
آنچه گذشت: مرینت: کل شبو بیدار بودم تا قسمت جدید رو ببینم، قسمت اخر فصل چهار میراکلس ............... مرینت:چطور میتونی اینو بگی آریسته خیلی جذابه لیدی هم خنگه ها اصلا کت رو نمیبینه با اینکه کت همون آریستس که ❤ داره) ادرین زیر لب:مثل تو که ❤ منو نمیبینی).....................ادرین: نه،راستی اولین کلاسمون ساعت چنده؟) مرینت: ساعت ده😪 .................. (نکته:مرینت و ادرین و گابریل و تام تو یه عمارت گنده زندگی میکنند چون گابریل و تام صمیمی ترین دوست های هم هستند).................. شربت رو برداشتم و همشووو خالی کردم رو پنکیکم ادرین:مرینتتتتت همه ی شربتو ریختی کهههه) مرینت:حقته تا تو باشی اینجوری منو بیدار نکنی😜).................. ادرین:بگو ببخشید تا ولت کنم) مرینت: بب😂خ😂شید😂😂😂
از زبان مرینت: رسیدیم دانشگاه، داخل دانشگاه ادرین همیشه دستمو میگرفت تا بقیه فکر کنن ما 👩❤️👨 هستیم و کسی مزاحم جفتمون نشه البته بازم یه دخترایی هستند که خودشونو به ادرین میچسبونن ، به به تا اسمشون اومد خودشونم اومدن، اوق🤢 حالم از این دخترا بهم میخوره اخه ادم چقدر میتونه غرورشو زیرپا بذاره اه اه کلویی:سلام ادریکینز،بازم که با این دختره اومدی دانشگاه،من که از این دختره خوشگلترم ولش کنو بیا با من) ادرین:میدونی مرینت چی داره که تو نداری؟) کلویی: لابد خوشگلی نگو اره که خندم میگیره ادریکینز😏)
ادرین:شعور،اگه یکم شعور داشتی وقتی بهت میگم ازت خوشم نمیاد بیخیالم میشدی،بیا بریم مرینت) مرینت:اخ دلم خنک شد) ادرین:چرا؟ نکنه بهشون حسودی میکنی؟(دیگه خودتون باید بدونید با چه لحنی گفت😉)) مرینت:من؟به اونا؟حسودی؟اصلا امکان نداره،اونا نچسبن و خیلی رو مخ معلومه که وقتی ضایع میشن دلم خنک میشه) ادرین:اها😔(بچم ضد حال خورد😂)) با ادرین رفتیم داخل کلاس، امروز قرار بود جای خانم فلورا یه دبیر جدید بیاد، یکم نشستم که با دیدن کسی که وارد شد چشمام از تعجب گرد شد اونم منو دید چون
چن ثانیه خشکش زد ولی سریع به خودش اومد منم سریع نشستم، تمام طول کلاس هم حواس من هم اون پرت بود. زنگ خورده بود و میخواستم از کلاس برم بیرون که صداشو شنیدم:خانم دوپن چنگ شما بمونید باهاتون کار دارم) ادرین نامطمئن نگام کرد که براش لبخندی زدم و دستشو فشردم، صدای پچ پچای دخترای فضول کلاس رو مخم بود:مثل اینکه تو دردسر افتاد،اره اونم چه دردسری) وقتی کلاس خالی شد گفت:فکر نمیکردم اینجا ببینمت) مرینت:منم همینطور پسرخاله)(تو یه تست شخصیتای جدید رو معرفی میکنم)
پسرخاله:پس تو ادرین رو ❤ داشتی که منو رد کردی) مرینت:اشتباه نکن، من ترو ❤ نداشتم) پسرخاله:ولی دستشو گرفته بودی تازه راحت میشه نگاه های ❤ ادرین بهت رو احساس کرد) مرینت:ادرین منو ❤ نداره،ما فقط دست همو میگیریم تا کسی مزاحممون نشه، وگرنه ادرین هیچ حسی نسبت به من نداره،(از جاش بلند میشه و پشت به پسرخاله و روبه در میشه) بهرحال پسرخاله لطفا کسی متوجه نسبت ما نشه،خدانگهدار(درو باز میکنه و از کلاس بیرون میره)) ادرین:مرینت تو استاد ماوراف رو میشناسی)
مرینت:همون پسرخالم که درموردش برات گفته بودم) ادرین:خب،چیکارت داشت؟) مرینت:فکر میکرد منو تو 👩❤️👨 هستیم و فکر میکرد چون ترو ❤ دارم ردش کردم،منم واقعیت رو بهش گفتم که ما برای چی باهمیم) ادرین:اها،تا کلاس بعدی نیم ساعت وقت داریم،بریم کافه تریا؟) مرینت:اوم بریم)(وقتی به کافه رسیدند) مرینت:چی میخوری؟) ادرین:یه قهوه شیرین با یه کیک شکلاتی،تو چی؟) مرینت:منم همینو میخورم،خب من برم بگیرم بیام) یه نقشه شیطانی داشتم به تلافی صبح😈 خب این از قهوه خودم اینم از قهوه ادرین مرینت:ام عمو
جون(صاحب کافه یه پیرمرد مهربونه که مرینت بش میگه عمو جون)) عمو:جان عمو) مرینت:میشه یه مقدار فلفل بم بدی،لطفا) عمو:باز میخوای چه اتیشی بسوزونی) این عمو هم خوب منو میشناسه هاا مرینت:هیچی عمو،این ادرین باز منو اذیت کرده میخوام تلافی کنم) عمو:بیا عمو جان اینم فلفل،من که حرفت نمیشم خدا به داد این پسره برسه) ریز خندیدم، خب فلفل رو توی قهوه ادرین ریختم و با قاشق خب همش زدم و چون لیوانش شفاف نبود نمیسد داخلشو تشخیص داد و ادرین نمیفهمه و میخوره ، اینطوری دل من حسابییی خنک میشه😈😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1:این پارت عالییییییی بود..
2:به نظرم لوکا بهتر و قشنگتره..
3:محشرهههههههه
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
لایک و کانت ها که بیشتر چیزیه که موهای بزار دیگهه🗿
سلام چرا بقیشو نمیزارییییییی😭
سلام
روزت مبارک اجی جون 😚😚😚
سلام دوستان
من خیلییییی عذر میخوام، امتحانا اصلا به من وقت نمیدن، بنابراین من تا پایان امتحاناتم یعنی یازده خرداد دیگه نمیام اما وقتی بیام دوتا پارت براتون میزارم، بازم معذرت
فالویی بفالو پلیز
راستی عالی بود ولی میدونی انقدر این داستان خنده داره که من وقتی این داستان مبخونم میترکم از خنده 😂😂😂😂😂😂
بزار مارتین
فلفل