آوای عاشقی 4

راستی یچیز رو میخواستم بگم😙😙یه چالش جالب دارم😘😘😘از گزینه های پایین تو هر صفحه انتخاب کنین.تو نتیجه حیوان جادوییتون رو بر اساس امتیازی که گرفتین میبینین😍😍😍

(عکس هلنا)۷ سال بعد⬅از زبان هلنا آلن(شاهدخت کشور):سلام اسم من هلناست.۱۶ سالمه و یه جنگجو هستم.پدرم اینو دوست نداره و اجازه نمیده که تمرین کنم برای جنگجو شدن ولی من همیشه مخفیانه تمرین میکنم به همین دلیله که حیوان جادویی من که اسمش راشل هست و یه ببر سفید ماده هست تو مرحله چهاره.قدرت اون تو این مرحله اینه که غرشش باعث میشه اونایی که میشنونش به مدت کوتاهی کر بشن.پدر من اسمش جاناتانه و مادرم اسمش فلوریداست.حیوان جادویی پدرم پرندست که تو سطح ۳ یعنی عقابه و قدرتش اینه که خیلی تیزبینه و فرسنگ ها دورتر رو میتونه ببینه.(*نگران نباش همه میدونن😏😏¥به من چه که میدونن😡اصلا تو کی هستی؟*من نویسنده هستم خانوم.¥پس بشین همون روایتت رو بکن😌)حیوان جادویی مادرم یه پروانست که تو سطح دو هست.

(عکس استیو)من یه برادر دارم به اسم استیو که جانشین پدرمه.اون خیلی مهربون و در عین حال جدیه.همیشه مراقبمه و روم غیرتیه.اون برخلاف پدر و مادرم استعداد هام رو میدونه و بهم تو جنگجو شدن کمکم میکنه.حیوان جادوییش یه خرس جنگلیه که تو سطح چهاره.قدرت اون پنجه هاشن یعنی وقتی پنجش رو به قصد حمله تکون میده مثل اینه که توپ پرتاب میکنه و پنجش به چیزای دورتر از خودشم برخورد میکنه و خیلی قویه.برادرم و بیشتر فرمانده ها استعداد منو قبول دارن ولی پدر و مادرم نه.من میخوام حیوان جادوییم به سطح اژدها برسه که به پدرم ثابت کنم که منم میتونم یه جنگجو باشم و این فقط کار پسرا نیست.سلاحی که ازش استفاده می کنم نیزه هست.من خیلی رو نیزه مصلتم جوری که انگار عضوی از بدنمه.خیله خب پرحرفی بسه بریم سراغ ادامه داستان........

(عکی فلوریدا)از زبان هلنا:اینم یه روز دیگه.قراره بازم با ژنرال هادسون تمرین کنم.اون فوق العادست.حیوان جادوییش سطح شیشه یعنی شیر نر خیلی بزرگ که قدرتش غرشه مثل من ولی باعث خرابی های خیلی زیاد میشه.غرشش مثل زلزلست.(ژنرال₩)₩شاهدخت جوان بالاخره رسیدن.¥آره اومدم ژنرال.بیاین شروع کنیم.₩بیا شروع کنیم.شمشیرش رو در آورد منم با نیزم گارد گرفتم.اول من حمله کردم.بدون نیاز به حرکت اضافه‌ای حمله هام رو دفع میکرد انگار مثل آب خوردنه.یکم که خسته شدم اون شروع کرد به حمله کردن.خیلی حمله هاش سریع بود.قدرتی نداشت ولی سریع بود.یه حمله کرد که دستشو خوندم و جاخالی دادم.دور که شدم نیزم رو پرت کردم سمتش.همراه نیزم دویدم.وقتی جاخالی داد و حواسش به من نبود اومد از پشت بهش لگد بزنم که پام رو گرفت و منو انداخت زمین و شمشیرش رو گذاشت زیر گلوم.

(عکس جاناتان)عصبی پاشدم.₩بانو خیلی پیشرفت کردن.آفرین👌👏¥هه هه(نفس زدن)تو هه هه به این میگی هه هه پیشرفت.من که هه هه فکر نکنم.₩همینکه بانو میتونن جلوی من مقاومت کنن و تا آخر بجنگن خودش پیشرفته.اولاش اگه یادتون بیاد تو پنج ثانیه میباختین.¥آره یادمه ولی من میخوام شکستت بدم.(*زهی خیال باطل😏¥کی از تو فضول پرسید😡*هوی هوی هوی😡حواست باشه من نوسندما😡یکار میکنم به سطح اژدها نرسیا😌¥چشم چشم😓😓*آفرین دختر خوب🙂😏)₩بانو اگه بیشتر تمرین کنین با این استعداد و شور و شوقی که شما دارین قطعا به زودی از منم جلو میزنین.¥ممنون ژنرال برای تشویق من.هیچوقت زحماتتون برای من رو فراموش نمیکنم.₩ممنونم بانوی من.@قربان....قربااااان.₩بله سرباز.کاری داشتی؟@فرمانروا جلسه اضطراری گذاشتن.تمام درباریان رو احضار کردن.¥خبری شده؟₩انگار که مشکلی پیش اومده بانو.باید برم.بعد از رفتن ژنرال کنجکاو شدم که چه خبر شده.منتظر موندم تا ببینم چی میشه........

راشل ببر هلنا

نیزه هلنا

👈👈👈برین بعدی که حیوان جادوییتون رو ببینین👈👈👈