
پارت پنجم
ات: وارد خونه که شدیم همه خواب بودن _ ات شب بخیر میرم بخوابم _ شب توهم بخیر هیو. رفتم تو اتاقم، لباسام و عوض کردم و رو تختم دراز کشیدم نمیدونم چرا هر کار ویکردم خوابم نمیبرد همش قیافه جین جلوی چشمام بود در ذهن ات: سوجو: ولی اون خیلی جذابه و هم خوشتیپه و هم جنتلمنه. نمیدونم چرا اینطوری شدم، چرا بهش فکر میکنم، اههههه ات داری خودتو گول میزنی خودتم میدونی جین هم جذابه هم جنتلمنه، امروز همه ی خریدارو از دستت گرفت و اون موقع هم جلوی تهیونگ نزاشت اذیتت کنه و نزدیکت بشه، تازه تیپش رو دیدی وای خدا چرا من دارم اینطوری میشم چرا با اینکه چند روزه میشناسمش انقدر کنارش راحتم و باهاش صمیمی ام بیخیال بگیر بخواب ات فردا صبح (امروز پنجشنبه هست بچه ها) ازخواب پاشدم و دست و صورتم و شستم، از پله ها رفتم پایین همه سر میز صبحونه بودن _ سلام به همگی _ سلام عزیزم بیا صبحونه نشستم سر سفره و شروع کردم به صبحونه خوردن _ بابا امروز کار و تعطیل کردین 😍😜😁 _ نه عزیزم من و هیو بعد از صبحانه قراره بریم سایت قراره بازجویی اون باند قاچاقی رو بگیزیم که جین دستگیر کرد _ اا راستی مامان دیروز با سوجو رفتیم خرید کلی چیز میز خریدیم 😍😍😍😍😍😍 _ مگه من نگفتن تنها نرید خرید😠😠😠 _ نه تنها نبودیم اخه هیو و جینم باهامون بودن 😥 _ خوب پس اشکال نداره هردوشون قابل اعتمادن

_ جین؟ _ بله بابا جین اومده بود خونه و داشت روی پروژه نمیدونم چی چی با هیو کار میکردن دیگه ما گفتیم ببرنمون خرید اونام بردن _ چقدر این پسر اقاست اخه _ مامان دار شلوغش میکنی _ په ولی جین پسر خوبیه _ هوووف در کل امروز برپامه چیه؟ بریم بیرون خانوادکی؟ 😍😍😍😍 _ شرمنده عزیزم ما باید بریم سایت کار داریم _ منم کلاس دارم عزیزم شرمنده _ باشه 😥😔. راستی بابا میشه منم بیام سایت 😍 _ نه اونجا خیلی خطرناکه کلی جانی اونجاست _ پدر خواهش میکنم من حوصلم سر میره 😫 _ به شرطی که شیطونی نکنی از کنار منم جایی نری ادمایی که اونجان واقعا خطرناکن _ چشم _ پس برو حاضر شو که داریم میریم _ من رفتم 😍. دویدم تو اتاقم و در کمدم و باز کردم اخ جون اونجا خیلی باحاله یه لباس خوشگل از توش در اوردم و پوشیدم (عکس اسلاید) یه ارایش ملیحم کردم و موهامو باز گذاشتم و دویدم پایین_ من حاضرم _ بریم جین: صبح از خواب بلند شدم، مامان مثل همیشه کارخونه بود. من پدرم رو از دست دادم و با مادرم زندگی میکنم. هووووف باید برم برای بازجویی قاچاقچی های باند اسلحه. یه هودی پوشیدم و سوار ماشینم شدم(عکس لباس جین اسلاید بعدی) (توی سایت ) توی سایت قدم میزدم و به سمت اتاقم میرفتم _ سلام سرهنگ _ سلام خانم چو _ ا سرهنگ من یه کار کوچوکی باهاتون داشتم _ الان وقتم پره خانم چو بعدا. اتاق من کنار اتاق هیو بود رسیدم دم در اتاقم و وارد شدم

(عکس لباس جین ) وصندلیم لم دادم و پرونده رو جلوم باز کردم تا یکم از کسی که باید ازش بازجویی کنم اطلاعات پیدا کنم، هیونگ وان یو، 33 ساله، متولد سئول، یه مدت توی یه کلوب خدمتکار بوده و بعد یه مدت زده تو کار خلاف، رئیس باند قاچاق اسلحه، پدر و مادرش مردن و هیچکس رو تو سئول نداره. خیلی خب وقتشه برم ببینم میتونم ازش حرف بکشم یا نه. از اتاق خارج شدم و به سمت اخر سالن حرکت کردم که دیدم رئیس با ات دارن از اون طرف میان اما انگار رئیس خیلی اشفته است _ سلام رئیس اتفاقی افتاده؟! _ اه خوب شد پیدات کردم جین من یه کار مهم برام پیش اومده باید برم انگاری یکی دیگه قربانی شده، دارم هیو رو هم با خودم میبرم، اینجا خطرناکه مراقب ات باش میسپرمش به تو از کنارت جم نخوره ها افرین پسرم و رفت._ هی رئیس صبر کنین من کار دارم باید برم بازجویی هی رئیس _ سلام جین 😊 _ سلام ات ببین من دارم میرم بازجویی اون اتاق ته سالن اتاق منه توش منتظر باش تا بیام _ هی من تنها نمیمون مبابام گفت اینجا کلی جانی خطرناک داره، میشه منم باهات بیام قول میدم هیچی نگم تورو خدا لطفا جین خواهش نیکنم _ باشه باشه ولی یک کلمه هم صحبت نکن فهمیدی _ بله بریم 😍😊. به سمت اتاق بازجویی حرکت کردم رسیدیم به اتاق در و باز کردم و وارد شدم و ات هم پشت سرم وارد شد _ برو اون گوشه بشین پشت سربازا افسر اول اومد جلو و در گوشم گفت _ قربان این دختره کیه؟ میدونید که کسی اجازه نداره زمان بازجویی وارد اتاق بشه _ دختر رئیسه مجبوریم کاریش نمیشه کرد. متهم نشسته بود روی صندلی و دست و پاش و چشماش بسته بود وایسادم پشت میزی که روبروش بود و اشاره کردم که چشم بند رو باز کنن _ سلام وان یو دیروز دوست امروز اشنا 😏._ سرهنگ!!!_ تو ادم نشدی نه؟ دفعه قبل که فرار کردی و گلوله خوردی و یادته؟ گویا جاش هنوز هست 😏 و زخم بزرگ روی بازوش رو نشون دادم _ ای عوضی تو زندگیم و گرفتی تو همه چیزم و ازم گرفتی ولم کن عوضی اگه بیام بیرون میکشمت 👿👿👿👿👿😠😠😠
یکدفع ات یه تک خنده کرد اما سریع ساکت شد _ سرهنگ مگه ورود افراد متفرقه به این اتاق ممنوع نیست 😈 پس چرا این بچه رو با خودت اوردی؟ 😏 _ متفرقه نیست، از بحث دور نشو _ اووو دوست دخترته سرهنگ چه جالب شما مگه به سردی و جدیت و بی قلبی معروف نبودی چیشد؟ 😏😏😏😏😈😈😈. ای لعنت بر دهنی که بی موقع باز بشه بزار بریم بیرون میدونم باهات چی کار کنم ات 😠😠. تفنگمو از جیبم در اوردم و از رو ضامن برش داشتم یه دستم تو جیب بود و یه دست دیگه هم تفنگ بود، رفتم جلو و نزدیکش وایسادم، تفنگ و گزاشتم زیر گلوش _ بهتره کمتر چرت و پرت بگی شاید بیشتر زنده بمونی وان یو، خودت بهتر میدونی میتون مبا یه شلیک پروندتو ببندم و بدم هم دستاتم بکشن ولی این کارو نمیکنم پس با من همکاری کن وگرنه بد میبینی. به وضوح لرزش بدنشو احساس کردم _ چرا عصبی میشی سرهنگ من که چیزی نگفتم گفتم پیوندتان مبارک 😂😂😂 _ تو که دوست نداری پیوند تو و اون دنیارو بهت تبربک بگم نه؟ پس دهنتو ببند و فقط به سوالا مجواب بده چون امروز اصلا حال و روز خوشی ندارم، در ضمن اون بچه که گفتی دختر رئیس پلیس کل سئوله😠😠😠😠😒😒😒 _ چییییییییییی 😨😨😨😨😨 _ بله و اگه به گوش پدرش برسه بهش چی گفتی قطعا مث من بهت رحم نمیکنه مین یو پس خفه شو (بچه هابازجویی تموم شد و مین یو همدستاشو لو داد ) از اتاق اومدم بیرون و پشت سرمم ات و افسر اول و یکی از سربازا بیرون اومدن _ قربان خسته نباشید _ شما هم همینطور، پرونده رو منتقل کنید به دفتر برسی و چهره نگتری و بعدشم بیاریدش برای خودم _ بله چشم، ا راستی از دیدنتون خوشحال شدم خانم شی باعث افتخاره که با شما اشنا شدم اگه کاری داشتید میتونی روی من حساب کنید _ خیا خب بریم ات _ ممنون اقای افسر خدانگه دار _ خدانگه دار. وقتی یکم ازشون فاصله گرفیت افسر اول به اون سرباز گفت _ خیلی خوشگل یود مگه نه؟_ اره خیلی کیوت و بامزه بود یاد عروسک افتادم. نمیدونم چرا وقتی اینارو شنیدم دلم میخواست با مشت برم تو صورتشون 😠😠😠😠😠 _ ااااااا یه سوال بپرسم جین؟
تاماااام تاماااام
شرایط پازت بعد ده تا کامنت و ده تا لایکه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانی بشدت محشرررررررررررررررررررررررررررر
بی نظیره واقعا
عالیییه
ببخش الان نمت بخونم ولی مطمئنم عالیه مث همیشه:)🤍
عالییییی
مرسی 💜💜💜🖤🖤🖤