6 اسلاید صحیح/غلط توسط: thv انتشار: 2 سال پیش 310 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر جونم منتشر کن چیز بدی نداره شخصیشم نکن
سلام ببخشید میخواستم اول بگم که ممکنه ی مدتی طول بکشه پارت بعدو بزارم دقیقا نمیدونم چه مدتی اما ی مدتی طول میکشه/: و اینکه پارت آخر نیست و تازه ماجرا شروع شده و لطفا منتظر پارتهای بعد بمونید..خب بریم ادامه داستان🤗💜
بهم یه روپوش پزشکی دادن روی روپوشم نوشته شده بود دکتر جانگ دلتودلم نبود این عالیع هیچی بهتر از این نیست که بعد مدتهاسختی به هدفی که داری برسی اما این هنوز اول راهه خیلی مونده تا یکی از بهترین پزشکای کره بشم تو افکار خودم بودم که یکی از پشت سر گفت:ا/ت؟؟؟ا/ت خودتییی؟؟؟ برگشتم باور نمیشد اون.... اون....باورم نمیشه دویدم اونم دوید سمتم هموبغل کردیم خدایا باورم نمیشه بعد این همه سال دارم یئون رو میبینم نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم اشکام جاری شد یئون هم همینجوری داشت تو بغلم گریه میکرد...+هی دختر نمیگی دلم برات تنگ میشه؟چرا همینجوری بدون خبر گذاشتی رفتی؟؟؟هاا؟؟...یئون ا/ت ببخشید ..هقق... ببخشید دوست عزیزم...دیگه..هق...دیگه هیچوقت بدون خبر نمیرم ببخش منو....+ببینم حالت خوبه؟..._من خوبم تو توحالت خوبه ا/ت؟خالت خوبه؟....+گاهی بهش زنگ میزنم حالش خوبه....._چیشد که اومدی سئول؟چرا خالت نیومد؟چطوری اینجا تنهایی زندگی کردی؟...+بزار دو دقیقه بگذره بعد سئوال پیچم کن...باهم خندیدیم...که یهو آقای چویی(بهترین جراح بیمارستان)صدامون زد...چویی:دخترا زودباشید بیاید بهتون بگم چیکار کنید....چشم گفتیم و دنبالش رفتیم فهمیدم که یئون هم امروز به بیمارستان اومده...با تعجب و خوشحالی به بیمارستان نگاه میکردم واقعا خوشگل بود دیوارهای کدر آبی و درهای سفید و آبیش واقعا خوشگلش کرده بود زمین سفیدش واووو اینقدر غرق زیبایی بیمارستان شدم که....چویی:خانوم جانگ؟؟ ....+ آ..ب..بله ببخشید من...چویی:حواستون کجاست داشتم صداتون میزدم...خب بگذریم اینجا اتاق استراحت شما و خانوم لی هستش(فامیلی یئون لی عه)یعنی اگر زمانی خواستید استراحت کنید میتونید به اینجا بیاید واگر مجبور شدید شب رو بیمارستان بمونید اینجا اتاق شماست تعجب میکردم که چرا باید بهترین جراح بیمارستان داره اینجا رو نشون مامیده؟چرا به یکی از پرسنل نمیگه؟...چویی: حالا بیاید اتاق جراحی رو نشونتون بدم...+ببخشید آقای چویی...چویی:بله؟...+خب چرا شما دارید اینا رو نشون مامیدید چرا یکی از پرسنل اینارو بهمون نمیگه؟...یئون با تعجب بهم نگاه کرد ...چویی:خب من دوست دارم با شاگردام صمیمی باشم و خودم همه چیو بهشون نشون بدم والانم بیماری ندارم چرا نباید اینکارو بکنم...+آها خیلی هم خوب🙂
تقریبا با همه جای بیمارستان آشنا شدیم ولی من هنوزم هیجان داشتم یهو یکی از پرستار ها با دو اومد سمتم وبهم گفت که باید دست یه بچه رو حراجی کنم خوشبختانه اسیبش جدی نبود.....
ساعت ۱۲شب رو نشون میداد خیلی خسته شدم رفتم داخل اتاق استراحت روی کاناپه نشستم میخواستم لباسمو عوض کنم برگردم ولی اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد....از زبان جونگ کوک:ساعت ۳شبه پس چرا ا/ت برنگشت؟ چرا هرچی به تلفنش زنگ میزنم جواب نمیده؟نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟؟ برم بیمارستان یا نه؟اینقدر با خودم کلنجار رفتم که تهیونگ از خواب بیدار شد....جونگ کوک چیشده؟چرا اینقدر باخودت حرف میزنی؟.... +تهیونگ ا/ت هنوز برنگشته خونه گوشیش هم خاموشه...تهیونگ:خب ممکنه بیمارستان سرش شلوغ باشه...+اما روز اولشه نمیتونه اینقدر سرش شلوغ باشه...بلند شدم کت چرمم رو برداشتم یه ماسک زدم و از خونه زدم بیرون رسیدم جلو بیمارستان رفتم داخل ا/ت رو ندیدم رفتم از پرسنل پرسیدم گفتن از بیمارستان خارج نشده بی توجه به اسرار پرسنل رفتم داخل بیمارستان روگشتم یه قسمت استراحت جراح هارو پیدا کردم دسته در یکی از اتاق هارو کشیدم خالی بود..رفتم سمت اتاق دوم باز خالی بود این دختره کجاست آخه رفتم دسته در سومین اتاق رو کشیدم یه دختر پشتش بهم بود روی کاناپه نشسته بود...جونگ کوک:ببخشید خانوم؟...جوابی نشنیدم رفتم جلوش اینکه ا/ته چرا اینجا خوابیده؟؟موهاش روی صورتش پخش شده بود یه لبخند زدم معلومه خیلی خستس تو خواب چقدر معصوم بنظر میرسه گوشیش افتاده بود کنار کاناپه برش داشتم خاموش بود...خم شدم گوشیش رو بزارم رو کاناپه که بلند شد و یه جیغ بلند زد شوکه شدم دستمو گذاشتم جلو دهنش هیییسسس اروم بابا چته دیوانه از تعجب چشماش درشت شده بود نفس نفس میزد... ماسکمو از روی صورتم برداشتم منم جونگ کوکم...+تو..تو اینجا چیکار میکنی؟....جونگ کوک:نیومدی خونه زنگ زدم جواب ندادی نگران شدم فکر کردم برات اتفاقی افتاده...+نیومدم خونه؟تازه فهمیدم چی شده و کجام دومتر پریدم هوا دستمو گذاشتم رو پیشونیم وای خدایا گوشیم کو اه خم شدم گوشیمو روی کاناپه برداشتم خاموش بود من میخواستم برگردم خونه اما...اما نمیدونم کی خوابم برد
داستان از زبان تهیونگ:دیشب تا میخواستم به جونگ کوک بگم که ا/ت بیمارستان خوابش برده رفت و هرچی بهش زنگ زدم جواب نداد چون دیشب به بیمارستان زنگ زدم و بهم گفته بودن که ا/ت از بیمارستان خارج نشده اما جونگ کوک صبر نکرد که اینو بهش بگم دیشبم برنگشت خونه فکر کنم صبح زود از اونجا رفته کمپانی قبل رفتنم به کمپانی باید به ا/ت سربزنم...سوار ماشین شدم به ساعت نگاه انداختم نه صبح خیلی دیر کردم با عجله ماسکمو گذاشتم جلو دهنم و از ماشین پیاده شدم تند تند به سمت در بیمارستان رفتم که خوردم به ی دختره و هرچی برگه تو دستش بود ریخت رو زمین....._اهایییی آقا جلو چشاتو ببین چیکار کردی با من الان چطور این پوشه هارو دوباره مرتب کنم؟؟؟ تهیونگ:ببخشید خانوم من واقعا....._تو واقعا چی؟؟؟...تهیونگ:معذرت میخوام الآنم کمکتون میکنم پوشه هارو مرتب کنیم(گندش بزنن اگه مثل آدم حواسمو جمع میکردم این اتفاق پیش نمیومد دیرم بود دیر ترم شد😑)
خم شدم پوشه هارو جمع کردم دختره هم با عصبانیت زیر لب قرقر میکرد خداروشکر بعد چند دقیقه پوشه ها مرتب شد بلند شدم که صدای دختره رو شنیدم..._از این به بعد حواستو بیشتر جمع کن ایش بعد سرشو تکون داد و رفت.....دختره درگیره با خودش😐 ....این دفعه با آرامش رفتم داخل بیمارستان و ا/ت رو دیدم که از در یکی از اتاقا بیرون اومد...تهیونگ:هی ا/ت دستمو تکون دادم با خوشحالی اومد سمتم...+خوبییی ته ته؟..._پرتقال این یونیفرم بهت میادا....+مرسی چیزی که الان هستم همش بخاطر تو بود نمیدونم چطور باید ازت تشکر کنم من خیلی بهت مدیونم🥺..._سعی کردم لبخندمو نگه دارم میخواستم بهش همه چیو بگم که یکی از پشت داد زد ...ا/ت...+اوه یئون چیشده؟..._این صدا چقدر برام آشناست برگشتم با تعجب به دختره نگاه کردم اینکه همونیه پوشه هاش ریخت رو زمین...(+علامت ا/ت...._علامت تهیونگ...&علامت یئون)از زبان یئون...خواستم ا/ت رو صدا بزنم که بریم باهم قهوه بخوریم دیدم داره با یه پسره حرف میزنه صب کن ببینم چقدر شبیه اون پسره هست که چند دقیقه پیش دیدم اوه اون چرا با ا/ت حرف میزنه؟خب این چه سوالیه دختر لابد خونواده یکی از مریض هاس عقل ندارم که😑🤦🏻♀️....
ا/ت؟؟...+اوه یئون چیشده ؟چرا داد میزنی؟...رفتم جلوش &هیچی خواستم بهت بگم که بیا باهم قهوه بخوریم رومو برگردوندم سمت پسره شما باید همون پسره چند دقیقه پیش باشید نه؟خب امیدوارم بیمارتون زودتر حالش خوب بشه البته که خانوم جانگ دکترشه پس حتما زودتر خوب میشه😊
+نه یئون اون....یئون منو یه نیشگون گرفت و دستمو گرفت دنبال خودش کشوند تهیونگ هم با تعجب نگاه میکرد...+صب کن یه لحظه اه اون خونواده بیمار نیست تند تر دستمو گرفت بابا وایسا میگم کیم تهیونگه...&چیییی؟همون ایدول؟وای نه داری دروغ میگی مگه نه؟اخه تو با ی ایدول که خونوادش بیمار نیست چه حرفی میتونی داشته باشی؟...خب میخواستم همه چیو بگم....&برو یکی دیگه رو سیا کن🤨..._راست میگه من همون کیم تهیونگ عضو بی تی اسم بعد ماسکمو آوردم پایین....&چشمام از حدقه داشت میزد بیرون دارم خواب میبینم چشمام رو چندبار تند تند پشت سر هم باز و بسته کردم نه مثل اینکه واقعیه...ش...ش...شما...یهو مثل برق گرفته ها زبونم کار افتاد تعظیم کردم و سریع گفتم اییییی منو ببخشید بابات رفتار امروزم معذرت میخوام نمیدونستم من من نمیدونستم وگرنه هیچوقت...هیچوقت این برخورد رو نمیکردم...آروم سرمو آوردم بالا تو چشاش نگاه کردم دوباره سرمو انداختم پایین و چشمام رو بستم و لبمو گاز گرفتم..._از رفتارش خندم گرفت نه لطفا اینو نگو تو که علم غیب نداشتی بعدشم من معذرت میخوام که زودتر اینو بهت نگفتم نقصیر خودم بود...&آروم سرمو آوردم بالا نه تقصیر شما نیست جناب فقط..ام فقط شما یه نگاه به ا/ت انداختم شما چطور ا/ت رو میشناسید؟...+خودم بعدا همه چیو بهت میگم😑🤦🏻♀️
+راستی تهیونگ نباید بری کمپانی؟..._تازه یادم افتاد باید میرفتم کمپانی دیرم شده..آره ا/ت داشت یادم میرفت خوب شد گفتی پس من بعدا میبینمت راستی دوست ا/ت شما اسمتون چی بود؟...&ی..یئون..لی یئون..._یه لبخند زدم بعدا میبینمتون راستی خانوم لی لطفا این موضوع رو به کسی نگید ماسکمو گذاشتم وبعد سریع از بیمارستان خارج شدم به سمت کمپانی حرکت کردم....
+هوووم یئون بریم قهوه بخوریم؟...&قهوه چیه بمن آب قند بده...+اخی😂...&یکی محکم زدم به شونه ا/ت...+اخخخ چته دختره بز...&چرا بهم نگفتی هاا؟؟؟...+میخواستم بگم خب الآنم ناراحت نباش هوم؟؟
از زبان جونگ کوک:دوماه از رفتن ا/ت به بیمارستان گذشته امروز اونو به رستورانی که فقط برای ما دوتا باشه بعد از کلی فکر کردن این تصمیم رو گرفتم من باید همه چیو بهش بگم...ساعت هشت شبه منتظرشم از استرس همش به ساعت نگاه میکردم۰۸:۰۳دقیقه پامو همش تکون میدادم که یهو در رستوران باز شد ا/ت بود اومد داخل بلند شدم خیلی خوشگل شده بود...از زبان ا/ت:نمیدونم امروز چرا جونگ کوک منو رستوران دعوت کرد بهم گفت میخواد یه حرف خیلی مهم بهم بگه قبول کردم به آدرسی که برام فرستاده بود رفتم،،رستوران قشنگی بود رفتم داخل جونگ کوک روی صندلی بلند شد خیلی خوشتیپ شده بود یه دس کت و شلوار مشکی پوشیده بود و روی کل میز گل رز سرخ بود ولی چرا هیچکس جز ما تو رستوران نیست؟نه نمیتونه اونی باشه که دارم بهش فکر میکنم امیدوارم اینطور نباشه...یه لبخند الکی زدم خیلی استرس گرفتم رفتم روی صندلی روبه رو نشستم...جونگ کوک: ا/ت امروز بیمارستان چطور بود؟کار زیادی داشتی؟...+مثل بقیه روزا بود سرم شلوغ بود اما چون بهم گفتی میخوای یه حرف مهم بزنی اومدم که..بشنوم خب...._همونطور که استرس داشتم با انگشتام ور میرفتم د لعنتی ی لحظه آروم باش چشامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم...+ ام چیزی شده؟..._نه خب یعنی اره اما چیز بدی نیست...+اوهوم خب بگو میشنوم..._دستش روی میز بود دستمو بردم جلو و دستاشو گرفتم ا/ت راستش نمیدونم چطور باید بهت بگم..(توی ذهن خودش+از استرس عرق کردم نه نمیتونه اینو بهم بگه)میخوام بهت بگم که اوایل زیاد ازت خوشم نمیومد نه اینکه خوشم نیاد یه حس ناشناخته ای داشتم سعی میکردم ازت دور بمونم خودمو بهت نزدیک نکنم اما کم کم باهم جروبحثمون شد نمیخواستم ادامه پیدا کنه این حسم همش قویتر میشد خیلی سعی کردم جلوشو بگیرم(+آب دهنمو قورت دادم دستام داشت میلرزید میخواد چیبگه) سعی میکردم جلوشو بگیرم اما نمیتونستم اون روز اون روز که تورو به دیدن پدرت بردم بر خلاف میلم اون اتفاق افتاد یه حس عذاب وجدان داشتم نمیدونم عذاب وجدان بود یا هرچی اون روز که مریض شدی دلم میخواست من جای تو مریض میشدم وقتی فهمیدم مقصرش من بودم نتونستم خودمو ببخشم وقتی اومدم بیمارستان دیدمت همه اینا یه انرژی منو میکشه سمتت و این انرژی نمیتونه چیزی باشه جز...جز عشق......ا/ت من دوست دارم...+چ...چی...مات و مبهوت به جونگ کوک نگاه میکردم من الان الان چی شنیدم؟؟..._لطفا با عجله تصمیم نگیر هرچقدر که بخوای میتونی بهش فکر کنی من منتظر جوابت میمونم هرچند وقت که بخواد طول بکشه من منتظر جوابت میمونم...+نتونستم تحمل کنم محکم دستمو از دستش کشیدم بیرون باور نمیشد نفسم بند اومد با عجله کیفمو برداشتم چندبار صدام زد اما بدون توجه بهش از رستوران بیرون اومدم....
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
اجی جونم پس داستانت چی شد؟ ادامه این رو کی میزاری؟ 🥺 🥺 🥺
امشب امشب
گزاشتم
برو تست اخرم
چش چش
دیگه ادامه نمیدی؟
چرا چرا امشب میزارم
داستانای منم بخون
پارت بعد را نمیزاری
امشب میزارم
من زنده نمیمونم
گزاشتم پارت بعدو
باید بدونم چی میشهههههههه
میفهمی میفهمی
کی پارت بعدو میزاریییییییییی؟
امشب
چرا بعدی رو نمیذاری؟
دارم از فضولی میمیرمممممممپ
امشب میزارمم
هوراااا
منتشر شد
سلامممممم اجییی جوننننن پارت بعدی کی میزارییییی؟🥺 🥺 🥺 🥺 🥺 🥺🥺💜💜💜🍓🍓🍓🍓
سلام اجی خوبی🥺
راستش داستان از اینجا به بعد قشنگ تر میشه نمیدونم سرم خیلی شلوغه سعی میکنم زودتر بنویسمش🥺
دستت درد نکنه اجی جونم 😍😍😍💜💜💜💜🥺🥺🥺
فیداو🥺❤️
تولو جون فالوور جدیدت که منم و خییییلیییییی قراره حمایتت کنم پارت بعدو بزار
پارت هردو داستانو🥺🥺
مرسی عزیزم چش🥺❤️🍓
گولبووونتتتت🥺⛓️💜
پارت بعد منتشر شد
ملسی