سلام سلام
نامجون:. ماسک رو از روی صورتش برداشتم و برش گردوندم تا بتونم صورتش رو ببینم . تهیونگ:. سانی همین جور جیغ میکشید که صداش قطع شد چشمام تا آخر باز شد خودمم همراه جانی شروع کردم به کوبیدن به در . نامجون:. همین جور بهش خیره بودم. ت..تو معشوقه شیطانی؟ . سانی:. سرم رو آوردم پایین
و چونه ام رو گرفت، با گریه گفتم. تهیونگ کمکم
کن . تهیونگ:. در شکسته شد، لامپ ها رو خاموش کردم، تند تند نفس می کشیدم، جانی تهیونگ رو کشید برد پشت تخت . نامجون: تهیونگ اون رو بکش اون . تهیونگ:. صدای شکسته شدن گردنش رو شنیدم، به جانی گفتم. بیا اینجا. تز پست تخت اومد کنارم رفتم جلو، موهاش مانع دیدن صورتش شدن، رفتم ماسک پرت شده روی تخت رو برداشتم و دو زانو نشستم پشت سرش، به جانی گفتم. پسر برو کنار
نباید صورتش رو ببینیم. وقتی رفت کنار موهاش
رو کنار زدم و گذاشتم پشت گوشش، بند ماسکش
پاره شده بود، به زور بلند شدم و رفتم از اتاقم براش یه ماسک برداشتم، وقتی رسیدم ماسک رو انداختم روی زمین و نشستم، همین جور هم اشک
می ریختم ماسک رو روی صورتش گذاشتم که صدای هق هق هاش بیشتر و بیشتر میشد، وقتی بستمش دستاش رو باز کردم، اون منو بغل کرد ولی تنها کاری که میتونستم انجام بدم این بود که
در برابرش سکوت کنم، اخه چطور میتونم سر فرشته زندگیم فریاد بکشم؟ مگه تقصیر اون بود؟
مگه اون خواست که اون مردک عوضی صورتش رو ببینه؟ اون رو محکم در آغوش گرفتم و اشک ریختم . سانی: ای.. ای کاش هق هق صورتم رو نشونت هق هق . تهیونگ: هیسس، دیگه ولش کن،
میخوای بریم بیرون قدم بزنیم؟ . سانی:. سرم رو تکون دادم . تهیونگ: داخل اتاقت یه عصا گذاشتم
اون رو بده. بهم دادش دستم رو گذاشتم روی شونه هاش، داشتیم میرفتیم که برگشتم و گفتم.
جانی از غذات لذت ببر، نزار حتی یه قطره خون هم باقی بمونه. رفتیم داخل باغ چند دقیقه قدم زدیم. من داروی خواب آور خوردم نمیتونم باهات
راه برم، اینجا یه درخت داره که شکل صندلیه، میبینیش؟ . سانی: آره. رفتیم اونجا نشستیم، تهیونگ به تنه دخت تکیه داد و گفت. چشمات میتونن ببینن درسته؟ . سانی: آره میتونم ببینم . تهیونگ: به آسمان نگاه کن. کنارم دراز کشید. میتونی ببینیش؟ . سانی: چقدر قشنگه، میتونم ماه رو ببینم . تهیونگ:. ماسک رو از روی صورتم
برداشتم و گفتم. بیا دونفرمون از فضا لذت ببریم
. سانی: من بهت نگاه نمیکنم تو هم به من نگاه نکن . تهیونگ: اگه ببینمت چه اتفاقی میوفته؟. دستم رو گذاشتم زیر سرم و به چشماش نگاه کردم، اون بعد از چند ثانیه نتونست بهم نگاه نکنه
.(اهنگ سی یس) سانی: تهیونگ چشمات! . تهیونگ: چیه؟ قشنگه؟ . سانی:. چند ثانیه نگاه کردم و گفتم. خیلی قشنگه . تهیونگ: من رنگ مشکی رو بیشتر دوست دارم . سانی: آبی، من از
آبی بیشتر خوشم اومده . تهیونگ:. بهش لبخند زدم که بعد از چند ثانیه صدای "هییححح" اومد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
اجی بینظیرهه
فایتینگ:)
وایی بعدی
اجوووو دلم براتتت یه ذرههههتتتتتت
عزیزمی❤❤❤❤
ارهههه عاجیییی خوبممممم
سلاممم اجییییییییی
اججججججججیییییییی دلم خیلی برات تنگ شده بود❤❤❤❤❤
من بیشتررررر
سلام اجی زمان تکرار میشود هم ادامه بده لطفا😢👀
سلام اجی جونم، خوبی؟ دلم خیلی برات تنگ شده بود، ببخشید چشم حتما میتونم از اول بنویسم؟همین حالت داره ولی خیلی بهتر
مرسی تو خوبی؟ نبودی چند وقته...آره چرا که نه در هر صورت داستانت عالیه مطمئنم میخوای قشنگترش کنی:)♡
مرسی عزیزم من خوبم، اجی به خدا تست ۰ی از بس داستانم رو منتشر نکرد دیگه رفتم ولی جدیدا منتشر میشه از اول مینویسم ولی خیلی قشنگ تر بهتر❤❤❤❤❤
سلام رفیق مجازیم خوبی؟ چه خبر؟😘😘😘😘♥️♥️♥️♥️ ببخشید من زیاد نمیتونم بیام تستچی امتحان دارم🙏💞
سلام اجی گلم❤❤❤❤به خدا فکر کردم دیگه رفتی، البته منم دو ماه تا سه ماه نبودم، حالت خوبه؟
مرسیی💜💜💜ایشالا بعداز امتحانا داستانتو ادامه بده خیلی قشنگه😍😍😍😍
مرسی چیگرن
جیگرم❤