
خبس.....ناظر جان این داستان چیز خاصی نداره پس لفطن منتشر:)
سیوشرت خاکی رنگم رو دور کمرم میبندم و با تهدید نگاشون میکنم : + پسش میدین یا ...؟؟ _ یا چی کوچولو ؟ تند میاد سمتم که از گردنش اویزون میشم ... داد میزنه و خودشو به اینور و اونور میکشه موهاشو میگیرم و گردنشو گاز میگیرم از درد کبود میشه و ولم میکنه ... کیفم رو میندازم رو دوشم : + دیگه یادتون نره با من در نیوفتین ... برین یجای دیگه دزدی کنین احمقا ! × یه...بچه دبیرستانی چقدر زور داره اخه ؟! + همینه که هست ... نگاهی به ساعت میکنم و مشتمو میکوبم تو فرق سرش و جیغ میزنم : + به خاطر تو کلاسم دیر شد ... _ دیگه چرا میزنی ؟؟ گرفتیش دیگه حالا برو ... زبون در میارم و میدوعم سمت مدرسه ... توی راهرو ها میگردم تا کلاسم رو پیدا کنم بلخره میرسم و در میزنم : _ بفرمایین ... + عام ... میتونم بیام !؟ _ بازم دیر کردی کایرو !!! + ببخشید استاد یه مشکل.. میپره وسط حرفم و با کلافگی میگه : _ یه مشکلی پیش اومد ... ترافیک بود ... مریض بودم ... افتادم !! دیگه چی ؟! چرا هروقت موقع مدرسه تو میشه زمین و زمان منفجر میشن ؟؟ پوکر فیس به خنده بچه ها نگاه میکنم و باح لبخند حرصی(ازیناکهگوشهلبشمیرسهبهچشاش) میزنم و میگم : + الان میتونم بیام تو یا نه ؟! _ چی بگم! بفرما ... سرتکون میدم و میرم روی یه میز و صندلی تکی کناره پنجره میشینم ... میزم با بقیه خیلی فاصله داره ... خب هیچکس حاظر نیست با دختر پروعه مدرسه دوست شه!! با سیخی که به پهلوم میخوره چشمامو تو کاسه میگردونم و پوفی میکشم : + البته جز این شلمغز ! لیتا : پیسپیس ... چی میگی تو؟! + هیچی ... _ چرا دیر کردی ؟ + هیچی چند نفر میخاستن کیفمو بدزدن ... _ دلم سوخت واسشون ... + چرا واسه اونا ؟؟ _ حتما زدی ناقصشون کردی!! اروم میخندم و سری از روی تایید تکون میدم ... اونم زل میزنه به تخته نگاهی به بیرون میندازم ... من کایرو ام ... سال اول دبیرستانم ... وضع خانوادم ینی فقط بابام کاملا معمولیه ولی همیشه سعی کرده منو خوشحال کنه و جای مادرم رو واسم پر کنه ! مامانم ... مامان ... مادره من؟! واژه ای که هیچوقت نتونستم بگم ! امروز سالگرد مرگشه ... البته زندس ... فقط روزی که ولم کرد واسه من مرد!! من اون موقع فقط هفت سالم بود ... ولی اون بخاطره یه مرد دیگه منو بابارو تنها گذاشت پس ... من دیگه مادری ندارم امسالم واسه سالگردش گریه میکنم! با یاداوری این خاطرات اخم میکنم و ناخونمو روی دامنم میکشم ... با حرف استاد از فکر بیرون میام : _ خسته نباشید بچه ها ... بلخره کلاس تموم شده بلند میشم و بدون توجه به لیتا که صدام میزنه به سمت کافه تریا میرم و ر گوشه سالن میشینم ... لیتا ام میرسه :
_چرا صدات میزنم جواب نمیدی؟؟ +نشنیدم... _دروغ نگو! +حوصله ندارم _میدونم ناراحتی ولی صبر کن... ظرفی بیرون میاره و میزاره جلوم نگاهی ب ظرف و خودش میکنم....سرمو ب نشونه چیکا کنم تکون میدم: _اههه...چرا گیجی؟بازش کن خو:/ باز میکنم و با دیدن شکلات لبخند میزنم: +واسه منه؟ _اهوم...میدونم دوست داری! ب طرز عجیبی مث بچه های لوس دهنم شور میشه و چشام پره اشک میشه: + اهوم...دارم:) چاپستیک مشکی رنگمو میگیرم و ی گوله شکلاتی میزارم دهنم: _چطور شد؟؟ صورتمو جمع میکنم و با انزجار میگم: +اشپزیت..... با ترس نگام میکنه ک با ذوق میگم: +حرف ندارهههههههههه یکی میزنه تو سرمو جفتمون میخندیم.. . . . یکی از کلاسا رو میپیچونم و تو محوطه خالیه پشت مدرسه میشینم.... وسط زمین بسکتبال دراز میکشم و تودی رو توی دستم جا ب جا میکنم...... نگاهی ب خط دور زمین میکنم و لبخند میزنم... هیچ وقققق از دویدن خسته نمیشم.:) ب خاطر همین بم میگن ببر سفید!!! ببر ب خاطر دویدن و پرو بودنمه حالا چرا سفید؟ من ابرو هام و موهام استخونی خیلی روشنه ی تقریبا مث زال حتی چشام خاکستری روشن و کشیدهس.... قدم بلنده و هیکل کشیده ای دارم ول رنگ موهام بم چهره عجیبی بخشیده.... هرچند برخلاف نظر دیگران من موهامو خیلی دوست دارم! . ***** . با دیدن مربی ک از دور دست تکون میده از این فکرا در اومدم و دراز کشیده براش دست تکون میدم: هی چطوری ببر سفید؟؟ +مث همیشهههه اماده حمله... _تو اخرش نتونستی مث دختر رفتار کنی:/ راصتی راجب مسابقه شنیدی؟ +ی چیزایی _خب پس بزا بیشتر بت بگم تو جام میشینم سیوشرت طوسی رنگشو در میاره و پیشم میشینه _خب... واسه تو شانس بزرگیه ینی....اگ بتونی اول شدی میتونی وارد مدرسه seven بشی... با تعجب میگم: +هنننننن؟ورودی مدرسه ب اون مهمی با ورزش؟:/ _اره...اونا اینو ملاک قرار دادن...البته رقیباتو دست کم نگیر +ولی یادتون نره مربی من شما و راه خونه تا مدرسهس _ببینم چیکا میکنی ببر سفید! میخندم: +ببینیم! بلند میشه تا ب کاراش برسه... منم کیفمو بر میدارم و بر میگردم خونه
در خونرو باز میکنم و با انرژی سلام میکنم : _ اوه برگشتی عزیزم بیا بشین حتما خسته ای! کنارش میشینم و میگم : + امروز زود تموم شد ... تو چیکار کردی؟! _ یکم غذاخوری رو تمیز کردم (مثلهرستورانه/شغلباباشهمینه) + کارا خوب پیش میره ؟؟ _درست میشه ... گرسنه ای؟! لبخند میزنم : + من همیشه گرسنه ام ... جفتمون میخندیم و به سمت اشپزخونه میریم . . . یچیزی میخورم و میام تو اتاقم تکالیف زیادی ندارم پس بهتره برم یکم بگردم چون الان بابا خوابه بعدش که برگشتم خونه واسه جفتمون یچیزی واسه شام درست میکنم ... اره! موهای بلندمو بالای سرم میبندم و لباسامو عوض میکنم ... از در میزنم بیرون و توی خیابون بی هدف قدم میزنم ... ینی میتونم اول شم ؟؟ تو مسابقه ... شک ندارم که اول میشم!! ولی ... یکم نگرانم .. میتونم به اون دبیرستان برم ینی ؟! اونجا خیلی جالبه ... تو اون مدرسه بچه های افراد خیلی ثروتمند یا حتی کسایی که تو دولت هستن درس میخونن ... حتی اداره اون مدرسه دست بچه های هموناس ... یجورایی حرص تلاش کردن و قبولی اونجا داره خفم میکنه ... میخام حتما اول شم ! دوروز دیگه مسابقس ... ینی فقط دوروز وقت دارم اماده شم! . . . /دو روز بعد/ با صداهای مربی و لیتا بند کفشم رو سفت میکنم و از رختکن بیرون میزنم : + چیشده ؟ لیتا : برو تو جایگاه مربی : کایرو تمام تلاشتو بکن و استرس نداشته باش ما میدونیم میتونی!! اروم میخندم : + نگران نباشین منم نیستم ... سر تکون میدن منم به سمت جایگاه میرم پاهام رو روی اون مهره ها میزارم و اماده میشم ... شمارش شروع میشه : _ 1 _ 2 _ 3 با صدای بلندی که بالای سرمون میاد همه شروع میکنیم به دویدن همشون خوب میدوعن ولی هنوز منو نشناختن ... سرعتمو بیشتر میکنم و قدمای بزرگتر میگیرم ... چند دور میزنیم ... دیگه به خط پایان نزدیکیم ... من فقط از یکیشون عقبم!!! با وجود درد بدی که تو زانوم پیچیده بازم تندتر میدوام ... به پاهام فشار میاد و قفسه سینم تیر میکشه بلخره ازش جلو تر میرم ...با رسیدنم به خط پایان رو زمین میشینم و منتظر رسیدن بقیه میشم ... با پرتاب شدن یه چیزی روم و پرت شدنم روی زمین با تعجب بهش نگاه میکنم با دیدن لیتا که چسبیده بهم و داره جیغ میزنه میخندم : + کمرم شکستا ! مربی : افرین موفق شدی انتظار همینو ازت داشتم ... لیتا ازم جدا میشه و بطری اب دستم میده ... + مسابقه بعدی چند ساعت دیگس ؟؟ _ سه ساعت وقت داری استراحت کنی ... + خوبه ... بقیه دوباره شروع کردن تمرین کردن منم میرم تو رختکن و روی یه صندلی کوچیک دراز میکشم پاهامو جمع میکنم و ارنجم رو روی چشمام میزارم ... اشتباه همشون همینه! میخان همه کاراشون رو اصول باشه ... به فکر بدنشون نیستن! خب الان به خودتون فشار بیارین ... چی میشه؟! فقط واسه مسابقه خسته تر از قبل میشین ... همه ادما میخان کارشون روی منطق باشه ولی به فکر اسیب های بعدش نیستن ...شاید تمرین و خسته کردن خودم حتی تو مسابقه کمکم کنه ... ولی کی اهمیت میده ؟!؟ اول بشم یا نشم ... در هر حال من قراره زندگی کنم و یروزی بمیرم ... پس بیخیال!!! بیخیال افکارم میشم و سعی میکنم فکرمو ارومم کنم ... تا ساعت بگذره!..
با نیشی که داره جر میخوره وارد خونه میشم ... بابا ت اشپزخونس با صدای بلندی میگم : + من اومدمممم!! بابا با ترس میپره و اخم میکنه : _ ترسوندیم ت... یهو با هول میگه : _ مسابقت ؟؟ چطور ... چطور شد؟؟ + خب ... من تلاشتمو کردم ولی.. بابا با ناراحتی میگه : _ اوه پس او... + با وجود تلاشام ...اول شدمممم با جیغم بابا مجددا میپره ولی خودشم داد میزنه بغلم میکنه میارتم پایین و با خوشحالی میگه : _ الان میتونی به اون مدرسه بری ؟؟! مطمعنی ؟؟؟ + اره ... حتی از فردا میتونم برم ... _ کایرو بهت افتخار میکنم ... کاش اونم نمیرفت و تورو میدید ... اخم میکنم : + نیازی نیست ... اصلا فراموشش کن ما فقط همو داریم من مادر ندارم اون مرده ! _ اما.. + میرم یکن استراحت کنم میدونی که خستم ... به سمت اتاقم میرم و لباسامو از خودم جدا میکنم ... وارد حموم میشم و زیر دوش اب سرد وایمیستم ... اخیش داشتم خفه میشدم زیرش میشینم ... ینی اون مدرسه چطوریه؟؟! هعی دلم واسه لیتا تنگ میشه ... اونجا کلا تنها میشم دیگه سردم شده ... حوله رو برمیدارم و دورم میپیچم و از حمومم بیرون میام ... خودمو روی تخت میندازم ...گوشیمو برمیدارم و اسم مدرسه رو سرچ میکنم ...با دیدن تصویراش کپ میکنم اینجا شبیه قصره ... حتی خوابگاه و فروشگاه و هرچیزی که توی شهر پیدا میشه توش وجود داره ... اوهوع اینجا دیگه کجاس ؟! گوشیو میندازم کنار ... واسه فردا خیلی ذوق دارم کاش اونجا تنها نمونم !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چراااا پارت بعدو نمیزاریییی🙂
تا حالا چننن بار گذاشتممممم...منتشر نمیشههههعهههه
پاارتتتتتتت بعددددد
عالی بود عجقم 🥺🥐💕
خیلی عالی اجی🫂💜🥺❤
نمصن قودایی؟
بار اولمهههههههههخسحسپسمژسنمطپಥ‿ಥ
🥲🥲💜💜🫂🫂
عالی🌷🌷