10 اسلاید صحیح/غلط توسط: F.H انتشار: 4 سال پیش 67 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام🙂حرفی ندارم.امیدوارم خوشتون بیاد🙂
از زبان کوران:اون گلوری بود😰سرش کج شده بود و چشماش باز بود.دستگاهی که ضربان قلب ش رو نشون میداد یه خط صاف بود😱سریع رفتم کنارش احساس کردم الان قلبم از جاش کنده میشه.😰یهو دیدم سرش رو برگردونم یهو نمیدونم چیشد چرا احساس کردم اصلا قلبم نمیزنه😐از زبان گلوری:اصلا حوصله حرف زدن نداشتم.ولی برام جالب بود چرا قلبم نمیزنه ولی زندم😐نمیدونم خوابم یا شایدم توهم زدم.کوران هم با یه قیافه ای داره نگام میکنه.از زبان کوران:رفتم نزدیک گلوری سرم رو گذاشتم رو قلبش داشت میزد دیدم این دستگاهه اصلا اون قسمتی که به گلوری وصل بود کنده شده بود😐از زبان اریک:گلوری به هوش اومده😃رفتم کنار تختش و گفتم:دختره لج باز.حواست کجا بود.مگه ماها خودمونو نکشتیم که هیچ کاری که باعث میشه از نفس نیوفتی نکن.تو چرا حرف گوش نمیکنی 😐
کوران:اریک هنوز به هوش نیومده چیکارش داری😐کلارا:چخبرتونه.نه به دیروز که انگار شما ها هم داشتین میمردین نه امروز که دارین بالای سر خواهر بی هوشتون خوش و بش میکنین😭 اریک:مامان من گلوری به هوش اومده🤩کلارا:واااای گلورییییی.دیکه هیچ وقت هیچ وقت این کارو نکن.قول بده(کلارا گلوری رو بغل کرده)گلوری هم به نشونه تأیید سرش رو تکون داد.خلاصه خبر به همه کسایی که از حال گلوری خبر داشتن رسید و همه خوشحال گردیدن.اما هنوز آبی زنگ آیان نزده.داره تنبیه ش میکنه که چرا زودتر نرفته کمک گلوری.
از زبان آیان:ساعت نه صبحه.فکر کنم ابیگل بیدار شده باشه. از زبان ابیگل:داشتم آماده میشدم که با بابام برم ملاقات گلوری جونم😆سوار ماشین شدم و همراه بابام رفتیم بیمارستان خانواده گلوری از دیروز تا امروز ۳۶۰ درجه چرخیدن 😂خب عادیه.گلوری رو از بخش ویژه خارج کرده بودن.رفتم تو اتاق.ابیگل:خببببب خوشگل خانوم ما چطوری! گلوری:آآآآ ابیگل چه خوب کردی اومدی.ابیگل:اره میدونم 😂سلام🙂چطوری بهتری! گلوری: اسلام 😂ممنون خوبم.تو خوبی چخبر ابیگل:بلی منم خوبم ممنان.خیلی لوسی گلوری:😐بلا به دور. ابیگل:تو نمیگی من شب ها چجوری بخوابمممم دیوونه گلوری:خب به من چه اتفاقه دیگه.ابیگل:هوم.حالا آخرش فهمیدی چیشد!؟گلوری:به بابام گفتی که برای چی این اتفاقات افتاده؟ابیگل:من که نه.ولی اریک و کوران خبر دارن.فکر نکنم حالا حالا ها از پدرت بپرسن. گلوری:فعلا نمیخوام بگن. ابیگل:اوهوم.حالا نگفتی فهمیدی چیشد یا نههههه گلوری:خبببب اِممم فکر کنم وقتی دیگه داشتم سرفه میکردم و خون از دهنم بیرون میومد آیان اومد تام رو پخش زمین کرد بعدشم تام گفت سه سال دیگه بر میگرده😶ابیگل: بله.آیان نجاتت داد. گلوری:آیان خیلی غلط کرد که منو نجات داد😑ابیگل:گلوری😳دختر امکان داشت بمیریییییی گلوری:میدونم.ولی خب ازش تشکر رو میکنم.ابیگل:البته فعلا نباید کار رو خراب کنی.دارم به تنبیه ش میکنم.گلوری:چه تنبیه.چرا ابیگل:با اینکه میدونست آسم داری دیر اومد کمک ت.
گلوری:واااا.حالا چجوری داری تنبیه ش میکنی؟ ابیگل:خیلی خیلی نگرانت بود شمارمو گرفت زنگ بزنه از احوال ت بپرسه.قرار شد هر وقت به هوش اومدی رنگش بزنم.اما میزارم بیشتر نگران بشه و عذاب وجدان بیشتری بگیره😈گلوری:برای چی نگران من بود😐و اینکه تو مگه نگفتی دوسش داری چرا اذیتش میکنی!!!؟ابیگل:امکان داشت بلایی سرت بیاد و من چمیدونم چرا نگرانت بود.شاید😏گلوری:نمیخواد ادامه بدییییی.ابیگل:باش.که یهو موبایل ابیگل زنگ خورد.ابیگل:چه حلال زاده😳گلوری:کی؟! ابیگل:آیان گلوری:هوم آیان😳آبیگل:گلوری لطفا سکوت رو رعایت کن.ابیگل صداشو گرفته کرد و گذاشت رو اسپیکر😂 و گفت سلام آیان:سلام خوبی ابیگل:نخیر آیان:خب باشه خوب میشی گلوری چطوره؟؟؟؟ابیگل:همونجوری که بود شایدم بدتر آیان:چ.چچ.چی😰ابیگل:بله😓آیان چرا زودتر نرفتی کُمَکِش؟ آیان:نمیدونم.هر وقت به هوش اومد لطفا بهم بگو. ابیگل:اگه نیومد چی آیان:باید به هوش بیاد. ابیگل:چرااااا آیان:خب چون هنوز منو قانع نکرده که چرا همینجوری الکی حرف زده.من کلی کار دارم ابیگل فعلا ابیگل:آیان خیلی رو داری آیان:نظر لطفته.خداحافظ ابیگل:بای از زبان آیان:یعنی چی بیهوشه😬(تلفن رو قطع کرده ها)ای خدا.دبگه نباید بهش فکر کنم اره دیگه فکر نمیکنم.ولی اصلا نمیتونم😐فکر کنم دوستش دارم😟گلوری:دیدی براش فرقی ندارخ نبایدم داشته باشه باید بهش میگفتی.عجب آدمیه.هنوز هم قانع نشده.ابیکل:چقدر خوب جوابمو داد😂گلوری:آبی خدا کمکت میکنم آن شاء ا...🤣ابیگل:اوهوم 🙂بعدشم هردوتاشون خندیدن.خلاصه تا ساعت ۱۱ باهم حرف زدن.ابیگل رفت خونه شون.گلوری:داشتم کتاب میخوندم که یک دفعه یه دردی تو سرم حس کردم و دیگه هیچی نفهمیدم
که یهو یه دردی توی سرم احساس کردم جلوی چشمای سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم.از زبان اریک:رفتم تو اتاق گلوری که دیدم به طور مایلی افتاده رو تخت.فهمیدم بی هوش شده.پرستار کنار تختش بود فهمیدم اون بیهوشش کرده.نفهمیدم چرا ولی راستش برام سوال نشد بپرسم 😂از زبان کوران:دیدم حال پدر بهتره اصلا حوصله ضدحال نداشتم ولی خب چاره ای نبود.پدر داشت با دکتر صحبت میکرد.رفتم پیششون دکتر گفت میتونیم وقتی به هوش اومد ببریمش.بعدشم دکتر برفت🙂کوران:پدر ادوارد:بله پسرم.چیزی شده کوران:میتونیم با هم صحبت کنیم؟پدر:البته.چرا که نه کوران:کل قضیه رو تعریف کردم بابا خیلی ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد.فهمیدم که پدر تام تو یه باند خلافکارا بود.سردستشون هم بوده ظاهراً.بابای منم فهمیده و لوش داده.اینم پسر همونه گویا زندگیشون فرق کرده ولی زندگی خیلی هارو خراب کرده حقش بوده.حالا پسرش اومده سراغ ما.و از اونجایی که گلوری تک دختره و خانواده روش حساسه آمده سراغ اون.جالبه.این هارو به اریک هم گفتم خیلی کنجکاو بود آخه.گلوری هم به هوش اومد.رفتیم خونه.هم مون ساک هامون رو بستیم و آماده سفر شدیم.از زبان F.H:خب دوستان گل من شخصیت های جدید داریم👈👈👈
الان همه دارن میرن به روستاشون.اونجا همه خاله ها و دایی ها میان.چون تعطیلی رسمیه.خاله مگومی:موهای قهوه ای تیره و چشم های قهوه ای کمرنگ.دخترش هم سن گلوری هست و اسمش لیندا ست.لیندا موهای مشکی با چشمای مشکی.برادرش ۱۴ سالشه.اسمش هم آروین هست.موهای مشکی با چشمای های آبی تیره.قد بلند وخیلی هم جذاب هم هست.قد بلند😜میریم سراغ دایی ها.دایی استیو:موهای مشکی با چشم های قهوه ای.یه دختر داره اسمش لونا هست.لونا چشم های سبز و موی مشکی داره.۱۳ سالشه.دایی بعدی اسمش دیوید هست موهای طوسی با چشمای طوسی داره.دو تا پسر و یکی دختر داره.پسر بزرگیش همسن کورانه یعنی میشه اگه درست یادم مونده باشه ۲۲ سال.اسمش دیگو هست.چشم های طوسی با موهای مشکی.اون یکی پسرش ۱۶ سالشه.اسمش رایا هست..موهاس طوسی با چشمای مشکی.دخترشون اسمش لیزا هست.موهای قهوه ای سوخته با چشمای خاکستری.دایی بعدی جونز هست.موهای مشکی با چشمای سبز یکی پسر دو تا دختر.دختر بزرگیش ۱۹ سالش هست.اسمش هم لیرا هست .موهای مشکی به سیاهی پر کلاغ.چشمای سبز تیره.پسرش ۱۵ سالش هست.اسمش ریو هست.موهای مشکی با چشم های سبز.خواهر کوچیکه ۹ سالشه موهای قهوه ای با چشمای مشکی و اسمش لینا
خب دوستانم همه این دخترا خیلی خوشگلن.این پسرا هم همشون قد بلند خوب و از این حرفا.
ولی آروین و ریو از همشون بهتر و جذاب تره😜ولی بقیه هم خوبن.خب ممنون از بچه هایی که چند تا اسم هم بهم دادن😊بریم ادامه داستان😃
از اونجایی که من نزدیک یک هفته ای میشه ننوشتم پس یادم نیست کجام🙂در نتیجه از یجا شروع میکنممم.خب میریم تو اتاق گلوری وقتی که به هوش اومده.از زبان گلوری:😑اه اه خسته شدم اینقدر کتاب خوندم این موبایل من کو برم یکیو گیر بیارم باهاش چت کنم.کوران هم خیر سرش اومده پیش من حوصلم بیشتر از این سر نره😐گلوری:کوران کوران:هوم؟سرش آورد بالا گلوری:حوصلم سر رفته.کوران دوباره سرشو مرد تو کتابو گفت:درشو بردار ضرب گازم کم کن گاز کثیف بشه خودت باید تمیز کنی گلوری:کوراااان من موبایلمو میخواممممم🥺🥺🥺🥺🥺🥺کوران دوباره سرشو آورد بالا پنج ثانیه نگام کرد بعد پاشد رفت🙂دستش درد نکنه الان من چیکار کنم😑کوران اومد خوش اومدی با موبایل هم اومد😃هوهو😂چه آرزوی کوچیکی دستیابی به موبایل.اخی😂کوران:بیا😂موبایلت گلوری:مرسی داداشیییییی😃کوران:خواهش بعدشم نشست و به خواندن ادامه داد🙂داشتم فکر میکردم اگه از اریک موبایلمو خواسته بودم خدا میدونه چقدر زجرم میداد😂هعییی روزگار.ابتدا موبایل را روشن مردم و به واتس آپ رفتم😂دیدم به به🙂چه خبره.حساب کردم که چجوری این همه پیام اومده😂نصفش تو کانال مدرسه بود نصفش تو ابیگل 🙂اول مدرسه.نه چه دروغ گنده ای🙂معلومه که اول ابیگل😂بله🙂ددیونه شده خب یه سلام بنویسم ببینم کی میاد بعد رفتم تو کانال مدرسه.عکس افراد شورا رو گذاشته بودن.اولین عکسی که مشاهده کردم آیان بود😑این همه ادم.حالا چرا چشم من اینو دید.ولی خدایی خوشتیپه ها.بقیه هم با دقت فراوان نگاه کردم عجب پسرای جذابی تو شوران خدایی😂خب حالا چیکار کنیم.اها باید شماره آیان رو از ابی بگیرم.بهش بگم زندم.با اینکه میدونم براش فرقی نمیکنه اما میخوام هم تشکر کنم هم بگم مگه درخت بود که وایستادن بود نگاه میکرد😐پسره دیوونه.ایش.
هاها.ابیگل پیام داد.از زبان نویسنده:بنده شرح چت هاشونو میگم 😂 ابیگل:سلااااام.رفتی خونه؟!گلوری:خونه کجا اینجا کجا هنوز همون جایی بودم که هستم🙂ابیکل:آها ولی فکر کنم دیگه زودی مرخص میشی.گلوری:اره.میگم از این چه خبر؟ابیکل:به آیان من چیکار داری؟؟؟؟؟گلوری:😐😐😐ابیگل:خب باشه بابا.از صبح که زنگ زد نه دیگه زنگ نزد😂ناراحت میشم اذیتش کنم ولی خب حقشه.گلوری:ابیگل شمارشو بده ابیگل:نه نمیدمت.گلوری:حداقل بگو من خوبم🙂😐هر چند اصلا براش فرقی نمیکنه.ابیگل:آه.باش.من موندم این چجوری جزء افراد خر خونه😐اینکه همش انلاینه😐های روزگار گلوری:ابیکل این پرت و پلا ها چیه تحویل من میدی😂ابیگل:🙂سخنان نیکوی خودم.کلوری:جالبه آفرین آفرین🙂از زبان ابیگل:خب بریم سراغ آیان.ابیکل:سلام آیان:علیک سلام. ابیگل:تو اگه یکی از بهترین دوستات بمیره خوبی!؟؟!!!آیان:صبر کن ببینم😰چی گفتی؟!نکنه منظورت گلوریه؟؟؟؟؟کی مرددددد.چرا مردددد.اصلا کی بهش اجازه داددددد!!!!!!!ابیکل:ببخشید اگه شما زودتر نجاتش میدادی و عین درخت اونجا واینستاده بودی الان زنده بود😓از زبان آیان:باورم نمیشد گلوری مرده نمیدونم چرا وای خیلی خیلی ناراحت شدم.یجورایی باورم نمیشد برای آبی اینجوری تایپ کردم:ابیکل لطفا آدرس بیمارستان و بده ابیگل:چیکار بیمارستان داری!؟میخوای بری مردشو ببینی؟ایان:ابیکل بده ابیگل:نمیخوام.کی مجبورم کرده آخه آیان:فدای سرم.ایکیو خودم زنگ زدم اورژانس حالا میریم ببینم خانم زنده هستن یا مرده!از زبان ابیگل:بدبختیمو به خودم تبریک میگم
امیدوارم خوشتون اومده باشه.ببخشید کم بود و دیر شد🙏پارت بعدی حتماااا جبران میکنم😘
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عزیزمداستانجدیدماومدهاگهخواستیسریبهشبزن
منظورمخوناشامفراریهسش
باشه عزیزم حتما میخونم✌️
جونمنبگودوبارهنوشتمدلممیخوادتستچیروخ.ف.هکنم😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
بله گل من وارد کردم ☺️
دوستان من پارت بعد رو وارد کردم 🙂
سلام داستانت که عالیه اصلا عالی چیه رد کرده از عالی منم طرفدارداستانت هستم😍💓و دراخر هم لایکت کردم هم دنبالت کردم
شخصا بدبخت شدم🙂اون همه نوشتم.و همش حذف شد.تستچی جان تست رو رد کرد😐
بچه چرا اینقدر دیر به دیر میزاری معلوم نیست چند وقته صبر کردم اگه بازدید مازدید میخوای تند تند بزار ولی خدایی خیلی خوب بود ولی من از هفته پیش از عید دارم صبر میکنم،تو دل منو شکستی بیا باهم قهر باشیم تا ابد.
آه قلبم🙂نمیدونم چرا تازگیا اصلا حوصله نوشتن ندارم.به بزی خودتون ببخشید🙏
آه قلبم🙂نمیدونم چرا تازگیا اصلا حوصله نوشتن ندارم.به بزرگی خودتون ببخشید🙏ولی پارت نه رو وارد کردم🙂
عالی بود تازه دیدم 2 هفته پیش اومده بود اصلا ندیدمش الان خوندم خیلی خوب بود
چونهمیشهدخترابااینلحنمینویسندخودتکهمیدونی
حاضرجوابیپرروییولجبازی
لطفاکاریکنکهآیانبیشترازقبلعاشقگلوریبشهوگلوریروهم
لجبازتروحاضرجوابترازقبلشکناینجوریداستانتخوبمیشه
ولیاخرشگلوریهمعاشقایانبشه
اینانظریههایخودمبوداگرمایلیاینجوریکنداستانتو
اینجا لازم شدم من یه چیز بگم🙂من اصلا قابل پیشبینی نیستیم هر اتفاقی ممکنه بیفته😂ولی کاری نمیکنم که داستان نابود بشه.و اینکه اتفاقات زیادی میفته🙂این همه کلمه تایپ کردم هیچ کدوم هم مربوط به پیامت نبود😂خداقوت میگم به خودم😜😂
خوبمیخوهاماگهمایلیچندتانظریهدرموردداستانتبهتبدم