
اولین داستانم آذمینک
/بچه ها یک نکته بی تی اس سه نفره هستن یعنی جیمین و جونگ کوک و تهیونگ بقیشون بعدا اضافه می شن / که یهو سه نفر وارد کلاس شدن همه برگشتیم به سمتشون اونا بی تی اس بودن تهیونگ یک قدم جلو اومد و رو به ما گفت دست گل جدید به آب دادین فک می کنین نظر ناظم در این باره چیه و گوشیشو توی دستش تکون داد لیسا رفت جلو توی صورتش نگاه کرد و گفت جرئتشو نداری و صاف با خشم توی چشمای تهیونگ نگاه کرد تهیونگ- می بینیم از کلاس بیرون رفتن رزی با عجله این ور اونور می دوئید و می گفت حالا چیکار کنیم حالا چیکار کنیم زیینگ زنگ کلاس دوممون خورد بچه ها یکی یکی اومدن و کلارا هم بیدار شد و اصلا یادش نمی اومد بعد از صحبت با لیسا چه خبر شده
از زبون کوک بعد از اینکه از کلاس خارج شدیم رفتیم سلف یهو تهیونگ گفت بچه ها من یکی از وسایل هامو جا گذاشتم می رم بیارم جیمین- بزار ما هم بیایم ته تهیونگ- باشه بریم بلند شدم و سه نفری از سالن گذشتیم دم در کلاس رسیده بودیم که تهیونگ گفت بچه ها به نظرم دخترا دسته گل به آب دادن بیاین مچشونو بگیریم جیمین- من موافقم کوک- امم خب تهیونگ- کوک چی شده کوک= هیچی ولش بریم تهیونگ وارد کلاس شد و با لیسا حرف می زد ج ج جولیا هم با جدیت به لیسا و ته نگاه می کرد این دختر خیلی جذابه سرمو تکون دادم و از فکرش در اومدم تهیونگ گوشیشو تکون داد و از کلاس خارج شد وقتی از کلاس بیرون اومدیم رفتم جلوش واستادم و گفتم ته میشه این دفعه رو بی خیال بشی تهیونگ- عمرا کوک- مگه اونا تا حالا به ما بدی نکردن خوب نیست ما اول جنگ رو شروع کنیم نه جیمین- ته کوک راست میگه تهیونگ- پوف باشه بریم کلاس
از زبان جولیا زنگ که خورد وارد کلاس شدیم جنی کمی ناراحت بود ولی استرس نداشت بقیه هم همینطور زنگ دوم دفاع شخصی داشتیم زنگ که خورد رفتیم سلف روی یک میز 5 نفره نشستیم رزی- چیشد پس چرا به ناظم نگفتن لیسا- اون جرئتشو نداشت که به ناظم بگه جیسو- اون جا رو ببینید بچه ها برگشتیم به سمتی که جیسو نشون می داد جفت قلدرهای مدرسه بودن کریس و جانگ سو که به سمت میز ما میومدن بلند شدم و گفتم پاشید بریم لیسا- چرا عش.قت اومد که گفتم لیسا الان وقت شوخی نیست جیسو لیسا و رزی سریع رفتن کریس و جانگ سو رسیدن کریس- کجا با این عجله خوشگله جولیا- لزومی نمی بینم که توضیح بدم دست جنی رو گرفتم و خواستم حرکت کنم که گفت می دونستی خیلی نازی با جدیت از کنارش رد شدم که دستمو گرفت لیسا اومد و جنی رو دستشو کشید و برد ای دختره ی هوف دستمو کشیدم و گفتم حدتو بدون آقای کریس لایفت که دیدم یهو یکی بین من و کریس ظاهر شد اون
جونگ کوک بود چقدر ازش کوتاهم یک کف دست ازم بلند تره یقه کریس رو گرفته بود و با خشم بهش نگاه می کرد تا حالا عصبانیتشو ندیده بودم گفت اگه یک باره دیگه ببینمت زندت نمی زارم ولش کرد کریس خورد به دیوار کوک برگشت در حین رفتن یک چشمک کوتاهی به من زد به طوری که فقط من دیدم و رفت چند دقیقه به رفتن خیره شدم که زنگ خورد سرمو تکون دادم که از فکرش در بیام از گوشه سالن دیدم که جنی و جیسو و رزی دارن منو دید میزنن رفتم سمتشون رسیدم گفتم ل لیسا اگه ببینمت از چشمام اتیش می بارید نفس عمیقی کشیدم و گفتم لیسا کجاست جنی- پشت سرت برگشتم و با دیدن لیسا عصبانی شدم لب زدم لیسا لیسا از حرصم دستامو محکم فشار می دادم لیسا هم به من نگاه می کرد پوفی کشیدم و سرمو گرفتم گفتم لیسا آخرین بارت باشه منو با اینا تنها می زارین و به سمت کلاس رفتیم از در کلاس وارد شدم بچه ها پشتم میومدن هر کسی مشغول کاری بود کوک رو دیدم که به پنجره نگاه می کرد چقدر با لباس سرمه ای جذاب شده بود ...... اه من چی می گم رفتم و سر جام نشستم جنی کنارم بود و گفت جولیا این زنگ امتحان زیست داریم گفتم اوه اصلا یادم نبود از بس امروز اتفاق افتاد ولی خوب شد که دیروز خوندم تو چی جنی- من که از پریروز دارم می خونم برگشتم و رو به لیسا و جنی و جیسو گفتم شما چی سرشونو تکون دادن و تایید کردن پوفی کشیدم و گفتم خوبه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
ممنون عزیزم
بک میدم بموسی|:🗿✏️
بک میدم بموسی|:🗿✏️
بک میدم بموسی|:🗿✏️
بک میدم بموسی|:🗿✏️
بک میدم بموسی|:🗿✏️
ـــــ
این کامنت تبلیغ نیس|:💕
بک لطفا