
هاییییی
بعد از چند دقیقه سرمو از بغلش ارم بیرون و واسه اینکه بیشتر نگرانش نکنم _من خوبم(لبخند تلخی زدم)خیلی دیر نیست هاااا(هااا یعنی خمیازه)خیلی خستم میشه برم بخوابم؟نگاه پرمعنایی بهم انداخت&هعیی باشه و دستی روی سرم کشید و رفت.بعد از رفتنش به سمت جنگل پا تند کردم وسطای راه بغضم شکست و زدم زیر گریه _من..م...من..ازتون ....ان..ت..ق..ا..م....میگیرم یه ...یه انتقام خیلی بد....(با هق هق)و بعد اشکامو پاک کردم و با صدای محکم و مطمئنی _یه انتقام....یه انتقام شیرین
...۱۰سال بعد..&مطمئنی اماده ای_البته ده سال تمرین نکردم که اماده نباشم!&باشه اما مواظب خودت باش.لبخندی به روش زدم و بالاخره بعد از اینهمه صب زمانی که منتظرش بودم رسید من ازمون دادم و حالا یه وکیلم البته مدرسه نرفتم خودم تو کلبه درس خوندم و تونستم برم دانشگاه و یه وکیل شم و امروز اولین روز کاریم بود من به خودم اطمینان داشتم و میدونستم این پرونده رو میبرم هرچند اونا از سر لج با من که دبیرستان نرفتم بهم سخت ترین پرونده ی امسالو دادن!میدونم هرجوری شده اونا میخوان من ببازم اما منم هرجوری شده باید ببرم واسه خودم واسه مادرم!
بالاخره ساعت داد گاه رسید و رفتیم سر جاهای خودمون و کارمونو انجام دادیم پرش زمانی به یک ساعت _هوفف خسته شدم@دومین دادگاه یکشنبه ی هفته ی دیگس.(علامت قاضی@فرقی نداره کلا همه ی قاضیا همینن)داشتم میرفتم که یکی از پشت زد رو شونم×کارت عالی بود.لبخندی زدم_مرسی!جون هیو بود تنها کسی که تمام این مدت کمکم کرد و بهم اموزش داد حالا چه رزمی چه وکالت×خب نظرت چیه بریم بیرون؟دادگاه خیلی خسته کننده بود!
به این حرفش خندیدم_تو خودت وکیلی بعد میگی دادگاه خسته کنندس!×خب هست دیگه چ ربطی داره_نمیدونم وایسا باید به مادربزرگ خبر بدم×راستییی میشه منم ببری؟خیلی وقته نرفتم اونجا(بعد از یه سال یه اونجا موندم جون هیون تصمیم گرفت از پرورشگاه فرار کنه که گم شد و اتفاقی کلبه ی مارو دید و اومد تو و ... از اون موقع ما باهم دوستیم و رابطه ی مادربزرگ و جون هیونم خیلی خوبه اون یه پسر پرورشگاهی بوده و هیچوقت خانواده ای نداشته واسه همین مادربزرگ رو عین مادربزرگ خودش میدونه و مادر بزرگم اونو نوه ی خودش!راستی بچه ها جون هیون همون لی جونگه اسمشو تغییر دادم و اونم مثله هه یون پلیس مخفیه و همه ی حرکاتی که هه یون بلده رو بلده هرچی نباشه باهم بزرگ شدن!
_اوممم🤔نمیدونم وایسا به مادربزرگ بگم.خواستم زنگ بزنم که گوشیم رو تو یه حرکت از دستم کشید و گذاشت تو جیبش و دستمو کشید و از در دادگاه بیرون رفت×خودم بهش میگم تازه خیلیم خوشحال میشه.×منو خیلی بیشتر از تو دوست داره(و لبخند شی..طو...ن ی زد )خندم گرفته بود از کارش همیشه دعوای ما سر همین بود اینکه مادر بزرگ کیو بیشتر دوست داره (جون یهون ۴ ساله که از اونجا رفته و تو سئول مستقر شده
داشتیم میرفتیم که....(انچه خواهید خواند×راستی قبلش از فلان مغازه عذا بگیریم؟میدونم مادربزرگ دوس نداره اما خب من بعد از ۴ سال میخوام برگردم دوس ندارم مادر بزرگ و همش تو اشپزخونه ببینم نگاهی به هه یون کرد و دید مات به یه جا زل زده و یکم اشکم تو چششه×یا ههیونا ههیونا.....)لایک و کامنت فراموش نشه بنظرت چه اتفاقی میوفته؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد نزاری میگم گریه همسایه بیاد بقولتت😹
عالییییی بود ♥️♥️♥️♥️♥️♥️
مرسی❤
⁸⁰⁰تاییمکنیدبکمیدم-!🧤🌸•-•
⁸⁰⁰تاییمکنیدبکمیدم-!🧤🌸•-•
⁸⁰⁰تاییمکنیدبکمیدم-!🧤🌸•-•
⁸⁰⁰تاییمکنیدبکمیدم-!🧤🌸•-•
⁸⁰⁰تاییمکنیدبکمیدم-!🧤🌸•-•
⁸⁰⁰تاییمکنیدبکمیدم-!🧤🌸•-•
⁸⁰⁰تاییمکنیدبکمیدم-!🧤🌸•-•
⁸⁰⁰تاییمکنیدبکمیدم-!🧤🌸•-•