
سلاممم من برگشتم بعد مدت هااا اینم اولین پارت رمان دختر رویاها خدمتت شماا لایک|کامنت|فالو یادتون نره عشقای من♡´・ᴗ・`♡
در بین آسمان ها اوج میگرفت و پرواز میکرد، بال هایشان چنان زیبا و بزرگ بودند که روی زمین کشیده میشدند و توجه همه را به خود جلب میکردند از بالا همه چی را میدید. ˊفرود امد` و در جنگل برای خودش قدم میزد، آوازی را زیر لب میخواند و به حال خودش رها بود و پاهای برهنه اش را روی زمین میکشید، این کار هر روزش بود. تا اینکه صدای شخصی را شنید ، بله آن آیان بود که میخواست خبر مهمی را به رایکا بگویید آیان: رایکا ( مثل کسی که داره داد میزنه و میخواد کسیو صدا کنه) ریکا: بـله ( با داد) آیان: یه انسان!یه انسان اومده رایکا از فاصله چند متری که با آیان داشت سریع خودش را به او رساند ˒چی؟؟!! کجاست!؟˓ ˏکمی با حالت عصبانی چشم های تعجب کردهˎ
او ساتین¹ تامیکو² بود بخاطر همین باید از تمامی اتفاقات سرزمینش باخبر میشد او تمامی گِرِه های کور تامیکو را باز میکرد هر چقدر هم که پیج و تاپ های زیادی داشته باشد!! از این تعجب کرده بود که چه کسی توانسته به سرزمینشان که نه میتوان آن را دید و نه میتوان از محافظ های آن عبور کرد، رد شده.... مخصوصا یک انسان!!! آرام بال هایش را باز کرد و سریعا به سمت محفل رفت. کمی از او میترسید، شاید قدرت جادویی و یا همچیین چیزی داشته که توانسته به سرزمینشان بیاید اما وقتی به آنجا رسید، حذفش را پس گرفت الف های محافظ نیزه به دست، ان آدمک را درون بوته های خار دار گیر انداخته اند پسرکی با جثه ریز و صورتی بی گناه اشاره ای به الف ها کرد که نیزه هایشان را پایین بیاورند صدای پچ پچ تمام محفل را پر کرد.... ولی با صدای رایکا همه ساکت شدند +تو چجوری اومدی اینجا؟ پسرک با صدای نازک ولی کمی با پررویی گفت: -به راحتی!! ــــــــــــــــــــــ ۱.ساتین : سنگ های قیمتی (مانند نگین، یاقوت و.....) که برای زیبایی و مقام رایکا به کار میرود (رایکا الهه خورشید است و یکی از دلایل ساتین بودنش هم همینه) ۲.تامیکو : نام سرزمینی که رایکا در آن زندگی میکند (در آینده یک پارت برای توضیح دادن سرزمین ها اختصاص میدم)
چروک های ریزی روی پیشانی رایکا نقش بست پسرک ادامه داد : من از طرف پرفسور اسکات اومدم، برایدو نفر دعوت نامه اوردم دیگر از تعجب چشمانش برای باز بودن جا نداشت، پرفسور اسکات که بود؟ آن دو نفر چه کسانی بودند؟ و هزار سوال بی جواب دیگه + اسم اون دو نفرو به من بگو، من حتما میشناسمشون، وگرنه تا حالا هیچ "دعوت نامه ای" برای ما نیومده -اینجوری؟ توی این بوته های خار دار دارم از خارش میمیرم. منو بیارین بیرون آهی سرد کشید و کمی سرش را رو به پشت تکان داد الف ها هم که پشت سرش بودند، متوجه زبان بدنش شدند و او را از درون بوته ها بیرون آوردند پسرک ۲ نامه در دست داشت ، ترس از چهره اش میبارید و همه به خاطر آن چهره های ترسناک الف و پری ها بودند، البته که خود پری ها مردم را زشت میدانستند پسرک: من فقط اومدم این نامه هارو بدم و برم، دنبال دردسر نمیگردم ریکا: برای چه کسانی نامه اوردی؟ پسر نامه هارا بدون خواندن اسمشان به دست رایکا داد - حتما سواد بلدی!!خودت بخونشون و بعد ناپدید شد...... ୨اون انسان نبوده!! یک لاپنه!!୧
آیان کنارش ایستاد و به نامه های باز نشده نگاه کرد رایکا بدون اینکه به اسم صاحب نامه توجه کند فقط به آنها خیره شده بود معمولا وقتی در فکر است اینجوری میشود آیان ارام دستش را جلوی او حرکت میدهد: -توی کدوم سرزمین سـِیـْر میکنی؟ و بعد آرام خندید اسم هر دوی انها روی هر یک نامه با خطی خوش حک شده بود: ℛ𝒶𝒾𝓀𝒶 𝒞ℴ𝓃ℯ𝓁𝓎 𝒜𝓎𝒶𝓃 𝒵𝓊𝓁𝒹𝒾𝒸𝓀
ممنون که تا اینجا باهام همراه بودیدددددد عشقااا🫶🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)