کریس:دارن با هم حرف میزنن منم رفتم زدم به پنجره بن تا چشمش به من افتاد لبخند خیلی پر رنگی تو صورتش معلوم شد کیا هم سریع پنجره رو باز کرد رفتم تو کیا سریع شروع کرد حرف زدن با ماریا بن هم اومد بغلش کردم گفت چند وقت نیومدی پیشم فکر کردم منو یادت رفته گفتم نه بابا مگه میشه تو رو یادم بره همون موقع یه پسی بهش زدم پس کلشو گرفت گفت چرا میزنی گفتم نامزد کردی به من خبر ندادی اگه من نبودم تا صد سال دیگه هم نمیتونستی با کیا حرف بزنی اون وقت منو برا نامزدیت دعوت نکردی😡😡اونم گفت اومدم دنبالت ولی اونی که جلو عمارت وای میستاد نزاشت بیام تو حتی نزاشت بگم چی میخوام هر موقع میخواستم بیام اون اونجا بود گفتم قبوله ولی واسه عروسیت حتما میام سریع گفت شمارتو بده گفتم چرا گفت بهت خبر بدم اگه دوباره بادیگارده نزاشت بیام تو گفتم بهش میگم بزاره ولی محض احتیاط ...............(شمارست)بعد کیا یهو یه داد بلند زد برگشتم دیدم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
من میرم تا تابستون(بعد امتحانا)نمیتونم تست بزام
عالی بود سعی کن حداقل سر هر قسمتش عکس میزاری تکراری نزار😅
😅😅😅😅😅😅😅
افتضاح😒😒
تو که بلد نیستی داستان ننویس😒😒😒😒
عالییییییییی بود😚😂
😶😶😶😶تو هم اینچایی ک
اومدم به فحش بکشم دیدم تویی دو دل موندم😅
شوخی بود😂
😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱.
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😆😆🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣