7 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♤army♤ انتشار: 3 سال پیش 972 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام خب پارت اخر داستان هم رسید و امیدوارم که خوشتون اومده باشه .
ممنونم که داستانم رو دنبال کردید. لطفا برید اسلاید بعد
خب قبل از این که داستان رو بخونید میخوام بهتون بگم که یک داستان جدید میخوام شروع کنم که اسمش ماه کامل هست . لطفا اون داستان رو هم دنبال کنید . چون ماه کامل قراره از این داستانم هم قشنگ تر باشه . بریم سراغ داستان
تهیونگ: یادته بهت گفتم داخل زندگی بعدی هم پیدات میکنم و تا اخر عمرم کنارت میمونم یک زندگی ساده بدون هیچ مقام در کنار هم خواهیم داشت . سو: منظورت چیه . تهیونگ: یادته بهت گفتم تو ملکه قلب منی . سو: تهیونگ داشت تمام حرف هایی که داخل خوابم بود رو به زبون میاورد . تهیونگ: یادته که بهت میگفتم تو با تمام ملکه های کره فرق داری . یادته بهت گفتم اینقدر زیبایی که گلها بهت حسودی میکنن . از داخل جیبم اون گیره سر رو در اوردم و گذاشتم توی دست سو .
سو: گیره سر باعث شد سرم در بگیره و دو زانو بشینم روی زمین و سرم رو بگیرم . ( تهیونگ: افتخار میکنم که با تو هستم....... تهیونگ: تو شجاع ترین، قوی ترین ، زیبا ترین و مهربون ترین کسی هستی که تا به حال دیدم ملکه سو....... سو: همه ما درحال تغییر هستیم .
......... سو: ناگهان یک قطره اشک از چشمام ریخت روی دست تهیونگ . تهیونگ لطفا منو نکش....... بانو سو لازم نیست اینقدر با من رسمی و با احترام صحبت کنید . سو: اخه شما ولیعهد هستید ........ متاسفم که نتونستم ثابت کنم که تو بی گناهی ........ نقاب روی صورتش رو برداشت و دیدم تهیونگ بود ........ میدونستی من زبون گلها رو متوجه میشم . سو: واقعا😳 .اونها چی میگن. تهیونگ: ام خب اونها دارن میگن وقتی ملکه سو گذرش به اینورا میخوره ما بهش حسودی میکنیم . سو: بهشون بگو چرا . تهیونگ: هه😄 میگن ما به زیبایی و مهربونی ملکه حسودی میکنیم . سو: یعنی من اینقدر زیبام که گلهای رز هم بهم حسودی میکنن . تهیونگ: از روی زمین بلند شدم و رفتم به طرفش و گفتم تو اینقدر زیبایی که ماه اسمونم با پات نمیرسه ملکه من . سو: ممنونم ازتون ........ بهم قول بده که فراموشم نمیکنی . تهیونگ: بهت قول میدم که فراموشت نکنم ملکه من ........ سو: یادته چند وقت پیش بهت گفتم که هیچ فراموشم نکن . تهیونگ: معلومه که یادم نرفته . سو: من اشتباه کردم که گفتم منو فراموش نکن . تو باید منو فراموش کنی و در گذشته گیر نکنی تهیونگ: نمیتونم . من نمیتونم فراموش نکنم . سو: تو باید انجامش بدی و منو فراموش کنی بعد رفتنم ........ تهیونگ: تاریخی با تو میسازم که هزار سال بعدم همه ازش تعریف کنن . میخوام زندگی با تو بسازم که هزار سال دیگه ازش تعریف کنن و با شنیدن داستان منو تو همه به وجد بیان ........... دوست دارم.) .
سو: همه خاطرات به ذهنم اومد و از روی زمین بلند شدم . تهیونگ: حالا یادت اومد که ما کی بودیم و با هم چه کارهایی انجام دادیم . یادت میاد؟ . سو: معلومه که یادم میاد . تهیونگ: یک حس خیلی عالی داشتم که نمیتونستم توصیفش کنم . دیدی به قولم عمل کردم و تو رو پیدا کردم😀 . سو: ممنونم که زیر قولت نزدی . احساس کردم به ریه ام فشار اومد یهو تنگی نفس اومد سراغم و گلوم رو گرفتم . تهیونگ: نمیدونم چرا سو یهو گلوش رو گرفت . نگرانش شدم و رفتم جلو و کِتفش رو اروم گرفتم و گفتم نفست تنگ شده . سو: آ اره . (بچه ها یادتونه که سو نزدیکه بود یک بار بمیره و الان عوارضی که ازش مونده این هست که تنگی نفس میگره) . تهیونگ: کمکش کردم سوار ماشین بشه و ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم . خودم داشتم نفس نفس میزدم چون ترسیده بودم اتفاقی براش بیوفته و تا یک عمر غم ، ناراحتی بیاد سراغم. سو: تهیونگ داشت میبردم بیمارستان . همینطور که داشتم به زور نفس میکشیدم به تهیونگ گفتم : یادت میاد . تهیونگ: عزیزم لازم نیست که صحبت کنی . سو: نه حتما باید یک چیزی رو بهت بگم .تهیونگ: بگو .
سو: یادت میاد که بهت گفتم ازت ممنونم که باهام خاطرات خوب و شیرین ساختی . تهیونگ: معلومه که یادمه . سو: هوم هوم (مثلا سرفه هست) . الانم بهت هوم میگم که ازت ممنونم که برام خاطرات خوبی ساختی . تهیونگ: سو جوری صحبت نکن که انگار اخر عمرته . سو: شاید... شایدم باشه. تهیونگ: همینطور که داشتم رانندگی میکردم برگشتم به سمت سو و دیدم بی هوش شده . خواهش میکنم دووم بیار الان میرسیم😰 . سو: وقتی به تهیونگ اینو گفتم احساس کردم که تنها حرفی که قبل از رفتنم باید میزدم همین بوده باشه ........ ۲۰ سال بعد . جیمین: سلام من جیمین هستم،کیم جیمین . خب راستش این دفترچه خاطرات رو تازه خریدم و دوست دارم داخلش زندگی نامه ام رو بنویسم . دوست دارم این دفترچه به دست فرزند اینده ام برسه و این دفترچه رو کامل بخوانه تا از زندگی پدرش بیشتر بدونه . دوست دارم بچه ام بدونه پدرش چه تلخی و شادی هایی در زندگیش داشته. میخوام زندگی نامه ام رو بنویسم و هر وقت بچه ام اون رو باز کرد بفهمه که کیم جیمین چه زندگی داشته . خب میخوام اولین جمله ای برای زندگی نامه ام بنویسم برای مادرم باشه . مادر دوستت دارم . متاسفانه من مادرم رو ۱۰ سال پیش در سن ۱۱سالگی از دست دادم چون اون مشکل تنفسی داشت و متاسفانه زندگیش خیلی کوتاه بود .
اسم فرشته زندگیم کیم سو بود و فرشته دوم زندگیم اسمش کیم تهیونگ بود . پدرم تهیونگ هر روز سر خاک مادرم میره و همیشه به یادشه ........ تهیونگ: همینطور که با دستای پیرم روی قبر شریک زندگیم اب میریختم تا تمیز بشه . سو زن خیلی خوبی بود . حتی توی اون زندگیشم یک بانوی نمونه و کامل بود . خب داستان اشنایی من با سو خیلی جالب بود . من اولین بار سو رو در تیمارستان دیدم . من تیمار اون بودم و اونم پرستارم . من و اون همیشه با هم مشکل داشتیم و سر چیزهای کوچیک بحث میکردیم و وقتی یاد اون دوره ها میوفتم قلبم محکم شروع به تپیدن میکنه . سو از همون اول میدونست که " من دیوانه نیستم " برای همین هم دوست داشت من رو سریع مرخص بکنه و از دستم خلاص بشه ولی سرنوشت این رو نخواست و ما رو در یک مسیر قرار داد ولی ملکه قلبم خیلی سریع این مسیر رو رها کرد و از پیشم رفت . " ملکه قلبم هر وقت میام سر قبرت بهت میگم من دیوانه نیستم " پایان
خب داستان تموم شد . از هر کسی که این داستان رو خواند ممنونم . لطفا منتظر داستان بعدیم باشید . خدانگهدارتون🥺😘
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
106 لایک
خیلی بدی انقدر گریه کردم نباید اینطوری تموم میشد خیلی گریه کردم😭😭😭😭😭😭😭😭
اخی ببخشید دیگه ما تو کار همین چیزاییم
🤣🤣
ولی سرش خیلی گریه کردم🥲🥲
🤣
داستانت غمگینانه بود ولی در عین حال عالللیییی بود فالوت کردم💜
واب نههه خیلی غمگین بود
اما خیلی قشنگگگ
آفرین قشنگم:)
مننونم
توروخدا تو این یکی کسی آخرش نمیره
متوجه نشدم گلم یکبار دیگه مینویسی
میگم که تو اون یکی داستان جدیدت کسی نمیره
اره زیاد کسی نمیخوانه
این ادامه دختر رزمی پوشه
چون من الان دختر رزمی روتموم کردم
بله
خسته نباشی
:():():()
😘😘😘
اخه این چه پایانی بود🥺😭
ولی خیلی قشنگ بود لطفا بعدی پایان خوشی داشته باشه
سلام اجی داستان جدید نوشتم
سلام حتما میخونمش
آبجیییی
توروخدا داستان جدید بنویس بدون داستان هات حس میکنم دنیا ارزش نداره 😔😔😔
قربونت . الان با همین اکانتم میزازم ببینم منتشر میشه یا نه
ممنونم ♥️♥️❤️❤️
آبجیییی من نمیتونم اکانت جدیدت رو پیدا کنم
حالا باهاش بهت پیام میدم
ممنونم
میدونستی خیلی خوبی ؟؟؟
ازت ممنونم . خوبی از خودته
آبجی داستان های تو که چیز های بدی ندارم !!!اکانت من هم همین جوری شده بود
۲یا۳ماه تست نزاشتم و جواب پیام کسی رو هم ندادم درست شد
عالییی بود اجی🥺❤️
به معنای واقعی سر اسلاید اخر اشکم در اومد، نمیدونم چرا!
به احتمال زیاد بخواطر اینه که داستانات مثل واقیعته
عزیزمنی شما . خیلی ممنونم ازت😘😘😘
منتظر داستان جدیدت میمونم خیلی خوب مینویسی 😍💜〰️
ممنونم . یا منتشر نمیشه یا رد میشه . ولی دوباره گذاشتمش تا ببینم منتشر میشه یا نه
منتظر ماه کاملیم با تمام اشتیاق(*_*)
اسمش رو عوض کردم و گذاشتم ماه تاریک . منتشر نمیشه و همش تو برسی هست
هعییی
ایکاش زودتر منتشر شه:/🤝
اناالله
انشاالله