سلاممم من برگشتم بعد مدت هااا اینم اولین پارت رمان دختر رویاها خدمتت شماا لایک|کامنت|فالو یادتون نره عشقای من♡´・ᴗ・`♡
در بین آسمان ها اوج میگرفت و پرواز میکرد، بال هایشان چنان زیبا و بزرگ بودند که روی زمین کشیده میشدند و توجه همه را به خود جلب میکردند
از بالا همه چی را میدید.
ˊفرود امد`
و در جنگل برای خودش قدم میزد، آوازی را زیر لب میخواند و به حال خودش رها بود و پاهای برهنه اش را روی زمین میکشید، این کار هر روزش بود.
تا اینکه صدای شخصی را شنید ، بله آن آیان بود که میخواست خبر مهمی را به رایکا بگویید
آیان: رایکا ( مثل کسی که داره داد میزنه و میخواد کسیو صدا کنه)
ریکا: بـله ( با داد)
آیان: یه انسان!یه انسان اومده
رایکا از فاصله چند متری که با آیان داشت سریع خودش را به او رساند
˒چی؟؟!! کجاست!؟˓ ˏکمی با حالت عصبانی چشم های تعجب کردهˎ
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)