
خب اینم پارت جدید.حرفخاصی ندارم..بریمم💚
سر کلاس: معلم:خب بچه ها افسانه ی مورد علاقتون چی بود تو این درس؟ اریک:ببخشید.من میخوام یه افسانه رو تعریف کنن.معلم:خیلی ام عالی پسرم.تعریف گن.اریک با قیافه ی متشخصی رف پای تخته: اریک:خب اسم این افسانه جواهری با ارزش در ق.ل.ب فرمانروای همیشگیه.معلم:میتونی برامون ریشه ش هم بگی؟اریک:آره.ببینین.فرمانروای همیشگی ینی اریک.جواهر با ارزش با همون اللهه ی عشق تو ق.ل.ب فرمانروا هم میشه دورین.(میدونم اینکاره عا گرفتنߘ皯ه نگرفتین منظورش این بود:معنی دورین اینه:جواهر با ارزش.معنی اریکم اینه:فرمانروای همیشگی.و اریک گفت:جواهر با ارزش در قل.ب فرمانروای همیشگی.که میشه: دورین در قل.ب اریکߘ혧لا گرفتبن دیگه؟) معلم که متوجه منظور اریک شده بود آروم خندید.اریک ادامه داد:مثلا یکی از جملات فرمانزوا به جواهر با ارزش این بود:ای جواهر با ارزش من لطفا از اون دور شو.و نگاهی به دورسن که کنار سام بود انداخت.و دوباره اضافه کرد:کنار اون پسر نباش جواهرم.لطفااااا.معلم که سعی کرد جلوی خندشو بگیره گفت:کافیه پسرم برو بشین.اریک موقع رفتن یه چشمک به دورین زد و نشست.رابرت:کارت عالی بود داداش.بعد کلاس: معلم:بچه ها یه جشنواره علمیه که شما باید یه پروژه ی خوب آماده کنین و یه همگروهی هم پیدا کنین.تا فردا یه همگروهی پیدا کنین.و بعد ام رفت.سام:منو تو با هم بریم؟ دورین:فکر خوبیه.اریک که حرفاشوتو شنید بلند گفت:الیزاااا میشه با من بیای؟خواهش میکنم.من دوس دارم با تو بیام.الیزا با خوشحالی:حتماااا.ارکی:ممنونممممم.سر کلاس: معلم:خب بچه ها افسانه ی مورد علاقتون چی بود تو این درس؟ اریک:ببخشید.من میخوام یه افسانه رو تعریف کنن.معلم:خیلی ام عالی پسرم.تعریف گن.اریک با قیافه ی متشخصی رف پای تخته: اریک:خب اسم این افسانه جواهری با ارزش در ق.ل.ب فرمانروای همیشگیه.معلم:میتونی برامون ریشه ش هم بگی؟اریک:آره.ببینین.فرمانروای همیشگی ینی اریک.جواهر با ارزش با همون اللهه ی عشق تو ق.ل.ب فرمانروا هم میشه دورین.(میدونم اینکاره عا گرفتنߘ皯ه نگرفتین منظورش این بود:معنی دورین اینه:جواهر با ارزش.معنی اریکم اینه:فرمانروای همیشگی.و اریک گفت:جواهر با ارزش در قل.ب فرمانروای همیشگی.که میشه: دورین در قل.ب اریکߘ혧لا گرفتبن دیگه؟) معلم که متوجه منظور اریک شده بود آروم خندید.اریک ادامه داد:مثلا یکی از جملات فرمانزوا به جواهر با ارزش این بود:ای جواهر با ارزش من لطفا از اون دور شو.و نگاهی به دورسن که کنار سام بود انداخت.و دوباره اضافه کرد:کنار اون پسر نباش جواهرم.لطفااااا.معلم که سعی کرد جلوی خندشو بگیره گفت:کافیه پسرم برو بشین.اریک موقع رفتن یه چشمک به دورین زد و نشست.رابرت:کارت عالی بود داداش.بعد کلاس: معلم:بچه ها یه جشنواره علمیه که شما باید یه پروژه ی خوب آماده کنین و یه همگروهی هم(ادامه اسلایدبعد
پیدا کنین.و بعد ام رفت.سام:منو تو با هم بریم؟ دورین:فکر خوبیه.اریک که حرفاشوتو شنید بلند گفت:الیزاااا میشه با من بیای؟خواهش میکنم.من دوس دارم با تو بیام.الیزا با خوشحالی:حتماااا.ارکی:ممنونممممم.خلاصه اون روزم تموم شد.اریک برگشت خونه: اریک:سلامممم.مادرش:چه خبر شده؟خوشحالی؟ اریک:هیچی چیزی نیس.رابرت:سلام خاله.مادرش:سلام عزیزم.اریک و رابرت رفتن تو اتاق بعد نیم ساعت یه صدایی اومد: اریک:کیه؟ رابرت:نمیدونم.دختری درو محکم باز کرد:سلامممممم خن...گه! اریک:تو؟ دختر:چیه توقع نداشتی بیام؟دلم برا قیافه ی ن..ح..س..ت تنگ شده بود برگشتم.رابرت:سلام اریکاااا.چقد تغییر کردی.اریکا:خوشگلتر شدم نه؟ اریک:نه رو مخ تر و چن..دش تر شدی.مگه قرار نبود همون پاریس بمونی تا دانشگاه؟ اریکا:دلم برا بابا جونم تنگ شده بود به توچه؟ اریک:من پنج دیقه ازت بزرگترما.(ببینین اریکا خواهر دوقلوی اریکه که برای تحصیل رفته بوده پاریس و الان برگشته)اریکا:4 دیقه و 99 صدم ثانیه.اریک:الان میتواستی بگی چقد باهوشی؟ اریکا:اره.و با قیافه ی متکبری بیرون رفت.خلاصه هفته بعد شد.درست همون روزی کهقرار بود بچه ها پروژه هاشونو تحویل بدن.صبح زود.تو مدرسه: رابرت:سلام دافنه.دافته:سلام.رابرت:ببین میخواستم یکاری برام بکنی.دافنه:ببینم ارکی با اون دختره دوس شده؟ رابتر:نه میخواد دوس شه.دافنه:همون.لیاقتش همون دخترس.رابرت:حالا اینارو بیخیال من یه کار مهم دارم.دافنه:چه کاری؟ رابرت:ببین میخوام با یه دخرته دوس شم.دافنه که فک میکرد منطور رابرت خودشه با اشتیاق پرسید:با کی؟ رابرت نزدیک و شد در گوشش گفت:اریکا..خب اون دوستته دیگه.دوستتو برام جور کن.دافته با قیافه ی عصبی گفت:آ.ش.غ.ال.رابرت:چیه خو.دافنه با عصبانیت رفت.رابرت:مگه چی گفتم؟
آخرای سال بود.مدرسه یه مهمونی کریسمس برگزار کرده بود.ولی خب این مهمونی مال هفته دیگه بود.بچه ها از الان شروع کرده بودن به دعوت به کسی که میخوان باهاش باشن.اریک و رابرت نشسته بودن.رابرت:اریک...میخوام با خواهرت برم.اریک:چی؟ رابرت:میگم به ارکیا میگی با من بیاد؟ اریک:نع.رابرت:بیخیال منو تو داداشیم.اریک:من با اون حرف نمیزنم.رابرت:اگه به اریکا بگی منم قول میدم دورینو راضی کنم باهات بیاد.اریک:اریکاااااااا.بیا اینجا دختر.رابرت:دستت درد نکنه داداش.ارییک:زودتر برو بهش بگم.رابرت رفت.اریکا:چیه.اریک:ببین برا کریسمس با رابرت برو باشه؟ اریکا:برو بابا عمرا.اریک:اگه نری به مامن میگم نمره عات همش با تق.....ل...ب بوده عا.اریکا:باشه بابا.اریک:افرین.بعد از رفتن اریکا: اریک به رابرت چشمک زد و گفت:جورش کردم.رابرت:منم دورینو واست جور میکنم.اریک:قول دادیا.رابرت:قوعللل.خلاصه برگشتن خونه: ارکی رو کاناپه نشسته بود و داشت یه شعر عاشقانه پیدا میکرد.اریکا:واسه کی میخوای بفرستی.اریک:واسه هریک.به تو ربطی داره؟ ارکیا:نه ولی به مامان چرا.ماماننننننن.اریک:دهنتو ببند فضول...ببین اگه به مامان نگی اون لباسه رو برات میخرم.ارکیا:همون قرمزه رو میخواما.این چند وقته چون 10 تا لباس 7 هزار پوندی خریدم نمیزارن اینو بخرم.اریک:چن پونده؟ اریکا:گرون نیست فقط 10 پونده داداشی.اریک:یااااااعععععع.....لباس خودم ۷۸۹پونده فقط.ارکیا:به هرحال من دخترم باید لباسم با ظرافت باشه.اریک:باشه فقط از جلو چشام دور شو.ارکیا:مرسی بهترین داداش دنیااااا.اریک:رفتی درم بببند.اریکا:با کمال میل.خلاصه لباساشونو آماده کردن.((عکس لباساشونو براتون میزارم.))
عکس لباساشون رو تو یه تست جدا میزارم.
ناطر توروخدااااااا تورو قران به خدااااا خیلی زحمت کشیدم ناطر ترو جون هرکی دوست داری منتشر کن بخدا برا اینوپارت خیلی وقت گداشتم.دیدی که چیزی نداشت.تروروخدااااااااا منتشر کنننن توروخدااااا😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
بایییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فالوم کن بک میدم 🍩🎭
پلیز توی مسابقمم شرکت کن 💒🍊
حتما
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌👑💫
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌💫👑
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌👑💫
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌💫👑
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌👑💫
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌💫👑
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌👑💫
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌💫👑
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌👑💫
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌💫👑
𝑭𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘=𝒃𝒂𝒄𝒌👑💫
💜💜
فالو:بک•-•🙆🏻🧸🌸
حتما