10 اسلاید صحیح/غلط توسط: :)втs(:💜 انتشار: 4 سال پیش 247 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام،اگه حوصله و وقت داريد و دوست داريد داستان هاي خيلي كوتاه اما جالب بخونيد،معطل نكنيد! بريم كه تست رو شروع كنيم :)
به نام خدا،شروع ميكنيم :)
نامه ای برای خدا....:یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد، متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا . با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم . ? هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن.
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.
عید به پایان رسیدو چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود نامه ای به خدا. همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم ? فرستادی البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند... "پايان"
قدرت تفکر...:پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند . اما این کار
خیلی سخت بود .تنها پسرش که می توانست در این کار به او کمک کند زندانی بود.پیرمرد نامه ای به پسرش
نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :(( پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب
زمینی بکارم .من نمی خواهم این مزرعه رو از دست بدم چون مادرت کاشت محصول در این مزرعه را دوست
داشت اما افسوس که برای کار در این مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل
می شد . من می دانم اگر تو اینجا بودی مزرعه را برایم شخم میزدی. دوستدارت . پدر.))
چند روز بعد پیرمرد این تلگراف را از پسرش دریافت کرد:پدر جان به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من در آن جا
جسد کسی را پنهان کرده ام.
ساعت ۴ صبح روز بعد ۱۲ نفر از ماموران ( اف بی آی ) و عده ای از افسران پلیس محلی از راه رسیدند و تمام
مزرعه را کندند بدون این که جسدی پیدا کنند. پیرمرد بهت زده نامه ی دیگری به پسرش نوشت و به او گفت
که چه اتفاقی افتاده است.پسرش پاسخ داد: پدر برو سیب زمینی هایت را بکار.این بهترین کاری بود که از راه دور می توانستم برایت انجام دهم .
((يعني پسرش كاري كرده كه ديگران اون زمينو آماده كنن براي كاشت و پدرش سيب زميني بكاره!))
.
.
پايان
داستان بعدي...:روزی بهلول را گفتند:
شخصي که دزدی کرده بود را گرفته اند، به نظرت بايد چکارش کنند؟
بهلول گفت: بايد دست حاکم آن شهر را قطع کرد...
همه با تعجب پرسیدند: چرا؟؟ مگر حاکم دزدی کرده که دستش را قطع کنند؟
بهلول در جواب گفت: گناهکار اصلی حاکم شهر است که مردمش بايد براي امرار معاش دزدی کنند!!
پايان!
داستان بعد:ﻣﺮﺩﯼ ﺷﺒﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ...؛
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ.
ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻔﮕﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ.
ﺑﺎ ﻣﺸﺖ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮐﻮﺑﯿﺪ، ﻫﺠﻮﻡ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺭﺍﺣﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ.
ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﮐﻤﺪﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﺐ،
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!...
" ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﻓﮑﺮ ﺍﮐﺴﯿﮋﻥ، ﺍﮐﺴﯿﮋﻥ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ!!!... "
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﻓﮑﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑِﮑﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻻﻝ.
ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ، ﮐﺎﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ...
داستان بعد..:مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یك دزد راه میرود و مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ میكند. آنقدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند. اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میكند.
خب داستان ها تموم شدن؛فعلا خدانگهدااار :))
(نظر هم بديد لطفا)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
خیلی خوب عالی
جذاب بود
رای ششم رو بهت دادم
خيلي خوشحال شدم با اين نظرت مواجه شدم😍😍
خيلي ممنونم 😍😍
مهندس اکانتت چی شددددد 😭😭😭😭😭
عالی بود وزیبا
عالی بود خیلی زیبا بود🤩🥰
عالی بود
عالی بود🙂
عالی بود بازم بزار خیلی جالب بود❤️🌷
واقعا جالب بودن من هم لایک کردم و هم نظر میدم😊
مشتاقانه منتظر پارت بعدیت هستم😍