
سلام بر دوستان عزیز ارجمند بالاخره یه داستان گذاشتم دیده شود خوانده شود بلکه پسندیده شود... .
سال های زیادی از زمانی که اون اتفاقات توی ذهن رایلی افتاد میگذره. رایلی از دنیا رفته و احساساتش بخاطر دووم آوردن در برابر اون حادثه، به جای اینکه مرکز فرماندهی کل احساسات سراسر دنیا اون ها رو از بین ببره، برای جایزه اون ها رو به عنوان کارمند در سرزمین احساسات میپذیره. .......................................................... در سرزمین انسان ها: خبرنگار:« توجه شما رو به خبری که لحظات پیش به دستمون رسید جلب میکنم.
سه تن از افراد مشهور به دلیل اختلالات عصبی به تیمارستان منتقل شده و تحت مراقبت های ویژه قرار گرفتند. دانشمندان فکر میکنند به دلیل ترشح هورمون های همه ی احساسات در یک زمان و اثر گذاشتنشون روی همدیگر و همچنین روی مغز, این اتفاقات افتاده. اما هنوز نظری درباره اینکه به چه علتی این اتفاق افتاده ندارند.» در سرزمین احساسات: رئیس قلمروی ترس(به اختصار: ر.ق.ت): یعنی چی؟ یعنی چه اتفاقی افتاده؟ »
در سرزمین احساسات: رئیس قلمروی ترس(به اختصار: ر.ق.ت): یعنی چی؟ یعنی چه اتفاقی افتاده؟ » رئیس کل سرزمین احساسات(ارباب):« مثل اینکه احساسات اون سه نفر، با هم مشاجره داشتن. یا بهتره بگم دو تاشون. بعد بقیه احساسات برای اینکه اتفاق بدی نیفته مداخله میکنن.» رئیس قلمروی شادی(به اختصار:ر.ق.ش):«منظور؟» ارباب:« منظورم بحث های زیردست های تو و انزجاره» رئیس قلمروی انزجار(به اختصار: ر.ق.ا):«منظورت اینه که...» رئیس قلمروی غم(به اختصار: ر.ق.غ):«...اون اتفاق داره دوباره تکرار میشه.»
ارباب:«انزجار! شادی! سریع زیردست ها تونو از بین ببرید!» ر.ق.غ:«اما عصبانیت!(بچه ها داره همون ارباب رو میگه) انسان بدون حس شادی و انزجار دیگه انسان نمیشه که!» ارباب:« وقتی که انزجار به تنفر، و شادی به عشق تبدیل میشه، همین بهتر، که وجود نداشته باشن! نمیخوام اون فاجعه دوباره تکرار بشه!» فلش بک به هزاران سال قبل: در مرکز فرماندهی احساسات: _«قربان! قربان! یه مشکل خیلی بزرگ داریم!» (ارباب: + سرباز: _)
+«چیه چی شده؟» _«ارباب توی مقر فرماندهی احساسات مغز انسان ها یه مشکل خیلی بزرگ پیش اومده!» +«چی گفتی؟ تو مقر فرماندهی!؟ سریع چند تا پیک بفرستید و فرمانروایان چهار قلمروی دیگه رو فرا بخونید!» چند ساعت بعد: ر.ق.ا:« چرا ما رو احضار کردی؟» ارباب:« سرباز، گزارش بده» _«چشم قربان. توی مقر فرماندهی احساسات مغز انسان ها اتفاق عجیبی افتاده. احساسات دارن تبدیل میشن...»
ر.ق.ت« تبدیل میشن؟ منظورت چیه؟» _«...بله. شادی، غم، ترس و انزجار، به ترتیب به عشق، حسادت، آرامش و نفرت تبدیل میشن. که این اتفاق تا حالا پیش نیومده و واقعه عجیبیه. تنها تبدیل احساسی که تا حالا دیده شده، تبدیل احساس عصبانیت به تعادل(عدالت)ه. که اونم اصلا عجیب نبود. چونکه عصبانیت بر پایه عدالت به وجود اومده.» ر.ق.ش:« خب حالا کجاش فاجعه ست؟» _«اینجاش فاجعه ست که انسان ها دچار اختلال روانی شدن.
اینم بخاطر اینه که عشق و نفرت باهم اختلاف زیادی پیدا کردن و با هم درگیر شدن. آرامش هم به عشق، و حسادت به نفرت پیوستن. درگیریشون باعث شده تعادل روانی افراد به هم بریزه. عصبانیت یا بهتره بگم عدالت هم کار زیادی نتونسته از پیش ببره. پایان گزارش.» ارباب:« میتونی بری.» ر.ق.ت:« باید یه جوری جلو این اتفاق رو بگیریم!» ارباب:« ولی مشکل اینه که نمی دونیم چجوری.»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (17)