
خب اینم از پارت ۲ نظرات خیلی کمه😢اگه همینطوری کم باشه دیگه ادامه نمی دم😢😭
از زبان جین:لیسا یه چیزایی می گفت که اصلا شاخ در آوردم وقتی صحبتش تموم شد رفتم جلو گفتم :لیسا میشه توضیح بدی؟!؟!!؟...لیسا: ام برادر من...من....جین:توچی....لیسا:یه مامور مخفی ام😥و الان هم فقط به خاطر نجات جون تو گروهت اینجام😔جین:چی...چی تو داری چی میگی حالت خوبه؟؟؟؟لیسا:(با جدیت کامل)هرچی اینجا گفتم بین خودمون می مونه فهمیدید😡جیمین:باشه اما برای چی نجات جون ما مگه قراره چه اتفاقی بیوفته.....لیسا:فک کنم اسم گروه خلافی ها به گوشتون خورده باشه...نامجون:همون گروهی که سعی میکنه آدم ها معروف رو بکشه...لیسا:اره همونا😕😔😖شوگا:صب کن لیسا....تو همون دخترِ ماری جانسون هستی همونی که یه تیر خورد به قلبش اما بازم زنده موند و به مامور حقیقی هم معروفه😰....لیسا:اره همونم ماری جانسون هم اسم مخفیه منه😥....جین:(با عصبانیت😡) لیسا تو یه مامور مخفی بودی اونوقت بهم نگفتی؟؟!...لیسا:خب نمی تونستم قرار هم نبود بگم اونطوری جون خودت در خطر بود تازه اش هم الان که فهمیدی هم برای من هم برای خودتون خیلی خطر داره😡😔😖😥
جین:لیسا حداقل باید به من می گفتی!!😟لیسا:گفتم که براتون خطر داشت البته الان هم فک نکنید در امانید تازه بدبختیاتون شروع شد😡😤😫....جونگ کوک:خب الان باید چیکار کنیم؟؟؟!؟!....لیسا:تا جایی که می تونید عادی رفتار کنید و خیلی به اون مرد هیکلی هایی که با عینک مشکی دوروبرتونن نگا نکنید وگرنه متوجه میشن که من بهتون هویت اصلیم رو گفتم اون موقع رئیسم خفم می کنه😰😫😰😫😨جیمین:(رو کرد به شوگا)دیدی گفتم اون مرد هیکلی ها مشکوک می زنن😞🙄......یهو......
یهو رئیس لیسا و رئیس بی تی اس اومدن تو ادوارد رئیس لیسا:خب ماری دیگه فهمیدم نیاز نیس انقد بهشون توصیه کنی(لیسا بدبخت شدی رفت😨)لیسا:اِ ام رئیس شما اینجا چیکار میکنید😨.......ادوارد:اومده بودم به رئیس کمپانی(منجیر)بگم که گروهشون در خطره 😏خب مثله اینکه دوباره همچی رو لو دادی البته اشکالی نداره (اینجا قیافه لیسا از ناراحتی به خوشحالی در اومد) لیسا:خب پس قربان تنبهی هم در کار نیس(یکم مکث کرد و با قیافه نگران)درسته؟؟؟!؟!😞....ادوارد:کاملا در اشتباهی(لیسا دوباره ناراحت شد)مثل فبل تنبیه ات رو انجام میدی البته(لیسا سرش رو اورد با امید به ادوارد نگا کرد😟)از روی جلد دوم کتاب می نویسی که پنج یا شیش صفحه اختلاف داره😏😏لیسا:اما آخه....(ادوارد پرید وسط حرفش)اما آخه ای در کار نیس تا فردا شب وقت داری باید دست به کار شی😏🤗
لیسا:چشم😖😔(سرش رو انداخت پایین)ار ام:(رو کرد به لیسا:حالا مگه چند صفحه اس خیلی که باشه ۵۰ ۶۰ صفحه فوقش ما هم کمکت می کنیم😊لیسا:۵۰ ۶۰ صفحه اگه اونقدر بود دیگه غصه نمی خوردم این کتاب ۵۵۰ صفحه است(همه اینجا تعجب کردن...خب حق دارن ۵۵۰ صفحه😟نچ نچ نچ)ادوارد:نخیر کسی حق نداره کمکش کنه خودش باید بنویسه تا ادب بشه😏جین:اما این خیلی بی رحمیه آخه ۵۵۰ صفحه یه ذره رحم هم خوب چیزیه ها!!...ادوارد:هیچکس توی شرکت رحمی نداره الان هم ماری زودتر شروع کن که تا فردا شب تحویل بدی!!😏😡لیسا:چشم😔😖بعد از چند تا صحبت اینکه چطوری مراقب خودمون باشیم و اینا 😑😐توی راه سرمو تکیه داده بودم یه شیشه ماشین(عکس همین پارت)فقط دلم می خواست گریه کنم البته گریه نمی کردم چون اونطوری ضعیف دیده می شدم داشتم همینطوری فک می کردم و غصه می خوردم که جین گفت:لیسا حالت خوبه یه لبخند زدم گفت:اره چطور؟!؟ جین:هیچی احساس می کنم دلت میخواد گریه کنی😢 گفتم:چی گریه نه بابا مگه من بچه ام از این بدتر هم تحمل کردم جین:یعنی از ۵۵۰ صفحه بیشتر هم داده😰😫گفتم:نه من توی یکی از ماموریت هام گروگان گرقته شدم چند تا تیر تو پام خالی کردن نمک ریختن توی زخمام و شکنجه شدم اون خیلی دردناک تر از نوشتنه🤤😭😢😰😫جین:چی ۴ تا تیر خدا صبرت بده خواهر من خوبه که نمردی😟لیسا:یه خنده کوچیک کردم که راننده گفت:رسیدیم پیاده شدم و رفتم سمت اتاقم که ......
توی خونه مستقیم رفتم بالا وقتی داشتم می رفتم بالا صدای ته ته با شوگا رو شنیدم😑ته ته:بیچاره لیسا باید ۵۵۰ صفحه بنویسه اخه خیلیه اخه انقد ادم بی رحم شوگا:اره خیلی بیچاره حق داره الان ناراحت باشه😐😢لیسا :به حرفشون اهمیتی ندادم و رفتم بالا کتاب جلد دوم رو برداشتم گفتم:من یک ماه طول کشید تا این رو بخونم الان باید کل کتاب رو بنویسم اخه چرا؟!؟؟!؟😢😭😭
۸ ساعت بعد:ساعت۸صبح:دیگه دستام درد گرفته بود انقدر درد میکرد وه دیگه حسشون نمی کردم اما بازم باید می نوشتم خداشکر صفحه ۴۷۸ بودم با خودم گفتم دیگه چیزی نمونده لیسا تو می تونی تو درد های بیشتر از این هم تحمل کردی 😖😫😭😢😭بعد بلند داد زدم اخه چرا؟!😭😢😭بعد جلوی دهنم رو گرفتم چون یه وقت اونا بیدار می شدن (۱ساعت بعد:)داشتم می نوشتم که یکی اومد تو جین بود گفت بیداری ؟؟؟!!از کی؟!؟؟گفتم؛ از دیشب اصلا نخوابیدم😭😢😪جین بلند گفت:چی🤤یعنی از دیشب اصلا نخوابیدی؟!؟ گفتم:برادر من چه قدر داد میزنی سرم رفت 😰😫😡😤اره از دیشب بیدارم 😔😖😟جین:باشه ببخشید مزاحم شدم من میرم پایین😔لیسا:باشه بای👋سیو👋 از زبون جین:رفتم پایین شوگا گفت:بیدار شد؟!؟!گفتم:از دیشب بیدار بوده داشته می نوشته😟ته ته و کوک و ار ام :با هم داد زدن:چی!؟!؟!؟ جیهوپ:آخرشم نزاشتید من بخوابم آخرش هم من رو بیدار کردید خب بلند شدم دیگه چی می خواید😡کوک:ببخشید هیونگ 😟جیهوپ:ببهشید چی از خواب بیدارم کردید حالیتون میشه دیشب ساعت ۱ خوابیدیم😪ته ته:اگه یه چیزی بگم تو هم تعجب می کنی جیهوپ:چی انقد تعجب اوره که داد میزنید😡ته ته:بیچاره لیسا دیشب..........💜🖤❤خب هر وقت نظر دادی بعدی رو می زارم گود بای❤🖤💜خداحافظ لاولی های من😘😍😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت سه را بزار مردم
پارت ۴ رو هم گذاشتم باید تایید بشه
بزار بزار زود تر
❤😘
خیلیییی خوبه پارت بعدو زود بزار
پارت بعد در حال برسیه