سلام خوبین؟)صبح شده بود، امروز روز تولدمه، مطمئنم مامان میخواد سوپرایزم کنه، از اتاق مشترک من و مادرم بیرون اومدم، امروز هم رفت که عمارت های بزرگ مردم رو تمیز کنه، کل کابینت ها رو گشتم ولی چیزی پیدا نکردم بخورم، رفتم داخل اتاق و شروع کردم به نوشتن درس هام"شب"
مامان در خونه رو باز کرد ولی چیزی دستش نبود، دویدم طرفش. سلام مامانی .
مامان: سلام دخترم . بقلش کردم . دوست داری بریم بیرون؟ . هانی: اره . رفتیم به پارک . مامان امروز چی برام میخری؟ . مامان: دخترم راستش من پول کافی برای تولدت ندارم نمیتونم برات تولد بگیرم اما اگه بخوای میتونم برات یه بستنی بخرم . هانی: باشه مامانی . نشستم روی نیمکت. دوست داشتم مامانی برام حداقل امسال هدیه بگیره، ناراحت بودم ولی به روی خودم نیاوردم . مامان: در حال رفتن بودم که یه بچه سگ پشمالو و تمیز رو دیدم
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
این داستانو تو ننوشتی کاربر جین لاور نوشته متقلب
بینظیررررر🤍
ممنونم عزیزم
Jin lover:فعلا بخاطر امتحانا یکم شلوغم عزیزم
هروقت وقتم آزاد شد ختما زیبا:)
اگر برای پارتا پیام نمیدم چون حا & حوصله ی تو خماری موندن ندارم
پس ناراحت نشو
لایک میکنم و حتما میخونم
چشم عزیزم حتما خبرت میکنم
جیغغغغغغغغغغغغغغغ
عالی بوددددددددددددد
ممنونم عزیزم لطف داری😅💌❤❤❤❤
جیغغغغ خیلیی قشنگ بودد
ممنونم اجی جونن
م😅❤❤❤❤❤❤❤
داستانت عالیه👌
یکم شبیه سریاله هتل دللونا عه ولی باحاله
مرسی عزیزم💕💕تو هم هتل دل لونا رو دیدی؟ من خیلی خوشم اومد ولی از روی اون کپی نکردم😉💕💕💕
آره باحاله
وای داستانت خیلی خوشگله
عالی بید
ممنونم عزیزم💕💕
4
3