نوادگان میراکلس39

4 اسلاید صحیح/غلط توسط: AR_erfan انتشار: 3 سال پیش 36 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

من چند وقت سرم شلوغ بود برای همین نمیتونستم تست بسازم

کریس:چند وقتی از عضو شدنم تو خانواده آگرست می‌گذشت و هر روز حرف های پشت سرم بیشتر میشد راستی من تو مدرسه ای که ماریا توش بود ثبت نام شدم با اینکه همه درس هارو از نیک(کوامیش)یاد گرفته بودم بازم منو فرستادن مدرسه ...فردا...رفتیم مدرسه کلاس اول شیمی بود(معلم بد اخلاقه نیستش صد برابر بدتر از اونه)منم همه چی رو بلد بودم برای همین حوصلم سر رفته بود سرم رو گزاشتم رو میز ماریا هم هی میزد به دستم که بلند بشم ولی من اهمیت ندادم خانم آندیا(😅😅😅)اومد بالا سرم زد به شونم گفت اهمم منم بلند شدم نگاش کردم گفت سر کلاس درس من داری میخوابی گفتم هرچی که میخواین بگین رو بلدم برای همین حوصلم سر رفت گفت که همه چی رو بلدی آرههه بگو ببینم قانون اهم چیه و هی سوال میپرسید و کریس هم جواب میداد وقتی دید دیگه چیزی تو آستین نداره گفت حواست رو جمع کن بعد رفت

منم با بی‌حالی نگاش میکردم وقتی درس میداد زنگ خورد رفتم پایین که دیدم لوک چند نفری دور ماریا جمع شده بودن یکیشون جلو دهن ماریا رو گرفته بود که تبدیل نشه اعصابم خورد بود دیگه کلا ریختم به هم ماریا:رفتم پایین لوک با رفیقاش محاصرم کردن یکیشون جلو دهنم رو گرفت که تبدیل نشم بقیه هم دستم و گرفته بودن که مشت نزنم الان همه مدرسه داشتن منو نگاه میکردن چشمم خورد به کریس داشت آتیش میگرفت از چشماش معلوم بود یهو کریس: دویدم رفتم پیش ماریا دو سه نفر هل دادم اون ور اونیم که دهنشو گرفته یه مشت زدم تو شکمش افتاد زمین(تبدیل نشده)بعد دست ماریا رو گرفتم میخواستم از حلقه ی اونا بریم بیرون که نذاشتن منم الان حرصی بودم دو سه نفر حسابی زدم زدم بعد از حلقه ی اونا اومدم بیرون

اونایی که زدم داشتن از درد و گریه به خودشون میپیچیدن منم ماریا رو بردم سر کلاس نشستیم رو نیمکت هیچ کس حرف نمیزد بعد چند دقیقه ماریا گفت ازت ممنونم که اومدی کمک من منم گفتم غرورم نذاشت نیام گفت غرورت؟؟من فکر کردم اصلا غرور نداشته باشی گفتم زیاد ندارم ولی یکم لازمم میشه زنگ خورد معلم هنر اومد سر کلاس دیدم ماریا خیلی حالش خوبه میدونستم از هنر خوشش میاد ولی نه دیگه اینقدر باید یه جسم سفالی میساختیم هر نیمکت یه چیز انتخاب میکرد و میساخت منم حرفی نزدم که دیدم ماریا پیشنهاد کشتی داد منم قبول کردم و شروع کردیم به ساختن یعنی اون شروع کرد به ساختن منم نگاه میکردم اونم دیگه خسته شده بود به من گفت یه کمکم نمیکنیا گفتم میخوام ببینم چقدر بدون من میتونی خوب درست کنی