
سلام به همه . دوستان عزیز من یک چیزی رو باید خدمت کسانی که میخوان تازه داستان رو بخوانن اعلام کنم: خب خیل ها به من پیام دادن که برو به این تستم سر بزن و از این حرف ها و منم به حرفشون عمل کردم و رفتم به تست هاشون سر زدم و دیدم دارن درباره اینکه فیک ننویسین و از حرفا گذاشتم . بعد من متوجه شدم که این ها داستان رو از روی عکس و اسمش قضاوت میکنن و فکر میکنن داستانی که من مینویسم داستان خیلی بدی هست . ولی اینطور نیست . من داخل داستانم به هیچ وجه از کارهای غیر اخلاقی ننوشتم و دوست ندارم داستانم اینقدر بد قضاوت بشه . من یک امی واقی هستم چون داستان بدی درباره اعضا ننوشتم و بعضی ها فکر میکنن که وقتی اسم داستان من دیوانه نیستم ، هست یعنی خیلی داستان غیر اخلاقی هست . ولی اینطور نیست و لطفا دیگه پیام ندید که به تست اخرم سر بزن . با تشکر که تا اینجا خواندی بریم سراغ داستان
متاسفانه این مکان نا امن . تهیونگ: چرا مگه چه اتفاقی افتاده . هکر: ۵ساعت پیش ۲دزد با سلاح گرم از دست پلیس فرار کردن . تهیونگ: گوشیو قطع کردم و به سمت جنگل حرکت کردم . ****************************** سو: رفته بودم داخل جنگل که برای اتیش روشن کردن کمی چوب جمع کنم . وقتی برگشتم متوجه شدم در کلبه باز . چوب هارو روی زمین گذاشتم و رفتم داخل کلبه . تمام وسایلم به هم ریخته شده بود . رفتم داخل اتاق که دیدم دو تا دزد با تفنگ داخل اتاق ایستادن . همینطور عقب عقب میرفتم که یهو یکیشون منو کشید و پرتم کرد روی زمین . دزد: میخواستی از دست ما فرار کنی . سو: خواستم دوباره بلند شم و فرار کنم ولی با برخورد چیز محکمی به سرم افتادم روی زمین و چند ثانیه اول همه چیز برام خاموش و بی صدا و بعدش بیهوشی ......................
تهیونگ: بالاخره بعد نیم ساعت رسیدم . خودش یه پا معجزه بود که توی این زمان رسیدم . رفتم داخل جنگل و به سمت جنوب شرقی رفتم . کم کم یک کلبه دیدم . شروع کردم به دویدن . وقتی رسیدم دیدم در کلبه باز بود با داد گفتم سو اونجایی . یهو دونفر از کلبه بیرون اومدن و یک نفر هم که بیهوش بود رو داشتن با خوشون میکشیدن . دزد: دنبال این جوجه ضعیف میگردی . تهیونگ: چه غلطی کردی . (دوستای عزیزم میدونم نباید از کلمات بد داخل داستان استفاده چون خوبیت نداره ولی به بزرگی خودتون این دفعه رو هم ببخشید .) . تهیونگ: تفنگمو از داخل جیبم در اوردم و گفتم ولش کنید وگرنه براتون بد اتفاقی میوفته . دزد: ببین کوچولو من خودم یک تیر بیشتر ندارم و فقط کافیه ببینم دست از پا خطا کنی اون وقته که این جوجه ضعیف پر پر میشه .
تهیونگ: دزده تفنگشو از توی جیبش در اورد و گذاشت روی سر سو . دزد: حالا تفنگتو بزار روی زمین و دستتو بزار روی سرت . تهیونگ: خم شدم که اروم تفنگ رو بزارم روی ولی یهو صدای شلیک اومد سرم رو اوردم بالا دیدم شلیک کردن به سو . تفنگمو برداشتم ۵تا تیر توی مغز اون کسی که سو رو تیر زد خالی کردم و رفتم سراغ دومیه ۳تا تیر توی قلبش خالی کردم و بعد رفتم سراغ سو . دیدم تیر رو داخل پهلوی سو زده بود . سریع بلندش کردم و با تمام سرعتم دویدم به سمت ماشین .... سوار ماشینش کردم و ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم .
اخرین سرعت ماشین داشتم رانندگی میکردم .... رسیدم به اولین بیمارستان توی شهر ، سو رو سریع بردم داخل بیمارستان و دکتر ها اومدن بردنش داخل اتاق عمل . ....... ۲ساعت بعد . تهیونگ: دکتر از اتاق عمل بیرون اومد رفتم جلوش و بهش گفتم حال بیمار چطوره . دکتر: خیلی خون ازش رفته و نیاز به خون داره و اگر هرچه سریعتر نتونید خونی A+ براشون بگیرید باید باهاشون خداحافظی کنید . تهیونگ: خون من بهش میخوره؟ . دکتر: گروه خونی تون چی هست . تهیونگ: نمیدونم . دکتر: لطفا با من بیاید به این اتاق تا چک کنم. تهیونگ: رفتم توی اون اتاقه . دکتر: خون شما O+ هست و گروه های خونی O میتونن به همه گروه های خونی خون بدن و شما خون غلیظی دارید و این خیلی خوبه . تهیونگ: خب هرچه زودتر ازم خون بگیرید . دکتر: بله . تهیونگ: وقتی ازم خون گرفتن بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و نشستم روی یکی از اون صندلی های داخل بیمارستان ..... تهیونگ: دکتر دوباره از اتاق بیرون اومد . دکتر: خطر تقریبا رفع شده ولی باید بیشتر مواظب باشید . تهیونگ: بله . میتونم برم داخل اتاقشون . دکتر: الان نه ولی تا دوساعت دیگه میتونید برید . تهیونگ: ممنونم . ۲ساعت بعد .
خب ببخشید که کم نوشتم چون این چند وقت سرم خیلی شلوغه . امیدوارم دوست داشته باشید . خدانگهدارتون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاقاا پارت بعدیییییییییییییییی
دارم مینویسمش
عالیییی
مرسی🥰
نامردا سو بیچاره رو کی زد؟ها به حسابش میرسم استینام بالاس ها بگین ببینم کی این بلارو سر سو اورد ها حرف بزنین به نف خودتونه
معلومه قلدر مدرسه اتونید
دوتا دزد تیرش زدن
نه
من دوستی ندارم و 4 بچه قلدر تو کلاسمونن
نمودونی چه بلا ها سرما میارن:*(
نمیتونم
ممنون
باهات شوخی کردم . ما تو کلاسمون یه قلدر داریم ولی با من زیاد کاری نداره
وای خدا از قلدرای کلاس خدومن نگم برات
عالییییییی
ولی دو روزه صبر کردم چرا نمیذارییییییییییی دق کردمممم
چون دزس داشتم ولی الان کمتد شده درسام و الان داستان تو برسی هست
داداچ من حساب کردم همه ی تیرهاش شد هشت ها
مگه ما هشتیر هم داریم🤨🤨🤣من هفتتیر شنیده بودم ولی هشتیر نه 🤣🤣🤣 ولی در کل داستانت خیلی قشنگه
ببخشید حواسم نبود هفتاش کنم .
🤣🤣🤣🤣چه با دقت
دیگه دیگه🤣🤣😌
اشکال نداره دادا خودتو عشقز🤪🤪🤪گفتم دورهم بخندیم بابا😉
اها .🤣🤣
عرررر عالی بووددد
منتظر پارت بعدی هسمم :))
ممنونم
✨💜
دوستان من نویسنده این داستان رو در واقعیت میشناسم
حالا کلاهم رو بندازم هوا و برم عربی بخونم
خب میفرمودین ادامه ؟
خب فرمودم که فردا وقتی از مدرسه اومدم براتون مینویسم
عالیییی🤍💕✨✨✨🤍✨🤍
ممنونم
اجی جونم پارت بعدی کی میزاری 🥺🥺🥺💜💜💜💜💯💯💯😍😍
نمیدونم اجی
امروز میزارمش