کاربر جدید

سلام این قرار اولین دوستانمون باشه

روزی روزگاری در شهری دختر زندگی می‌کرد به نام ویولت این دختر ۱۳ سال داشت و برای رسیدن به اهداف بزرگ تلاش می‌کرد بریم از زبان ویولت داستان رو تعریف کنیم

سلام من ویولت هستم با پدر و مادرم و برادر دو ساله ام در پاریس زندگی میکنم یک ۵ تا عمو ۲ تا عمه ۳ تا خاله و۲ دایی دارم راستی ۱۸ تا هم پسرعمو دخترعمو و ..... دارم داستان زندگی من از اینجا شروع میشه که .....

من تا قبل از اینکه داداشم جورج به دنیا بیاد تک بودم و در اون زمان پسرعموی بابام ریچارد کنار خونه ی ما زمینی داشت و داشت اونو می ساخت یک پسر رو مخ هم به اسم رومعو داشت خانم مهربونو باکلاسی داشت

وقتی داداشم به دنیا اومد رفتیم پاریس در اصل ما در شمال فرانسه زندگی می‌کردیم و چون داداشم زود به دنیا اومده بود مجبور شدیم بیایم پاریس پیش خانواده ی مادریم من چند سال پاریس درس خوندم وبعد از اینکه داداشم ۲ سالش شد اومدیم برای تعطیلات به شهرمون البته فقط تعطیلات میایم اینجا

در اصل باید بگم ویولت اسمی هستش که خودم روی خودم گذاشتم مگرنه اسم واقعیم مری هستش خلاصه برای کریسمس اومدیم به شهرمون و اونجا سروکله ی رومعو پیدا شد بهتره بگم چون هم خانواده‌ام بود هم همسایه همیشه خونه ی ما و مادربزرگم بودن (مادربزرگ مری پیش اونا زندگی میکنه در اصل طبقه ی پایین اونا)