدن شیرینی های خامه ای . افکارم《خیله خب . از شیرینی ها یدونه می خورم که بعدا بتونم کیکم بخورم》 و خوردم اروم اروم یه شیرینی (جاتون خالی)
امدن کم کم مهمون ها و شلوغ شدن . (قرنی بعد) ..... :اِاِاِاِ الان عروس رو داماد میان: سر کردن یه تیکه پارچه که انگار داماد پسر خالشونه (گرچه اینطوری بازم محر.م نیست) امدن عروس و داماد . .... :مامان برم شابتش جمع کنم؟:(نیس قبلا می کردم) ... مادر :نه نه نه زشته دختر به این بزرگی: . کر شدن گوش با لی لی . بغل و ب.و.س داماد و مادرش و گریه و زا.ری . بالاخره ر.قص عروس داماد (نه تمرین رقصی نه اهنگ خوبی همه هم ریخته بودن وسط اصلا یه وضعی)
وایستادی یه گوشه داری دست می زنی یهو از هفت جهت بهت ح.م.له می.کنن . +:بیا وسط عزیزم برو بر.قص: ...-:نه نه مرسی من بلد نیستم: +:ای بابا این کارا چیه ؟ منم بلد نبودم: کشیدن دست .. مادر:نه واقعا بلد نیست : . بالاخره ول کردن دست و گیر دادن به ی بنده خدای دیگه
بعد از ر.قص های عروس و داماد و دست درد . بالاخره شان رو اوردن . 《واستا ببینم ، اینا که کیک ندادن ؟ حالا من چیکار کنم شیرینی هارم بردن 》 نگاه یه ان طرف میز 《اعه اینا که همش نوشابه گرفتن من دوغ می خواستم》 خوردن شام بعد از دو دقیقه . امدن مرد ها در قسمت زنانه . و کم کم رفتن مهمونا .
:خیله خب حالا باید نوشابه ها و غذا های دست نخورده رو بر داریم : 《هن؟》 جمع اوری همه ی غذا ها . اوردن یک قابلمه ی بزرگ و ریختن همه ی غذا ها ی مونده توش . جمع اوری همه ی ماست ها ، نوشابه ها و دوغ های استفاده نشده . مادر:سالاد ها هم حیفه دست که نخوردن: جمع اوری همه ی سالاد ها توسط من . و ریختنشون در قابلمه . و در اخر خسته و کو.فته به خانه بازگشتن .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هق من فقط رفتم بله برون دیگه هیچ مهمونی خاصی مثل عروسی نرفتم💔🥲
اخی من هم خیلی وقته هیچ مهمونی ای نرفتم 💔
💔
جرر
ج چ:به زور بردنم عروسی فقد عین مجسمه نشستم یه جا تکونم نخوردم 😐🤌
دقیقا مثل من فقط منو به زور نمی برن
منو به زور میبرن میبینن از جمعیت خوشم نمیادا