
علامت مرینت :+ آدرین:- گابریل پدر آدرین :% امیلی مادر آدرین :& آدریانا خواهر آدرین :❤️ آلیس دختر آدرین :💗 لوکا:$ از زبان مرینت:دوباره باید کل خونه رو جارو کنم به خاطر ماری آخه با کفشای گلیش کل خونه رو کثیف کرد اگر هم تمیز نکنم مثل دیشب کتکم میزنن با صدای مادرم از فکر بیرون اومدم مادر مرینت :مرینت زود باش خونه رو تمیز کنذچرا اینجا پر گله نکنه از زیر کار در رفتی +به جون خودم ماری با کفشای گلی تو خونه راه رفت مادر مرینت :زود باش خونه رو دستمال میکشی طی و جارو هم یادت نره
در ضمن غذا هم بیشتر بپز خان داره میاد خونهی ما وقتی هم خان اومد میری تو اتاقت فهمیدی +بله دوباره خونه رو طی کشیدم و با سرعت غذا گذاشتم و خونه رو جارو کردم آنقدر خسته بودم که نزدیک بود بیهوش بشم خواستم برم تو اتاقم که مادر گفت حیاط رو جارو کنم و بعد به کمک ماری برم تا لباس مناسب بپوشه با خستگی که داشتم بازم حیاط رو جارو کردم دلم نمی خواست دوباره کتک بخورم رفتم کمک ماری و لباساش رو تنش کردم خواستم برم که صدای ماری باعث شد بایستم ماری :احتملا امروز خان منو میخواد برای پسرش خواستگاری کنه
و اگر تو مشکلی درست کنی با من طرفی فهمیدی +بله بعدم باسرعت رفتم تو انباری، انباری مثلا اتاق من بود دراز کشیدم که صدای احوال پرسی شون رو شنیدم خواستم بلند شم که چمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم از زبان آدرین : امروز پدرم میریم خونه یکی از اهالی روستا که دو تا دختر داشت و من باید یکی شون رو به عنوان خدمتکار شخصیم بخرم شب شد و ما رفتیم خونه اون مرده و اون با روی خوش از ما استقبال کردو مارو به خونش دعوت کرد فکر کنم اینا فکر میکنن ما اومدیم خواستگاری اما من قبلا ازدواج کردم و بچه دارم چه جوری ازدواج کنم خب اما کاگامی همسرم خیلی زود مرد
و فقط دخترم آلیس یاد گارش هست دیدم یکی تو انباری دراز کشیده دلم می خواست چهره اش رو ببینم اما خب نمی شد پس با پدرم به داخل خونه رفتیم %حتما نمیدونید چرا ما اینجاییم مایکی از دخترتون رو می خوام اما برای چی یکی شون اینجاست اون یکی کجاست مادر مرینت :تو اتاقش هست %لطفا بگید کجاست تا پسرم ببینتش مادر مرینت : بله ارباب زاده لطفاً دنبالم بیاید دنبال اون زن راه افتادم که به حیاط رسیدم که انگشت اشاره اش رو به طرف نشون داد - اونجاست با سر تایید کرد- می تونی بری
اونم با سرعت ازم دور شد به طرف انباری رفتم و درش رو باز کردم دیدم یک دختر روی زمین دراز کشیده و لباس زیادی تنش نیست و به خاطر سرما توی خودش جمع شده بود دستاش زخم بود و روی صورتش رد دست بود یکم لباسش رو دادم بالا که دیدم رو پهلوش رد کمربند بود و کبود شده دختره رو بغل کردم و بردمش توی ماشین باورم نمیشد که این خانواده از این دختر چقدر کار کشیده بودند و اینجوری کتکش زده باشن برگشتم تو اون خونه که پدرم پرسید:
امید وارم خوشتون اومده باشه لطفاً لایک کنید و کامنت بزارید ممنون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)