10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💙♧L♧💙 انتشار: 3 سال پیش 147 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاااااممم خوبین ؟😁🙂با درسا چیکار میکنین؟🙂...اومدیم با پارت جدید بخونین و اینکه لایک و کامنت و فالو یادتون نره💜
خب گفته بودم که میخوام اسم برای این ناشناس انتخاب کنم....اسمشو گذاشتم سونگ (⭐sung💜)معنی این اسم یعنی (کامل یا تمام شده) حالا میفهمین که چرا این اسمو گذاشتم خب بریم..سراغ داستانمون💜
کهههه.....یهو از خواب پریدم...باز....باز اونو دیدم !...خیس عرق شده بودم...برای اینکه کمی حالم سرجاش بیاد تصمیم گرفتم که کمی اب بخورم...اومدم از اتاق بیرون..ساعت هنوز 4 صبح بود رفتم سراغ اشپزخونه در یخچالو رو باز کردم...پارچ رو برداشتم و ابو تو لیوان ریختمو خوردم بعد مستقیم رفتم تو بالکن 🚶♂️...نفس عمیقی کشیدم...تکیه دادم به دیوار سرد بالکن...احساس خوبی داشت بوی خیلی خوبی میومد...بوی گلای رز بود🙂داشتم لذت میبردم که یادم افتاد باید برم بخوابم یه عالمه کار دارم...😐رفتم تو اتاق و گرفتم خوابیدم
🗣:هی....جونگ کوکاااااا پاشووو...پاشووووو....😑...از خواب پاشدم..گفتم: چتونههه هنوز چشمام کامل باز نشده بود که گفتم چته چرا بیدارم میکنیییی خوووو😑که..صدایی شنیدم : واقعا که...با من اینطوری رفتار میکنی😑😐که یهو چشمامو باز کردم...ا.ت بود 😐ع...عه...ببخشی ا.ت 🙂😐ا.ت : باشه حالا بیا پایین 😑صبحونه امادس....کوک : باشه اومدم
داستان از زبون ا.ت :...هعی...این پسره چرا عجیب رفتار میکنه😑🙄سعی کردم از افکارم بیارمش بیرون که جونگ کوک وارد اشپز خونه شد خمیازه ای کشید و گفت : صبح بخیر😁همه جوابشو دادن : صبح تو هم بخیر
تصمیم گرفته بودم که برم بیرون با دا یون 😃تا کمی خوش بگذرونیم 😄بعد خوردن صبحونه به اعضا گفتم که میخوام با دا یون برم بیرون و رفتم اماده بشم و بریم بیرون...داستان از زبون شوگا :همه نشسته بودیم که دیدیم اومدن پایین همه دهنشون باز مونده بود جونگ کوک رو هم که نگم....خشکش زده بود...وای پسر نکنه عاشق شده😐😂اخه اون ازش بدش میومد😐اه ولش من خودم کار دارم برم به کارام برسم...از اعضا جدا شدم و رفتم کمی گیتار تمرین کنم...داستان از زبون جونگ کوک : وقتی که اومد پایین....خیلی خوشگل شده بود😮سعی کردم خودم رو جمع کنم...اونا هم رفتم از خونه بیرون ما هم رفتیم سر کارامون...داستان از زبون جیمین :..داشتم با تهیونگ بازی میکردم که گفت :هی جیمین حوصلم...جیمین : منم...تهیونگ : ...مم بیا کاری کنیم😁😏جیمین : چه کاری ؟! تهیونگ : بیا نزدیک بگم بهت....که رفتم نزدیکش و بهم گفت چیکار کنیم 😮😂
رفتیم تو و همه نشسته بودن داشتن فیلم میدیدن جونگ کوک اونجا نبود بهترین موقع بود که منو و تهیونگ کرم بریزیم😂😏رفتیم از اشپزخونه پارچ برداشتیم و به سمت اتاق جونگ کوک رفتیم ...داشت اهنگ میخوند که منو و تهیونگ اروم رفتیم روی لباساش که روی تخت بود اب ریختیم و یواشکی رفتیم بیرون...نفهمید ما اونجا بودیم 😁نشستیم کنار بقیه اعضا...چند دقیقه بعد صدای جیغ شنیدیم 😮نباید اونطوری میشد که...یعنی چیشده؟😮...داستان از زبون جونگ کوک : داشتم اهنگ میخوندم که برگشتم تا لباسامو عوض کنم کهههه یا خدااااااااا اخخخخخخ چراااا این گرمهههه دستمممم😣(♡هنوز نپوشیده بود تو دستش گرفته بود)که همه اومدن تو اتاق جین : یاااااا چیشده😮جونگ کوک :...د..دستم 😶نامجون : حالت خوبه؟ جونگ کوک : اره فقط...دستم 😶جیهوپ : یاااا کی اونکارو کرده 😐 جونگ کوک: نمیدونم.... فهمیدم همه شکه شده بودن ولی....دستای یکی داشت میلرزید..جونگ کوک : یااااااااا تهیونگگگگگگگ و جیمینننن شییییییی😐😤😑شما اینکارو کردین!؟که...دیدم فرار کردن داشتم سراغشون میرفتم که خودشون تسلیم شدن جونگ کوک : میدونین دستم...تهیونگ : هی جونگ کوک ما از عمد اب گرم نیاورده بودیم دیدیم که تو اشپزخونه روی میز پارچ هست ماهم گفتیم سرده دیگه😑نمیدونستیم که اب گرمه😐😑جیمین : اره راست میگه 😶جونگ کوک : عیبی نداره عوضش برام شیرموز بخرین 😑اونم یک بسته😑🚶♂️جیمین : باشه😂😶...جونگ کوک : که برگشتم تو اتاق و دیدم هنوز اینا اینجا وایسادن 😐جین : حالا که قضیه حل شد بریم ادامه ی فیلمو ببینیم 😁که همه رفتن منم سریع لباسامو عوض کردم رفتم پایین نشستم بقل نامجون..
عصر شده بود و ما هیچی نخورده بودیم 😂😐جیهوپ:گشنه هستین اصلا؟😂 بقیه پسرا :نه😂😐👌 که دینگ دینگ که رفتم درو باز کردم ا.ت و دا یون بودن😁اومدن تو و رفتن لباساشون رو عوض کنن و برگردن وقتی برگشتن نشستیم و ادامه فیلمو دیدیم...بعد چند ساعت دیدیم که داره اخبار میگه...اخبار : سلام...خوش اومدین به اخبار روزانمون...خب خبری که به دست ما رسیده اینه تو خونه بمونین و بیرون نیاین هوا طوفانی میشه و اینکه ما دنبال چند تا مجرم خطرناکیم که فرار کردن پس لطفا تو خونه بمونین تا اتفاقی نیوفته...تا خبر بعدی با ما باشید...داستان از زبون جونگ کوک : همه خوشکمون زده بود...😦بعد یک ساعت هوا طوفانی شد...همه ترسیده بودن ...ا.ت و دا یون خیلی ترسیده بودن...
و پسرا داشتن بهشون دلداری میدادن تا اروم بشن...من رفتم بالا..
و مستقیم رفتم تو اتاقم ، سعی کردم نفس عمیق بکشم...که دیدم صدایی میاد...ناشناس : جونگ کوککککک نجاتش بدهههه بچه کوچولو رو نجات بده...صدای اون بود باز😮...هی...هی وایسا....بچه کوچولو کیه کجاس....ناشناس : فقط تو میتونی نجاتش بده برووووو...که ناخداگاه پاهام با سرعت زیاد حرکت کرد و خیلی سریع رفتم پایین همه تعجب کرده بودن...صدای جیغ و گریه میومد...😦ا.ت : اون صدای جیغ...ب...بود؟!😶😣همه گفتن اره جونگ کوک : من زود میام نامجون : کجاااا نروووووو داری چیکار میکنی؟!!!
که ماسک زدم و زود زدم بیرون...و بقیه هم پشت من میومدن که بهشون گفتم برن تو ...وقتش بود...اون دختر کوچولو گیر اون مجرما افتاده بود زود به پلیس زنگ زدم که برداشت و بهشون گفتم اونا کجان...اونا هم تو راه بودن تا به جایی که من گفته بودم بیان....من زود رفتم پیش دختر کوچولو....ناشناس (مجرم): هی دستتو ببر بالا و گرنه شلیک میکنم😠..جونگ کوک : باشه....س.،سعی کردم حواسشون رو پرت کنم و اینکه موفقم شدم 😃زود دست دختر کوچولو رو گرفتم و فرار کردم اونا پشتم بودن که...اخ...اون چی بود...اهمیت ندادم...که رفتم تو حیاط درو بستم و رفتم تو خونه کهههه...همه چی برام سیاه شد
صدای پسرا و ا.ت و دا یون میومد...هعی...جونگ کوک داره میاد چشاتو نبند باشه..؟!😢😭صدای...گریه کردن...که دیگه نفهمیدم چیشد...
....همه جا سیاه بود...که یه نور سفید و سبز رنگیو دیدم...اون...اونم اینجا بود....ناشناس:هی کوک حالت خوبه ؟ جونگ کوک : ا....اره خوبم من کجام ؟! ناشناس...خب...خب...به خونه من خوش اومدی...😉😁این قصرو میبینی ؟ جونگ کوک : اره! خونه توئه؟! ناشناس :اره 🙂و اینکه...اسمم سونگ هس جونگ کوک : چه اسم کیوتی داری 🙂راستی...اینجا تنها زندگی میکنی؟ سونگ : اره 🙂💔جونگ کوک : دیدم که داره بغض میکنه....هی پسر...گریه نکن😮🙂بیا بغلم....کههه
حیح...دستم درد کرد😂😑لایک و کامنت و فالو یادتون نره لطفا حمایت کنین😓🙂💜برین نتیجه رو ببینین انچه خواهید دید داریم😆💜
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالییییییی منتظر پارت بعدیمممم 🥺😁😁😁😁
🙂💜
بعدیییییییی
باش💜