
منتشر کن
چند دقیقه گذشت و ناظم وارد کلاس شد یک لحظه شک شدم آخه مگه هوف ولش گاومون زائید از زبان کوک داشتم به پروانه ای که پشت شیشه بود نگاه می کردم که ناظم وارد شد چی ناظم برگشتم و با خشم به تهیونگ نگاه کردم اروم گفت من چیزی نگفتم جیمین- منم همین طور به ناظم نگاه کرده که گفت بچه ها دبیر زیستتون امروز مریضه ولی امتحان برقراره سوالات رو میگم دبیر فیزیکتون بیاره این زنگ امتحان می دید و دبیر فیزیکتون مراقب هست و از کلاس رفت به جولیا نگاه کردم که نفس راحتی کشید و روی میزش دراز شد از زبان جولیا بعد از رفتن ناظم نفس راحتی کشیدم و روی میز دراز شدم صدای تق تقی اومد دبیر فیزیک وارد شد و کیفش رو روی میز گذاشت همه رو از نگاه گذروند و برگه ها رو برداشت به سمت میز اول رفت و برگه جودی رو روی میزش گذاشت برگه ها رو که پخش کرد روی میز نشست به سوالا نگاه کردم هومم سخت نیست شروع کردم به جواب دادن ...............15 دقیقه بعد................ آخیش بلخره تموم شد به ساعت نگاه کردم 15 دقیقه ای امتحان رو دادم ایول یکی بلند شد و برگش رو داد بلند شدم و برگم رو دادم دبیر فیزیک- زنگ آخره می تونی بری
هیچ حرفی نزدم رفتم کیفم رو برداشتم لیسا با اشاره گفت تا 5 دقیقه دیگه همه میایم سرمو تکون دادم و از کلاس خارج شدم رفتم توی حیاط و گوشه حیاط روی صندلی نشستم سرمو گرفتم بالا چشمامو بستم ......2 دقیقه بعد............ سایه ای روی چشمم افتاد چشمامو باز کردم با دیدن چهره جونگ کوک کپ کردم با لبخند نگا هم می کرد صاف نشستم که گفت شب می بینمت گفتم چی کوک-فعلا و رفت وا این چش بود کیفمو برداشتم و توشو نگاه کردم ساعت زنجیری مو پیدا کردم فقط دو دقیقه گذشته بود.............3 دقیقه بعد ..................سرم توی کیفم بود و خوابم برده بود ولی در حدی سبک که صدارو می شنیدم لیسا- جولیا هی جولی بیدار شو

جولیا- بیدارم بابا و سرمو از کیف در آوردم و لیسا و جیسو و جنی رو دیدم گفتم جنی کو رزی- ایناها دیدم کنارم نشسته و می خنده گفتم بچه ها بزنین بریم لیسا-بریم به سمت در مدرسه رفتیم و توی راه به یک کافه رسیدیم رزی چشماش برق زد و جیسو هم آب دهنشو قورت داد زدم زیر خنده و گفتم بریم مهمون من رفتیم توی کافه هممون بستنی سفارش دادیم خوردیم و از کافه بیرون اومدیم خونه جیسو تقریبا کنار رزی بود یک خیابون بعدش خونه جنی و سمت چپ خونه لیسا بود خونه من هم بعد چراغ قرمز بود جدا شدیم

رفتم سمت در خونه کلید رو چرخوندم و بازش کردم مامان توی آشپزخونه بود /کلا همه مامان ها همشون توی اشپزخونه هستن/ گفتم سلام مامان من اومدم مامان- سلام دخترم لباستو عوض کن بیا ناهار ساعت 2 عه جولیا- چشم مامان رفتم توی اتاقم تمش قهوه ای بژ هست به رنگ موهام و بخشی از جاهای اتاقم ابی کم رنگ هست خیلی خوشگله کیفم رو توی کمد گذاشتم و یک لباس خونگی راحت پوشیدم رفتم طبقه پایین مامان واییی غذای ژاپنی درست کرده بود عکس غذا در نتیجه بعد از خوردن غذا گفتم مامان مرسی خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه مامان-نوش جان عزیزم راستی امشب ساعت 8 قراره بریم مهمونی یک لباس خوب آماده کن جولیا-کجا می خوایم بریم مامان مامان- خونه دایی ت جولیا- مامان من که انقدر دایی دارم حتی اسمشون رو بلد نیستم کدومشون مامان- همون داییت که تازه از کانادا برگشته جولیا- وات مگه کسی هم از خانوادمون خارج رفته مامان- تو نمی شناسیشون عزیزم .....................................................................شب ساعت 7و نیم توی اتاقم بودم و درس می خوندم مامان- جولیا لباس پوشیدی خودکار از دستم افتاد اوه یادم رفته بود گفتم مامان تا 15 دقیقه دیگه پایینم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی
مرسی