
از زبان مرینت: کل شبو بیدار بودم تا قسمت جدید رو ببینم، قسمت اخر فصل چهار میراکلس و ادرین بیچاره رو هم بیدار نگه داشتم😂انگار خوابش برده بود صداش زدم : ادرین، بیداری؟) ادرین: هوم بیدارم) مرینت: خب پاشو دیگه قسمت جدید اومد پاشووو) ادرین: پاشدم بزار ببینیم)(بعد از پایان قسمت) مرینت: وایییی ادریننن) ادرین: بله؟) مرینت:دیدی چیشد،باترفلای همه معجزه گرا رو بدست اورد واییی) ادرین:اره خودمم داشتم نگاه میکردماا) مرینت:وای ادرین من طاقت ندارم تا قسمت بعد بیاد)(مرینت تند تند ادرین رو تکون میده)
ادرین:مرینتتتت ولللممم کن اخخخخ)(ادرین از روی تخت پرت میشه پایین) مرینت:هیییح ادرین چیشدی؟) ادرین: به لطف شما از تخت پرت شدم وایی سرممم) مرینت:شرمنده ادرین😅 دیدی تو صحنه اخر کت چقدر ج،ذ،ا،ب شده بوددد واییی(روی تخت شروع به غلت زدن میکنه)) ادرین:من نمیفهمم این پسره که اصلا ج،ذ،ا،ب نیستش🫤(وی حسودی میکند)) مرینت:چطور میتونی اینو بگی آریسته خیلی ج،ذ،ا،ب،ه لیدی هم خنگه ها اصلا کت رو نمیبینه با اینکه کت همون آریستس که ❤ داره) ادرین زیر لب:مثل تو که ❤ منو نمیبینی) مرینت:چیزی
گفتی؟) ادرین: نه،راستی اولین کلاسمون ساعت چنده؟) مرینت: ساعت ده😪(وی خمیازه میکشد)) ادرین:الان که ساعت شیشه پس میتونیم تا نه یه سه ساعتی بخوابیم،مرینت؟)(مرینت خوابیده😂)(ادرین با خنده مرینت رو روی تخت درست میکنه و پتو روش میکشه خودشم میره تو اتاقش میخوابه)(نکته:مرینت و ادرین و گابریل و تام تو یه عمارت گنده زندگی میکنند چون گابریل و تام صمیمی ترین دوست های هم هستند) از زبان مرینت: داشتم از لیدی برد امضا میگرفتم که لیدی سرم داد زد:مرینتتتتت پاااشوووو) و یهو از خواب

پریدم. نگاه کردم دیدم عه اینکه ادرینه داره داد میزنه مرینت:چته چرا داد میزنی اول صبی؟🥱) ادرین:برای اینکه ساعت نه و نیمه) مرینت:خب به من چه که ساعت.........هیییححح دیرمون شددددد) تققق(مرینت تا میاد پاشه پتو دور پاش میپیچه و میخوره زمین) ادرین:😂😂😂😂😂بلند شو من که امادم فقط منتظر توام) مرینت:ده دقیقه ای امادم) زود رفتم سمت دستشویی و بعد از انجام کارای اولیه تو پنج دقیقه رفتم سر کمد لباسام و یه تاپ که بنداش سیاهه و خودش قرمزه برداشتم با یه دامن سیاه و کفش پاشنه ۵ سانتی

قرمز(تیپ مرینت👆🏻) سریع پوشیدمشون و از اونجایی که موهام فوق العاده لخته سریع شونه شدن. تند تند از پله ها پایین رفتم که چشمم به ساعت افتاد، تازه ساعت نه و ده دقیقه بود😳، مرینت:ادریییننن میکشمتتتتت😡) ادرین:مجبور بودم وگرنه سه ساعت طول میکشید اماده شی حالا هم غر نزن بیا صبحونه پنکیک داریم) یک ان خشمم از بین رفت مرینت:اخجونمی جون پنکیک🥞😍) ادرین زیر لب:همیشه با پنکیک گول میخوره😂) مرینت:چیزی فرمودید؟🤨) ادرین: خیر چیزی نفرمودم) نشستم سر میز و شربت رو برداشتم و همشووو خالی
کردم رو پنکیکم ادرین:مرینتتتتت همه ی شربتو ریختی کهههه) مرینت:حقته تا تو باشی اینجوری منو بیدار نکنی😜) ادرین از جاش بلند شد و اومد دنبالم و منم دست رو دست نذاشتمو در رفتم مرینت:حالا موش بدو گربه بدو موش بدو گربه بدو) ادرین:الان یه گربه ای نشونت بدم من) برگشتم ببینم ادرین چقدر باهام فاصله داره که و یهو دیدم دقیقا پشت سرمه مرینت:جییییغغغغ)(ادرین مرینتو میگیره بعد پرت میکنه رو مبلو شروع میکنه به قلقلک دادنش) ادرین:بگو ببخشید تا ولت کنم) مرینت: بب😂خ😂شید😂😂😂)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظراتتون واقعا بهم انرژی میده😍❤
باحال بود 😁✌
اگه میشه به پستای منم سربزن ☺✨💫
فقط یه سوال؟
آریسته کیه؟ 🤔🤔
معرفی رو خوندی؟
آره
داستان عالیههههههههه
لیستم😑
عالی😍😍😍😍رفت تو بیستم😍
بعدییییی
خیلی گشنگهههه
حالا شد
۱۲ لایک
۱۹ کامنت
الان دارم میرم بیرون ولی وقتی برگشتم براتون میذارمش
باشه
۵