
هایی بچه ها ببخشید این پارتو قبلا گذاشتم منتشر نشد دوباره میزارم

ام..امکان نداره اون..اون واقعا باباست؟چرا اینجوری لباس پوشیده؟اصلا اینجا چیکار میکنه؟اینجا که به کلاس اون نمیخوره😐😒×هه یون؟هه جونا؟!هه جون:رد نگاهشو گرفتم که دیدم...امکان نداره اون بابای ههیون بود!!گرچه من اونو تا حالا از نزدیک ندیده بودم و نمیشناختم اما ههیون چنتا عکس ازشو بهم نشونداد با ضربه ای که به شونم خورد به خودم اومدم_بیا بریم.صداش بغض داشت واسه همین باهاش ک..ل..ک..ل نکردم و رفتیم تو راه از جوکبال فروشی غذا گرفتیم اومدم حرف بزنم که_اون چرا اونجا بود×نمیدونم میخوای دربارش تحقیق کنی؟_نمیدونم،شاید!×اوکیههیون:به راه ادامه دادیم تمام راه چیزی نگفتیم که ×راستش من یه شایعاتی شنیده بودم اما فکنمیکردم حقیقت داشته باشن!_چه شایعه ای؟!×امم خب یه شایعست که میگه یکی از مردای پولدار شهر توسط زنش که رئیس م....ا...ف...ی..ا..س..ت پایین کشیده شده و زنش همه ی پول های اون رو برداشته و از خونه بیرونش کرده و حالا اون زن با دخترش دارن تو یه خونه زندگی میکنن._چی؟چرا اینو زودتر بهم نگفته بودی؟(فککنم پارت قبل یادم رفته بود لباس ههیون رو بزارم الان میزارمش)(لباسش)بالاخره رسیدیم و پیاده شدیم
×امم خب من فکنمیکردم درباره ی پدر تو باشه×حالا میخوای چیکار کنی؟_معلومه دیگه میخوام انتقاممو بگیرم درسته که اون جادوگر و ایش ایشو خیلی باهام بدرفتاری میکردن اما خب پدرمم دست کمی از اونا نداشت!تازه همه ی اون ث..ر.و.ت..ی که اونا گرفتنش مال مادر من بود!درواقع اون صاحب اصلیه شرکت بود که بعد از م.....ر.....گ.....ش شرکت به پدرم رسید و حالا هم میخوام پسش بگیرم و انتقاممو از همشون بگیرم×اوکی از کی شروع میکنی؟_فردا×خوبه میام دنبالت_اوکی.(من توی شهر یه خونه داشتم یه ساله که توی شهر وم و فقط بعضی وقتا میرفتم دیدن مادر بزرگ رسیدیم به کلبه_سلام مادربزرگ&سلام چقد طول کشید دیگه داشتم فکمیکردم باختی!خندیدم_نه اما یه سوپرایز واستون دارم&سوپرایز!×های هرماینی&جون هیو اوه پس بعد از چند سال منم یادت اومد جون یهو:لبخندی زدم×مگه میشه شما رو فراموش کرد هرماینی_اوفففف میشه بعدا د..ل...و...ق....ل...و.....ه بگیرید؟من خیلی گرسنمه×پوفف اوکی دختره ی حسود_چییی؟حسود؟باکی بودی؟×باتو_ععع؟اوکی پس بیا اینجا تا حسودی نشونت بدم(تا اخر شب همین جوری گفتیم و خندیدیم)
(فردا صبح)هه یون:از خونه اومدم بیرون دیشب با جون هیو برگشتم خونه خونش تقریبا نزدیک خونمه و الانم اومده دنبالم که بریم یه سری به خونه بزنیم در ماشینو باز کردم_هایی×هایی خب اماده ای که ح..ا..ل..ش..و..نو بگیریم؟_بیشتر از همیشه بزن بریم.بالاخره رسیدیم پیاده شدم و در خونه رو زدم خیلی تغییر کرده بود!البته فعلا پشتبومش الاچیق زده بودم و سبزهی مصنوعی و استخر!بالاخره یکی اومد در خونه رو باز کرد بنظر خدمتکار بود%بفرمایید؟_بزار بیام تو دایون خونست؟%ببخشید شما با خانم چیکار دارید؟_چچ خانم!خانم تو منم😏%ببخشید؟!_هیچی دروباز کن میخوام برم تو%ببخشید اما بدون اجازه ی خانم نمیشه.این دیگه داشت اعصابمو خورد میکرد با این خانم خانم کردنش ه..ل ارومی دادمش که یکم رفت عقب و وارد خونه شدم سعی کرد جلومو بگیره که به جون یهو علا دد و ون جلوشو گرفتم همون موقع دایون اومد پایین/این سر و صدا ها دیگه چیه!اه دو دقیقه ادم ارامش نداره ماسک روی صورتش بود و موهاش خیس بود_هیچی فقط یه سر و صدای کوچیک صبح بخیر دایون! /:باورم نمیشد ههیون!اون اون اینجا چیکار میکرد؟/صبح بخیر ههیون!ههیون:_شنیدم چیکار کردین حقیقت داره؟فککردم الان میگه نه اما با مغروری و پرویی تمام جواب داد/اره خب که چی؟_چچ که چی؟فککردم مامانت بهت گفته که همه ی این اموال مال مادرم و منه!/اره خب گفته بازم که چی؟تو خودت رفتی!میتونستی تحمل کنی تا اینجا مال تو بشه اما نکردی،حالا دیگه اینجا مال ماست!(با ن...ی...ش..خ..ن..د)_هه به همین خیالم باش دوشنبه ی هفته ی دیگه دادگاه منتظرتم!راستی شنیدم دادستان شدی!و از خونه زدم بیرون اما تر..س رو توی چشماش احساس کردم چه خوب بود حالا دیگه همچی تموم میشد..پرش زمانی به یک هفته بعد..

بلند شدم که گوشیم زنگ خورد جون یهو بود_بله؟×های تنبل خانم بلند شو امروز دوشنبست بالاخره روزش رسید!اه اصلا حواسم نبود _باشه همین الان وای خوب که گفتی من یادم نبود🤦🏼♀️×خیلی خب زود حاضر شو من پایینم_باشه داشتم بلند میشدم که چشم به ماشینش که پایین در بود افتاد واقعا پایین بود!از این کاراش خندم میگرفت با اینکه بهش هیچ ربطی نداشت اما اون بیشتر از من عجله داشت!از فکر ومدم بیرون و رفتم سمت لباسام و یه لباس برداشتم و پوشیدم(لباسش)

به سمت میز ارایشی رفتم و کارم که تموم شد با عجله به سمت پایین رفتم(رایشش عکس تسته )سوار ماشین شدم و رفتیم به دادگاه رسیدیم جلسه ی اول هیچیز مشخص نشد (لباس جادوگر)

اما کار دایونم خوب بود!حداقل بهتر از چیزی که مت فکرشو میکردم بالاخره دادگاه تموم شد و من و جون هیو رفتیم کافه +×راس...راستش میخواستم یه چیزی بهت بگم_خب بگو ×راستش من دوست دارم یکم شوکه شدم اما بعدش سیع به خودم اومدم راستش منم یکم دوسش داشتم _منم همینطور ×واقعا؟!!_اره خب تو خیلی بهم کمک کردی و خب منم دوست دارم ×پس باهام از..د..وا..ج میکنی؟_اوهوم البته بعد از برنده شدن تو دادگاه ×اوکی بیصبرانه منتظرم_منم همینطور و بعد رفتیم خونه(لباس دایون)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هایمن جنی هستم •-•🖇🌨یهصولولیستتازهکار🥛💕من بهفناممیگم بلینک🥞💕منفنامروخیلیدوسدارم🍥🥢
بلینک میشیکیوتم؟🌨🌸صاریبابتکامتبلیغاتیاگهناراحتنشدیپینشم؟☃️
اولین لایک! بعدا میخونمش؛
تصتت لایک شد.. فالویی:]🥀
مرسی فالویی
سلام😊💜
من اومه هستم🌙💞
توی اکانتم یه عالمه تست های انیمه ای دارم🥮🪡
تازه واردم و خوشحال میشم فالوم کنی💕☄️
های خعش فالویی عزیزم اونی میشی؟مین اه ۱۴ سالمه بلینک و نیو ارمی انیمه هارو هم دوس دارم بانمکن