9 اسلاید صحیح/غلط توسط: فی فی🥺💔 انتشار: 3 سال پیش 66 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام چطورید؟ پارت قبل از تهیونگ شروع کردیم این پارت میرم سراغ اته
ویه غافلگیر براتون دارم 😁...در پارت های آینده شاید شخصیت های اصلی بهشون اضافه بشه... دوتا دختر و دونفر از عضا..خب بسه دیگه به اندازه کافی غافلگیری لو رفته...یه خواهشی دارم اینکه بهم انرژی بدین برای نوشتن ادامه داستان 🖤💔
آنچه گذشت :.... پی دی نیم : قراره برید ایران...... ترکم نکن 💔😢......تصادف در نزدیکی کمپانی بیگ هیت...... تهیونگ :متمئن هست میتونه از پس ما بر بیاد 😂؟....... برادرش تصادف کرده رفته کما..... دختر بیچاره.....))) قبل از خوندن داستان حتماً این آهنگ رو از پلی کن That will Make you Cry
💔🖤💔🖤💔🖤
غرق در سیاهی دنیای رویا شده بود....... همه جا تاریک بود وچشم چشم رو نمی دید.... فریاد می زد..... اته :منو تنها نزار 🥺💔😭..... دنبال برادرش می گشت......هیچ چیز دیده نمی شد..... می دوید وفریاد می زد.....فایده ای نداشت... هیچکس اونجا نبود..... برادرش نبود.... ناامیدانه به اطراش نگاه می کرد..... از چشماش اشک روی گونه هاش جاری شد.... با صدای آروم..... اته :(خدایا من بعد از تو جز برادرم هیچکس ندارم 💔 اونو از من نگیر 😭)...... روشنایی در دل تاریکی بچشم میخورد و نزدیک تر میشد...... رمقی نداشت و احساس خیلی بدی می کرد سیع داشت چشمای خیسش رو باز کنه..... اما نمی شد.... تمام توانش رو جمع کرد و بلخره چشم هاش رو باز کرد..... اته :(چشم هام رو باز کردم همه جا تار بود بعد از چند بار پلک زدن متوجه دوتا پرستار بالای سرم شدم که با تعجب به من نگاه می کردند..... احساس سوزشی داخل قفسه سینم داشتم..... از درد روی کمرم ایستادم و به پرستار ها نگاه کردم..... =پرستار حالتون خوبه؟ *اسمتون چیه؟.. اته با نفس زدن.... اته :(هه... هه ات... اته هستم... ههه.... برادرم... هه.... کجاست؟).... =منظورتون همون آقای جوانی هست که تصادف کردند؟؟ *اونو به بخش کما بردند... اته :(چی!!....چی چی گفتید؟... ک.. کما 💔) سوزش قبش بیشتر شد و زد زیر گریه... و از درد به خودش پی چید..... پرستار ها که نمی دونستند چرا داره نالا می کنه آرام بخش بهش تزریق کردند.... از تکون خوردن ایستاد و به خواب رفت....( بعد از نیم ساعت) بیدار شده بود و پرستار حالش رو پرسید..... وانموند کرد خوبه تا بهش اجازه بدن برادرش رو ببینه.... پرستار بعد از چکاب کمک کرد تا بلند بشه..... (چند دقیقه بعد).... دستش به میله چرخ داری که سرم بهش آویز شده بود... دنبال پرستار حرکت می کرد و به توضیحاتی درباره سلامتی جسمانی خودش که وقتی بی هوش بوده براش چه اتفاقی افتاده و وضعیت برادرش براش می گفت..... با حرکات سر به حرف های پرستار گوش می داد..... بلخره به بخشی که برادرش بو رسید...... پرستار :(اینجاست می تونید برید داخل.... اته از دیوار های شیشه ای رد شد و رفت داخل...... یه تخت سفید با چندین دستگا کنارش و برادرش که روش به خوابی امیق فرو رفته بود..... اته :(روی صندلی که نار تخت نشستم و به صورتش نگاه می کردم..... مثل همیشه زیبا بود مو های نرم صاف خرمای رنگی که روی چشم هاش اومده بود.... مژه های بلند فرش ولب هاش که زخمی شده بودند هنوز هم سفید بلوری و زیبا بود...... دلم برات خیلی تنگ شده بود دادشی میدونی چقدر دنبالت گشتم؟... حق....سرم رو روی س. ین. ش گذاشتم صدای شنیدن قلبش آرومم می کرد.... دادشی هیچ وقت اینجوری منو نترسون تا هروقت که بخای میتونی بخوابی من منتظر بیدار شدنت می مونم💔😢....).... اته با چشم های بوقض کرده نگاهش می کرد انگار که برادرش اون رو در آغوش گرفته بود.....
💔🖤💔🖤💔🖤
صدای بوقی از دستگاه شنیده شد اته با ترس به اطراش نگاه می کرد... نگاهش روی دستگاه خشک شده بود...... پرستار باشنیدن صدا دکتر خبر کرد و باچند نفر دیگه وارد اتاق شدند یکی از پرستار ها اته رو کشون کشون از اتاق خارج کرد.... از پشت شیشه ها خیره شده بود و ضربان قلبش تند می زد..... اشک هاش شروع شده بود... دکتر (دستگاه شوک آماده کنید) پرستار (بله بفرمایید امادس) دکتر (1 2 3 حلا 1 2 3 حالا 1 2 3 حالا..) اما تلاش ها فایده نداشتند پرستار ها دستگاه های متصل بهش رو قطع کردند.... و پارچه ای سفید روش انداختند..... اته که شوکه شده بود..... قلبش تیر کشید و ناگهان برای چند دقیقه ایستاد..... به زمین افتاد.... اته :(آیححح...... نهه.. حه............) بیهوش شد وچند پرستار کمک کردند و اونو بردند..... بعد از 1 ساعت چشماش باز کرد و باحضور دکتر وچند پرستار مواجه شد که دکتر داشت معاینه میکرد هنوز موتجه حالت خودش در اون لحظه نشده بود که..... اته :(هییی چرا لباسم بازه 😰..(توجه دکتر زنه) .. دستت رو روی دوطرف پیراهنش گرفت و لباش رو بست..... دکتر حالتون خوبه؟ مثل اینکه حمله قلبی داشتید.... اته با گفتنش دهنش وا مونده بود اته :(چی... چی.... حمله قلبی!!!؟) دکتر :(نگران نباشید شدید نبوده) برگه ای دستش داد و گفت :این داروها رو استفاده کنید اگر جدی نگیرید و از خودتون مراقبت نکنید اواقب بیماری خیلی بد در انتظارتون خواهد بود... اته :(بله متوجه شدم خیلی ممنون من کی مرخص میشم؟)دکتر :(فردا صبح بعد از چکاب) دکتر رفت و پرستار ها هم رفتند. .........(. فردای آن روز ساعت 8 صبح) خب تا اینجا بمونه بریم سراغ تهیونگ اون آهنگم اگر هنوز داره می خونه استپش کنید از فاز غم گین بیایم بیرون
🖤💔🖤💔🖤💔
جیهوپ :( هی!! بلند شین دیگه استراحت بسه هنوز تمرینات تموم نشدن) بقیه عضا نفسشون رو صدا دار بیرون دادن و از اتاق مدریت خارج شدن و به سالان تمرین رفتند...... ساعت 8صبح تهیونگ :(تمرین اول تموم شد و یه ساعت دیگه تمرین داشتیم.....)جیهوپ با نفس زدن :(هه.... هه..... خب 10 دقیقه استراحت)
نامجون :(هه.. اوکی..).... روی صندلی نشسته بود و داخل افکراش غرق شده بود...... من متمئنم یه جای دیدمش؟!!..... اصلاً این دختره کیه؟..... با سوالات مختلفی که ذهنش مشغول شده بود چشمش سمت کامپیوتر روی میز رفت....... حتماً یه اثری باید ازش داخل گوگل باشه... حلا نه در حد زیاد مثلاً شاید اندازه یه آیدی اینستاگرام.... کامپیوتر روشن کرد..... قسمت سرچ (اته.......)...... از حرفی که چند)دقیقه پیش زده بود پشیمون شد...... جین که اونو در این حالت دیده بود.... سمت کامپیوتر کشیده شده بود..... دهنش وا مونده بود و با دستش به شونه های کوک زد... کوک هم نگاهی انداخت... و به جیمین و نامجون و جیهوپ گفت که بیان اینو ببینن...... همه توهم دیگه نگاهشون به کامپیوتر بود...... تهیونگ از روی متن شروع به خواندن کرد :( اته.... دختر 23 ساله/متولد 27 خرداد ماه /(شغل پدر و مادر : رئیس جمهور فعلی ایران /مشخص نیست) شغل :تحصیل کرده در دانشگاه ماساچوست / رشته دندانپزشکی / شرکت های:گوچی ترکیه و آمازون امارت همه گی متعلق به وی است /سایت (اته.... برنده جوایز......)/سایت ( جملات بیاد انگیزشی از اته.....) /سایت (عضای خوانواده اته) و سایت......... تهیونگ :( چقدر درس خونده!!! 😶) نامجون :(آره 😐چطور رو دل نکرده!!!) جین :(من که نفهمیدم آخرش چشکلیه🙃؟) تهیونگ :(اوکی.....)عضا همگی باهم :(😍خوشکله) کوک :(اون پسره کیه کنارش؟! دوست پسرشه!؟) شوگا :(نه اسکول اون برادرشه) جیمین :(دیروز برادرش مرد 🙁 چرا هیچ عکسی با پدر مادرش نداره...؟) جیهوپ خونده بودم یه جا که از کوچکی پیش مادر بزرگ و پدر بزرگش بوده...... هییی بسه دیگه ده دقیقه گذشته پاشید....)........ ساعت 8 شب......
💔🖤💔🖤💔🖤
تهیونگ.... بعد از برنامه روزانم الان دیگه تایم خالی داشتم..... با کوک نشستم پا این کاناپه روی زمین گیم بازی کردم و..... کوک :(من برنده میشم 😁خودتو خسته نکن..... تیهونگ :( فکر کردی 😏.....کوک :(شرط روی لباس جدیدی که خریدی می بندم....... تهیونگ :(این اصلا قبول نیس..... اگه اینجوریه اگر من بردم باید کل شب در اختیار من باشی 😏....... کوک :(هی..... مگه اون لباس چقدره.... ایششش..... باشه قبوله آقای کیم تهیونگ 😏... آخرش من برنده میشم در هر صورت 😉...... تهیونگ :(می بی نیم.......... کوک :(الان یه پنجه گرگی بزنم کف کنی 😁..... تهیونگ:( فک کردی.... من استاد جاخالی دادنم 😂........ بعد از سه بار بازی کردند امتیازات تهیونگ 🥳
کوک :(نوچ... نوچ. نوچ...... دیدی من بردم 😂..... تهیونگ :(چطور ممکنه.... 😑اصلاً امکان نداره...... لباس خودمه 😒نمی دم..... کوک :(جیمین شاهده 🤣
جیمین که بالای کاناپه نشسته بود....... و یه دسته گیم دستش بود..... جیمین (سلام من اینجام 😁...... تا چشم تیهونگ بهش افتاد دسته بازی گیم رو پشتش قایم کرد..... تیهونگ :(اون چی بود قایم کردی 😑...... بزار ببینم..... جیمین :) نه هیچی نیست نکن..... تهیونگ که نتونست دست کوک رو رو کنه...... شروع به قلقلک دادن جیمین کرد...... جیمین :(آییی نکن 😂🤣🤣🤣....... بلخره میخواست بگیره که کوک زودتر گرفتش و با لای سرش نگه داشت...... تهیونگ :(دستت رو شد جوئن جون کوکی 😡😈...... حالا باید تقاسش رو پس بدی...... و حالا کوک بودو تیهونگ بودو جیمین غششششش 🤣🤣🤣😂😂......... بعد از نیم ساعت بالا پایین پریدن شوگا دادش در اومد.... شوگا :(هی اگه گذاشتید آدم یه ویس بگیره 😑.... با شماهام..... منّ اصلاً... این رفتارتون رو قبول ندارم😤 کوکی بلخره نفسش بند اومد و ایستاد و ته ته هم همین طور دوتاشون با داد های شوگا روی کاناپه بقل جیمین افتادن...... همون لحظه نامجون و جین غذا رو آماده کرده بودند و رفتند که غذا بخورند 😋...... /فلش بک اته ساعت 8 صبح /...راستی ادامه آهنگ که استپ کرده بودید پخش کنید ...
💔🖤💔🖤💔🖤
اته بیدار شده بود..... بیاد برادرش افتاد...... زد زیر گریه.... اته :(حق..... حق.... شاید اصلا نباید میومدم کره 😭...... فقط بخاطر یه جایزه و یه کنسرت به قیمت از دست دادن برادرم تموم شده...حق .💔..حق .. از همه چی متنفرم 💔)..... پرستار وارد اتاق شد.... *سلام صبح بخیر..... اته زود اشکاش رو پاک کرد و سلام کرد.... چند دقیقه بعد...... * چکابتون تموم شده:) وسایل شخصی که همراه داشتید داخل اون کمد هستند لطفا برید بخش شما مرخص هستید...... اته :(باشه ممنونم..... پرستار رفته بود در کمد رو باز کردم تمام لباس هام کیفم و وسایلم اونجا بودند... لباس ها رو بیرون کشیدم و با عجله پوشیدم کیفم رو برداشتم و از این اتاق کوفتی بیرون اومدم....... بخش :لطفا این برگه ها رو پر کنید و هزینههای خودتون و برادرتون رو پرداخت کنید.... اول حساب کردم تمام هزینه ها رو و بعد برگه ها رو پرکردم....بخش : اینم وسایل برادرتون اته :ممنون..... از بیمارستان خارج شدم...چشمم به تاکسی خورد سریع سوار شدم وخواستم منو به اون پارک ببره... همینطور که نشسته بودم سرم رو تکیه به شیشه داده بودم تمام وقتی که با برادرم داخل اون پارک قدم زدم و اون تصادف جلوی چشمم بود 😢💔...صدایی سکوت من و اشک هام رو شکست.... چشمام سمت کیفم رفت... صدا از کیفم بود.... گوشیم زنگ می خورد.... آهی از ته قلبم کشیدم.... گوشیم رو جواب دادم)..... اته با بقضی که در گلوش جمع شده بود و صداش رو شکسته می کرد جواب داد... اته:( سلامم...)سلنا: (سلام 😕 دختر معلوم هست کجای چرا جواب نمیدی ... هی چی شده اته!!!...داری نگرانم می کنی 😟؟؟.. اته:( الان داخل تاکسیم... حق... تو کجایی؟.... رسیدی؟) سلنا :(اره نیم ساعت دیگه میرسم کره... چرا داری گریه میکنی آخه... معلوم چیشده 😟... اته:(چیزی نپرس!! بیای برات میگم آدرس رو برات میفرستم بیا اونجا ببخشید که نمی تونم بیام دنبالت 😢... سلنا :( باشه 😞 مراقب خودت باش پس می بینم... بای...)..... تلفن قطع شده بود و به پارک رسید با راننده تسویه کرد..... نگاهش به خیابون رو بروش رفت.....همون خیابون بود..... همونجا بود...از خیابون سریع رد شد و بهش رسید..... وگفت
💔🖤💔🖤💔🖤
اته :(ماشین عزیزم دلم برات تنگ شده بود... حق 🥺💔....چیزیت که نشده بود من نبودم؟؟... تحمل از دست دادن تو رو دیگه ندارم 😢... [بچم مخش رد داده 😹/ماشین اته یه کانسپت مازارتی سفیده]..... سوار ماشین شدم و به سرعت رفتم خونه.....)... بوی یه عطر همیشگی فضا رو پر کرده بود.... همین درو باز کرد... اشک هاش روی گونه هاش سراریز شد 😭.... سمت اتاق رفت و وسایلش رو مرطب کرد..... نامه ای که از طرف مادر و پدرش بود رو نگاه کرد.... اته :(بلخره که باید بخونمش..... نامه( سلام اته مادرت این نامه رو می نویسه.... (من مادر ندارم 😤💔 اسم خودشو میزاره مادر؟!!! معلوم نیست باز چیشده که کارشون بهم افتاده)... اته میدونم از من و پدرت دل خوشی نداری ولی از خواسته قلبیت متمعینم که دوست نداری حتی اسم خواندگی هم از ما داشته باشی پس بیا تمومش کنیم... (چه خوب شد که فهمیدی 😒)... اما یه شرط داره... که هنوز در موردش تسمیم نگرفتیم... خوب میدونی که چه کاری ممکنه ازت بخوام!!!(باز چی میخواید 😤) پس خودت رو آماده کن من و پدرت بعد از تسمیم به مادر بزرگ میسپارم بهت پیام رو برسونه.(هرچی باشه انجام میدم تا فقط از شما ها راحت بشم 😒)...)))... نامه رو مچاله کرد و گوشه ای انداخت.... با صدای بغض کرده... اته:(کاشکی الان پیشم بودی 💔😢).....
💔🖤💔🖤💔🖤
صدای در اومد سلنا رسیده بود [سلنا :منشیه اته هست و از دوسال پیش باهم بودن کلا باهم مثل دوتا خواهر هستند . برای توضیحات بیشتر یه تست میسازم کلا]... اته درو باز کرد... دونفر همو در آغوش کشیدن.... اته :(دلم برات تنگ شده بود ♥️.... سلنا :(منم❤️ نمی خوای داخل مهمونم کنی؟... اته :(چرا!! بیا تو.... سلنا رو مبل نشست و نوشیدنی سرد آوردم نشستم پیشش و هرچی بود نبود رو گفتم..... تنها هم دردم اون شده بود.... کسی که با هام اشک می ریخت اون بود...1ساعت بعد... سلنا :(حق... اته... حق... الان میخوای چیکار کنی؟؟ به مادر بزگت تماس بگیر💔😢و بهش بگو)اته :(اره همین کار میکنم 😢.... تلفن کردم به مادر بزرگم..... (مادر بزرگ *اته =).... بوق.... بوق... *:(سلام اته مامان به فدات الان خبرش به دستم رسید 😭... حق.. حق... چه چیزای که تو نکشیدی!! ....=:(مامان. حق..😭 .... الان چیکار کنم؟ *:(خوب گوش کن اته.... مادرت بهم گفت باید تا دو هفته دیگه تمام مقدمات رو برای مهمان های ویژه از کره آماده کنی.... یه همچین چیزی بود..... BTS.... آره همین بود.... اته اونا رو باید به ایران بیاری تمام هزینه هاشون برای توعه.... برنامه ها و همه چیز... من میدونم از پسش بر میای خب!!!.. =:( چی!!! این دیگه چه شرطیه 😮❗)
💔🖤💔🖤💔🖤
ناظر محترم تستچی لطفا شخصی نکن 🌹 این برای سومین باریه که این پارت میزارم 🖤💔مگه چی داره آخه که حذف می کنید بگید حداقل منم بدونم!!! خیلی ناراحتم 😢
🖤💔🖤💔🖤💔
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
الان که تست منتشر شده میفهمم که چقدر طولانی نوشتم 😂😂
طولانی بهتره یا کم؟
عالی بود
پارت بعد را کی میزاری💕
خوشحالم که دوست داشتی 💕 امتحان ریاضی دارم سال نهم هستم و نمراتم برام خیلی مهمه بعد از امتحانم میزارم
خیلی بود🤣 . ولی قشنگ بود
خوشحالم که دوست داشتی
تا⁴⁰⁰شدنمبکمیدم-!