
خببب برید دوزستاننن💓
(از زبون سلین) رسیدم به سئول تو خودم بودم از هواپیما خارج شدم و داشتم به سمت در ورودی فرودگاه حرکت میکردم که خوردم به دو نفر سرم رو بلند کردم و دیدم اون دو نفر اسلی و تهیونگ هستن!! دستپاچه شده بودم اگه لو برم چی تهیونگ : ببخشید خانوم ، رفتن ! جفتشون رفتن! واقعا دیگه من سلین نیستم! (از زبون ا/ت) رسیدم خونه دیدم ملو تو حیاط رو تاب نشسته و حواسش پرته به یه نقطه خیره شده بود و پلک نمیزد اروم اروم رفتم سمتش و از پشت دستام رو گذاشتم رو چشاش ، با صدای بلند گفت:دلم برات تنگ شده بود رفیق خلم! بعد کلی بغل و بوس و خل بازی
بهش گفتم: چرا دپی؟ گفت:نه چیزی نیست گفتم: اوکی فعلا حوصله بحث ندارم چون کلی چیز تو این مدت اتفاق افتاده که باید همشو دونه دونه بهت بگم! (بعد از اینکه ماجرا رو تعریف کرد) ملو:ولی بنظر من که عاشقته ا/ت:اره اما خب چرا نمیاد بگه بهم ، تازه بخاد بگه هم که اون الان بچه داره ! وقتی هم که سلین برگرده میخان ازدواج کنن ، اون حتی اگه عاشقمم باشه هیچوقت نمیتونه برسه به من! منم باید بگردم یکی دیگه رو پیدا کنم! ملو:اره بچه داره...اما از کجا معلوم این عشق بوده دختر خودتو نباز! ا/ت:به هر حال تصمیم گرفتم دو روزی نرم شرکت:(
(گایز از این به بعد سلین رو به اسم جدیدش مینویسم 《کاملی》) از زبون تهیونگ: رسیدیم کره و یه راست رفتیم پیش مامان و بابا بعد از اون یه سر رفتم شرکت ک دیدم جیمین دوباره مثل همیشه کلافه و عصبانیه رفتیم تو اتاقش گفتم : باز چت شده؟ گفت:داداش منننن حالم خوببب نیس من برای اولین باررر یه حسی کوفتی و لعنتیییی دارم ک نمیدونم این چ زهرماریه یه دیقه نمیتونم حواسموووو جمع کنممم یه دیقه نمیتونمممم کار کنممم من دارم روااانی میشممممم همه اینارو با داد گفت
تهیونگ : داداش اروم باش دو دی... جیمین:نمیتونممممم تهیونگ:باشه باشه نفس عمیق بکش سعی کن ب چیزی فک نک... جیمین:مشکل اینجااااس ک هر دیقه دارم ب اون فک میکنمم و همینه ک روانیممم کردههه تهیونگ:وایسا ببینم به کی؟ جیمین:ب ا/تتت ب اون ک زندگیمووو ریخته به همممم تهیونگ:ا/ت؟
(داستان از زبون کاملی(سلین)) رفتم خونه جدیدم و به سرعت رفتم حموم و دوش گرفتم امشب جیمین قراره بره رستوران با خونوادش و منم باید اونجا باشم و اولین دیدارمون اونجا باشه یعنی اولین دیدارش با سلین جدید رفتم سمت میز ارایشم و یه ارایش غلیظ کردم و باز ترین لباسی ک داشتم رو پوشیدم تو ایینه به خودم نگاه کردم:اوووف چ دلبری شدمممم! (داستان از زبون ا/ت) امشب قراره با بابا اینا بریم رستوران و جیمینم میاد و من نمیدونم چیکااار کنم از وقتی ک اومدم خونه دارم ب اون فک میکنم و حساااابی کلافه شدممممم
برای بار اول در تاریخ جای حساس کات نکردم دوزستان لایک +کامنت💜👊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من به 10 تا فرشته نیاز دارم که 270 تایمم کنن🔟😇
من به فرشته هام بک میدم حتی اگه بیشتر از ده تا باشن💞😇
اگر میخوای بدونی جیمین و جانگکوک از چه دختریی بدشون میاد بیا و به تستام سر بزن💌❤
بسی زیبا و گشنگ:)🤍
تنکتت💜
عالی بود مثل همیشه🙂💜🤍
تنک
عالییی بعدی
مرسی
پنجاه تا😃🗿
تو بیکارییی
اخه من چجری جبران کنم هاااا
یس یس ای ام بیکار🗿
Mochi:)
| 2 ساعت پیش
اخه من چجری جبران کنم هاااا
ـــــ
چیزی وجود داره به نام پارت بعد🫠🫰🗿
چهل و نه تا🗿
تنکتتت
چهل و هفت تا🗿
چهل و شیش تا🗿
چهل و پنج تا🗿
چهل و چهارتا🗿