15 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⊹⊱yurii⊰⊹ انتشار: 3 سال پیش 68 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
یووو مینا .... بالاخره برگشتمم .... فک کنم یه چند ماهی گذشته 😶💔 آم ... نمد واقعا چی بگم از همتون عذر می خوام و وقتتون رو نمی گیرم.... 😶💔 بریم سراغ داستان ..... 😶
« ..࿇𖣘گذشته شوم𖣘࿇.. » ( قسمت ۱۸ : راز عجیب ....)
*فردا صبح داستان از زبان یوکی*........... آیری هنوز بیهوشه و هممون بالا سرشیم و منتظریم تا بیدار شه .... هومم .... ساتوکو اصلا راضی بنظر نمیرسه و این باعث شده یه حس بدی به من دست بده .... دمو ... آیری هم دیگه دوست ماست .... و اگه بهش نگیم اصلا نمی تونیم کاری کنیم .... ولی بازم یه چیزی این وسط عجیبه هومم ... نمی دونم ..... با صدای رینا و ساکورا و هاروکی سریع سرمو بلند میکنم و می بینم آیری بهوش اومده 😄 من : « اوهایو آیری ^^ » آیری : « اوممم .... اوهایو مینا..... ( صبح بخیر بچه ها ) » آیری چند دقیقه گیج به اطرافش نگاه میکنه و یهویی خشکش میزنه و میشینه رو تخت 😅 آیری : « یو-یوکی چان ت-تو .... یا-یادمه تو رنگ چشمات قرمز شده بود پایین موهات هم ه-همینطور . او-اون چی بود ؟؟!! » من : « اممم .... منظورتو نمی فهمم .... 😶💔 اخرین بار من رفتم اتاقم تا چند تا کتاب بیارم .... وقتی برگشتم تو بیهوش بودی ساکورا گفت تا رفتم بیهوش شدی 😅 حتما خواب دیدی .... 😶💔 » آیری : « ن-نههه خواب نبوددد .... مطمئنم واقعیت بوددد .... 💔💔 » ساکورا : « دمو .... واقعا همینطوری بود که یوکی گفت .... فکر کنم بخاطر خستگی بیهوش شده بودی .... ^^ » هقق ممنون ساکورااا 🥲🥲❤️❤️❤️ آیری : « د-دمووو .... 💔💔 ( ولی ) »
رینا : « عا بیخیال دیشب .... من گشنمهه بریم صبحونه بخوریم ؟ 😐🔪 بگین نه تا با دمپایی مامانم بیفتم دنبالتون 😐🔪🩴 » من : « جرررر اوکیی 😂😂🤣🤣 آیری بلند شو تا رینا با دمپایی نیفتاده دنبالمون 😂😂» رینا : « ایشش 😑😑 حق دارم خو 😒😒 » آیری : « م-من یکم دیگه میام شما برین ^^ » هاروکی : « اوکی » و میریم رینا : « هوممم بچه ها .... چطوری باید براش توضیح بدیم ؟ 🥲» هاروکی : « نمیدو_ » رینا : « کوفت و نمی دونممممممم 🔪🔪🔪🔪🔪 تو باید بدونییییی 🔪🔪🔪 » هاروکی : « ه-ها ؟ 😑🔪 » رینا : « چیش .... بالاخره هرچی نباشه تو در اخر رهبر گروهی 😒😑 » هاروکی : « واووو =)) رینا خانم داره اعتراف میکنه که من رهبرم ؟ چقد عالی =)) » رینا : « پسره ی .... 🔪 » یهویی ساکورا میزنه روی میز 😀😅🥲 ساکورا : « بچه ها بس کنید ! 💔 تمرکز داشته باشین ! 💔 » رینا و هاروکی : « های .... گومن .... »
رینا : « هعی ..... ساکورا تو بش میگی ؟؟ » ساکورا : « من تو توضیح دادن افتضاحم ^^💔 » رینا دوباره اتیشی میشه 🤦🏻♀️ رینا : « پس الان قراره چه غلطی کنیممممم 💢💢💢🔥🔥🔥🔥🔥 » من : « اروممم ریناااااا 🥲🥲🥲🥲 یه طوری بهش میگی_ » آیری : « چیو میگین ؟ » هاروکی : « هعی ... خب من میگم ... ببین .... اینکه دیدی چشمای یوکی قرمز شد خواب نبود واقعیت بود ..... هوفف ... همه چی از اونجایی شروع شد که چشمای یوکی برای اولین بار قرمز شد و ما رو برد دفتر مدیر و .... » *ربع ساعت بعد* هاروکی : « خلاصه که اره ، ما تصمیم گرفتیم بیایم به یه خوابگاه تا شب راحت تر بتونیم وارد دبیرستان شیم و تحقیق کنیم » آیری چند دقیقه همینطور بهمون زل میزنه و یهو خندش میگیره .... 😐 آیری : « هاه ؟ 😂🤣 داستان باحالی بود ولی عمرا باور کنم 😂😂🤣🤣 روح ؟ یوکی ؟ کلاس متروکه ؟ 😂🤣 با عقل جور درنمیان 😂🤣🤣 اهم ولی داستان خوبی بود خوشم اومد اما نمتونین منو انقد ساده سرکار بزارین 🙂😂 »
ساتوکو : « چیش ....دختره ی رو مخ .... اصن نباید بش میگفتین .... ذره ای بهتون اعتماد نداره 😑😒» خب حق داره .... 😐💔 یکی میومد این چیزا رو به منم میگفت باور نمی کردم 😐 رینا : « اوی اوی =/ مگه ما با تو شوخی داریم ؟؟ 💢 یه هفته تموم وقت ما رو گرفتیو نذاشتی به کارامون برسیم حالا داری اینو میگییی ؟؟؟ 💢💢💢 به درک که باور نمی کنی ولی دیگه قرار نیست بهت درس بدیم ، ماهم کار داریم 💢💢 » من : « رینا اروم باش ! یکم بهش حق بدین .... امتحانا نزدیکن واسه همین از ما می خواد بهش درس بدیم . » رینا : « چیشش 💢💢 ولی ما هم کار و زندگی داریمم 💢💢 » آیری : « گومن مینا ... ( ببخشید بچه ها ) دمو نمی تونم حرفتونو باور کنم ..... 🙂💔 » من : « اگه بهت نشون بدم که قدرت دارم تا یه جایی از حرفمونو باور میکنی ؟ » آیری : « نشون بده 🙂 » نفس عمیقی میکشم قدرت یخم و غیر فعال میکنم و اون یکی قدرتمو فعال و آیری یکم تعجب میکنه و به فکر فرو میره 😶 آیری : « هوم ..... خب ..... یکم عجیب بود ولی هنوزم نمی دونم .....می تونی ازش استفاده کنی ؟؟ .... » من : « ببخشید .... هنوز نمی دونم چطور 🥲💔 » آیری : « اشکال نداره .... باشه حرفتون رو باور میکنم 🙂✨ ولی تا یه جاییی »
هاروکی : « هوم خب پس امشب بالاخره می تونیم یه کاری کنیم 🙃 » رینا : « اوهوم فقط بهم بگین کجا می خواین برین ؟ کتابخونه ممنوعه یا اون کلاس متروکه هه ؟؟ » ساتوکو : « اومم .... کلاس متروکه .... می خوام اونجا رو بررسی کنم اخه یکم عجیبه » عا اوکی 😶 من : « کلاس متروکه بنظرم ... اخه پیدا کردن یه کتاب توی کتابخونه ممنوعه خیلی طول میکشه ، غیر از اون انگار بهمون همه چیو نمی گن و یه سری چیزا پاک شده » رینا : « هومم اوکی .... من نقشه دقیق دبیرستان رو دارم ورود بهش کار سختی نیست .... بزارین توضیح بدم ، حدودا بین ساعت های 9 تا 10 و 2 تا 3 میان گشت زنی میکنن . و ما باید بین این ساعتا وارد دبیرستان بشیم و قبل از اینکه دوباره یکی بیاد گشت زنی بریم . خب حالا چطوری باید خودمونو به دبیرستان برسونیم ؟؟ » ما : « از خوابگاه میایم بیرون ، میریم دبیرستان ، درو میشکونیم و وارد میشیم 😌😌 »
رینا : « نه اسکلا 😑 در نظر بگیرین که دم ورودی خوابگاه دوربین هست و از در نمیتونیم بریم بیرون بنابراین از پنجره میریم . دبیرستان هم نزدیک خوابگاه هاست و 15 دقیقه طول میکشه تا برسیم . دیوار های دور دبیرستان هم خیلی بلند نیستن و می تونیم ازشون بالا بریم و وارد بشیم . اما داخل دبیرستان هم دوربین هست . چون وقت ما کمه بیخیال دوربین ها میشیم و سریع کارمون رو انجام میدم و بعد یه نفر باید بره دفتر مدیر و فیلم ها رو پاک کنه . اما نمی دونم چطوری خودش باید برگرده .... » ساتوکو : « اون با من =) » من : « عامم من یه نفرو سراغ دارم 😄 از دوست های قدیمیم هست اینکارو میکنه و بعدم یه جوری فرار میکنه . » رینا : « اگه بتونه که عالیه 🙃🙂 خب پس اینم نقشه امشب 🙂🙂 » آیری :« اوم مینا .... واقعا دارید راست میگین ؟ ... من هنوز حرفتون رو باور نمی کنم ... اینو گفتم چون اگه دروغ باشه منو هم با خودتون به دردسر میندازین . ما نباید بعد از یه ساعتی خوابگاه رو ترک کنیم یا به اون کلاس بریم » رینا : « راست میگیم . خو اخه مگه مرض داریم قوانین رو زیر پا بزاریم و به دردسر بیفتیم روانی نیستیم خو 😑😑 » آیری : « .... اوم ... نمد ... » من : « نگران نباش آیری .... بخاطر تو حواسمون رو جمع میکنیم که کسی نفهمه ^^ البته اگه می خوای نیای اجباری نیست ... ^^ » آیری : « خب .... باشه 😶💔 » من : « 😄😁 خب ... فعلا می تونیم یکم درس کار کنیم تا شب شه 😁 » آیری : « اوکی ^^ برم کتابام رو بیارم و برگردم 😄 » هاروکی : « اوکی :) » و آیری بلند میشه و میره تو اتاقم ^^ در ذهن آیری : « هومم .... پس بالاخره گفتن .... موضوع این بود .... غیر قابل باوره نمی دونم .... هوفف ... »
ساتوکو : « یوکی ؟ » اروم برمی گردم و بهش نگاه میکنم . ساتوکو : « امشب مواظب باشین و قدرتو غیر فعال کن ، انرژیتو داری حدر میدی وقتی رفتین فعالش کن .... » اروم سرمو به نشونه تایید حرفش تکون میدم و قدرتم رو غیر فعال میکنم و یهو آیری با کتاباش میاد و درسو شروع میکنیم ✨ *ساعت 9:40 دقیقه شب* رینا : « بچه هااا بجنبین دیگههه 😑😑😑 » ما : « وایسا وسایلمون رو جمع کنیمممم 🥲🥲🔪🔪🔪 » رینا : « هوفف خب بزارین ببینم لیست وسایل کو » ساکورا : « لیستی موجود نیست .... 😀 » رینا : « خاکعع تو سرتون ... =// هوفف هرچی گفتم بردارین 😑 اول از همه این گردنبند ها رو بندازین گردنتون ، آویزش یه صلیبه =) نمی خواین که اونجا بیهوش شین ؟ 😐 »
ما : « نو .... ^^💔 » رینا : « افرین می بینم یکم عاقل شدین 😐😐😑 » رینا گردنبند ها رو بهمون میده و میزنه تو سر هممون 😀💔 رینا : « چراغ قهوه هم بیارین .... گوشی هاتون هم بیارین ولییییی توروخدا بزارینش رو حالت سایلنت 😐😑 نبینم مث تو فیلما یکی بیاد بعد ما قایم شیم یهو گوشی کوفتیتون زنگ بخوره بدبخت شیم 😑😑😑 » ما : « چشم 🥲🥲 » و گوشی هامون رو میزاریم رو حالت سایلنت ولی رینا میاد خودش گوشی هامون رو چک میکنه که مطمئن شه حتی گوشی خودش رو هم میده بهمون که چکش کنیم تازه وسایلمون رو هم میگرده که یکی دیگه نداشته باشیم😀💔
رینا : « خب افرین 🙃 ...... اخرش چراغ قوه برنداشتین هاااا 😑😑🔪🔪 » هعی چراغ قوه هم میذاریم 🥲 رینا : « اومممم کیف هم بیارین =| » ما : « پس وسایل رو داریم تو چی میذاریمممم ؟؟؟؟ » رینا : « نه احمقا کیف اضافه 😑 » هعیی .... لازم به ذکر هست ؟؟؟ 😀💔 من : « پ خوراکی چییی ؟؟؟ » آیری : « لباس نیاریم ؟؟ » رینا : « ••• » رینا : « لنتیا ....... مگه می خواین برین مسافرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت لباس و خوراکی این وسط چی میگههههههههه پسهلکصعحیدقحصژت » ( نکته : رینا دارد به زبان فضایی صحبت میکند 😔😂💔 » من و آیری : « حالا قاطی نکن •-•💔 » رینا : « *نفس بسیارررررر عمیققققق* هوفففف 😑😑😑 خب فکر کنم همینا کافیه بریم 🙂 » ساکورا : « عه .... چه وسایلمون کمن.... » رینا : « .... هرچی نیاز بود بهتون گفتم بچپونید تو کیف 😐 چیز اضافه برا چی بیاریم ؟ همینا اوکیه بریم 🙂😐 »
هاروکی : « باش ، اول من برم ؟ » رینا : « تو غلط میکنی 💢💢 اول منمممممم 💢💢💢 » هاروکی : « مگه نگفتی من رهبر گروهم ؟ 🙃 » رینا : « جررر تو رهبری ؟ 😐😂 من رهبرممم 😐🔪🔪 تو نقشه کشیدی ؟ تو به بقیه گفتی چی بیارن ؟ تو بهشون اون گردنبند کوفتیو دادی که مراقبشون باشی ؟ نه تو اینکارا رو کردی ؟ 😐😐😐 » هاروکی : « ..... نو .... 🙃💔💔 » رینا : « پس حرف نزن 🔪 » من : « عههه بسههه 🥲🥲🥲 رینا ، هیچکدوممون رهبر نیستیم و برابریم ، تو این مدت هم آیری و ساکورا رفتن وقت داره تلف میشه زود باشین بریممم 😑😑 » رینا و هاروکی : « آمممم اوکی =) » و سریع از پنجره میریم . ساکورا : « عه اومدین ؟؟ •-• » من : « اره 😅😅 » رینا : « هعی خب عجله کنین باید سریع بریم ، حواستون باشه ممکنه کسی که داره اونجا گشت میزنه رو موقع خروجش از دبیرستان ببینیم » ما : « .... میدانیم .... =-= » رینا :« اخه شما ها خیلی خنگین گفتم شاید مغزتون نمیکشه 🙃 » ما : « سکوتتت =-=🔪🔪 »
هعی خب ....بالاخره میریممم 🥲🥲 *ربع ساعت بعد در دبیرستان* ..... رینا : « معطل نکنید زودباشین ، می تونین از دیوار های دبیرستان برین بالا ؟؟ » ساکورا : « .... خیلی هم .... کوتاه نیستنااا 🥲🥲💔💔💔 » رینا : « هعی ...... بین دخترا کی قدش بلند تره ؟ =/ » ما : « خودت » رینا : « عه .... 🙃 نایس 🙃 خب ... هاروکی کمکم کن برم بالا بعد هم من تو رو میکشم بالا و یوکی و ساکورا و آیری رو میکشیم بالا و تموم ، وارد دبیرستان شدیم 🙃✨ » یهویی صدای چرخوندن کلید رو تو در ورودی می شنویم و از ترس خشکم میزنه که یهو هاروکی و رینا میبرنمون پشت یه بوته و یه آقاهه که نمیشناسمش میاد بیرون و نگاهش به بوته ای که ما پشتش قایم شدیم میفته و چراغ قوش رو برمی داره که نور رو بندازه رو بوته .... 😦 وای نه ... فکر کنم فهمید 🥲 رینا زیر لب : « هه .... عمرا ... 🙃🔪 » یهو رینا یه سکه از تو جیبش برمی داره و سریع پرت میکنه سمت یه بوته دیگه و طرف حواسش پرت میشه و میره سمت اون بوته هه و چون چیزی ندید میره 😀🥲😅
هممون نفس عمیقی میکشیم و سه دقیقه همونجا می مونیم بعدش اروم از پشت بوته میایم بیرون 😅 رینا : « زودباشین بچه ها وقتمون داره تلف میشه ! » هاروکی سرشو به نشونه تایید تکون میده و اروم رینا رو بلند میکنه و کمکش میکنه از دیوار بره بالا . بعدم هاروکی رو میکشه بالا و بعدم اون دوتا منو ساکورا رو .... ولی آیری یکم تردید داره و یه قدم میره عقب 😶💔 آیری : « من مطمئن نیستم ...... تو دردسر میفتیم ...... » یوکی : « چیزی نمیشه بیااا » آیری یه قدم دیگه میره عقب رینا : « اوی 🔪🔪 اگه نمی خوای بیای پس بهتره برگردی خوابگاه چطوره ؟ 🔪 ما ترسو ها رو با خودمون نمیبریم بچه 🔪 یا میای یا میری 🔪 » آیری : « هوف .... باشه ..... » و آیری رو هم میکشیم بالا و از رو دیوار میپریم پایین و یه نگاه به دبیرستان میندازیم
نفس عمیقی میکشم و قدرتم رو فعال میکنم و ساتوکو رو کنار خودم میبینم 😶 قیافه جدی ای به خودش گرفته .... به دستاش نگاه میکنم ..... یکم .... میلرزه .... شاید استرس داره ..... سکوت میکنم و دستشو میگیرم و لبخندی میزنم و متوجه میشم که برمی گرده و بهم نگاه میکنه .... البته از اون نگاها نهه 🥲🥲🔪🔪🔪 منظورم از اون نگاهای پوکرشه 🥲🔪 ساتوکو : « نیازی نیست دستمو بگیری مگه من بچم =/// » به زور جلو خندمو میگیرم 😂🤣 با اینکه پوکر و ضدحاله ولی هنوزم همون ساتوکوعه ✨ ساتوکو : « خب من میرم دوربین ها رو غیر فعال کنم یکم دیگه برمی گردم جانه =)✨ » و ساتوکو میره ..... منم گوشیمو برمی دارم که مثلا یکی بم پیام داده 😀 من : « دوستم بم پیام داد .... داره دوربین ها رو غیر فعال میکنه بیاین بریم 😁 » بقیه سرشون رو تکون میدن و میریم سمت اون کلاس و اروم درش رو باز میکنیم و واردش میشیم . هوای سرد اونجا رو کم کم حس میکنم ..... سکوت عمیق داخل کلاس فضا رو ترسناک تر کرده بود .... رینا : « هوم خب زود باشین باید اینجا رو بگردیم » ما : « باشه 😶 » و ده دقیقه بعد ساتوکو بهمون ملحق میشه ✨
*11 دقیقه بعد* ساتوکو : « یوکی ؟؟ .... =/ » سرمو برمی گردونم و بهش نگاه میکنم 😶 ساتوکو : « یه چیزی پیدا کردم بیا =/ » با نگاهی سوالی بهش زل میزنم و اروم میرم سمتش و به جایی که اشاره کرده بود نگاه میکنم ولی چیزی نمی بینم .... 😶 من : « چی رو میگی ؟؟ 😶 ( نکته : یوکی اینو خیلی اروم گفت ) » ساتوکو : « هعی ...... زیر کاشی رو نگاه کن =/ » عاو 😅 کاشی رو اروم بلند میکنم و با چیزی که می بینم تعجب میکنم ......( بچه ها برین نتیجه انچه خواهید خواند داریم ✨)
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
ایول آجییییییی ✊🏻 منتظرم 🙂💕
تنکسس 🥲🥲✨✨
سه روز شد چجوری🥲 چقد زمان زود گذشت🥲 خدایا ای کاش صد سال میگذشت تا بتونم با خیال راحت تا قسمت اخر بخونم🥲💔💔
اخی 🥲🥲 ببخشید عزیزم آزمون دارم الان ... ازمون رو دادم بقیه پارت ۱۹ رو می نویسم زیاد نمونده 😅🥲
بزاررررشششش دسگه فقط ۱۹ دقیقه گذشتههههه😐 من هنو استرس دارم نکنه زیر اون کف چیزه موجودی چیزی بوددد😐
تنکس کیوتم ، میذارم 😅 استرس نداشته باش 😀😅