داستان از زبان جنی : شب شده بود
دوست خوبموم ملیکا اومد بخوابه که یهو قش کرد
قیافه من 😢😭😨
به بچه ها گفتم بردیمش بیمارستان
گفتن که یک نوع بیماری داره که ۳ روز باید اینجا باشه
فردای آن روز
داستان از زبان رزی : به بچها پیشنهاد دادم که بریم و ملیکا رو ببینیم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)