
سلام ببخشید دیر شد .......
اززبون ایسول : هنگ کرده جلوی در مغازه کیف فروشی وایستاده بودم ...خیر سرم منتظر جینهو بودم تا بیادش ...هی ولش ...بریم یه نیگاه به کیفا بندازیم ..شاید یکی خریدم .....معمولا جیمین خان ما هر ماه حساب بنده رو تا خرخره پرپول میکنه .کیه که خرج نکنه بزن بریم ....نیم ساعت بعد : من : اقا این جنسش از چیه ...اون : خانوم محترم این جنس از چرم طبیعی هست ...من : خوبه ...همینو میخرم ..اقا ما خواستیم اینو بخریم ...که یهو یه نفر اومد جلوی من ..کیف بدون هیچ برو برگشتی گرفت ..واه چیشد ...یه دختر بود ...اقا من اینو میخوام .....ها رفتم سمتش ..من : هوی خانوم اولش من اینو برداشتم ....اون : دلم خواست ....من: ببینم جنابعالی کی باشن .....اون : خخخ به توچه : من ..: درعوضش من میگم تربچه ......۲ساعت بعد : دعوا جیسون کشی ای بابا عجب تو هچلی افتادم ...نه اون کوتاه میمود نه من ...
از زبون جیمین : اخ...اخ اخ فقط دعا کن دستم بهت نرسه اخه دختر همش بچه بازی درمیاره این دختر ..هی خیر سرم رفتم زن بگیرم بشه چراغ خونم نگو رفتم یه دختر بچه رو گرفتم ...اه ولکن اعصابم بیشتر از این خط خطی نشه ..اخه دعوا سر یه کیف ..نه واقعا موندم حالا بزار برم ببینم چی شده ....بلاخره رسیدم بعداز پارک کردن ماشین وارد پاساژ شدم ...یعنی با صحنه ی مواجه شدم در حد لا لیگا ۲۰ لامصب ...ایسول یه دختر داشتن ..همو تیکه تیکه میکردم ..مردمی که اونجا بودن سعی داشتن جداشون کنن ولی هیچی به هیچی .ای بابا با دادم همه از هم پریدن ..ایسول هم که کلا هنگ کرده ..نیگاه میکرد ..رفتم سمتش ..
۴ ساعت بعد : مکالمه دونفره :ایسول : ای بابا قشنگ هنگیدم از این ایده ای که زدی خب جزبه داری اقا ....جیمین : یعنیا من موندم اخه این دعوا چی بود با این دختره تو داشتی لامصب اخه عزیزمن .این چه کاریه .....ایسول : اول اروم باش افرین ..خب خب ...شوور (شوهر )جونم ..دیگه کوتاه بیا به قران ..همین یه دفعه بود ..جیمین : افرین خوبه بعدم از این ادا و اطوار ها خوشم نمیاد ....ایسول : ای باشه ..بابا ...ده ما بریم ...
خب اول یه صحبتی بکنم من بعد ادامه داستان ...... سلام و عرض ادب به تموم ناظر های تستچی ازتون خواهشاً درخواست میکنم که تست بنده رو منتشر کنید .......به خدا چیز بدی توش نیست خب بریم ادامه داستان .......... ۱۰ سال بعد : از زبون : ایسول : اخ...اخ ننه از کمر و کول افتادم بسکه اینجا رو شستم و رفتم لامصب ..خسته و کوفته ..خودمو انداختم رو مبل ..ته یکم استراحت کنم ...هی بابا حدود ۱۰ سال از زندگی من میگذره ...الانم که حدود یک هفته ای جیمین رفته .. به امریکا واسه ..یه سفر کاری ...داشتم تو گوشی پرسه میزدم ...که دوباره صدای دعوای اری و رزی ....دخترای دوقلوی ما که الان ۵ذسالشون هست دوباره بلند شد ای بابا ...

خب خب میخوام یه نمه هیجانی باس بریم یک صحبتی از اری و رزی .دخترای جیمین و ایسول خانوم ..... ...اری و رزی : دوقلوهای همسان ...۷ سالشون هست ...خیلی شیطون ...اینم عکس دوقلو ها ...خب برو ادامه داستان بخونید
از زبون دخترا : اری : بدش به من ببینم ..لباسمو ..رزی : نه نمیدمش مال خودمه ...این شروع دعوای دوقلوها بود سر لباس ..هی بابا ...خلاصه از زبون ایسول : رفتم سمت اتاق شون ببینم چشون هست .....ایسول : اری ..رزی دخترا چتونه شما ...رزی : مامان ببین اری میگه این لباس ماله خودشه ...بهش نمیدمش .. اری .: به همین خیال باش خواهری ....ایسول : ای بابا بسه دیگه ... خلاصه که به خیر گذشت ...بچه ها بیاید بریم ناهار بخوریم بعدم بریم ..تفریح ..اری و رزی هم زمان : باشه .مامانی ...
از زبون جیمین : از اتاق جلسه اومدم بیرون به همراه منشی به سمت هتل حرکت کردیم ..بلاخره این مذاکره هم به خوبی گذشت حالا میتونم یه نفس راحت بکشم ....ای دلم واسه قند عسل های بابایی تنگ شده ...بریم یه تماس بگیریم ...گوشی بدست ..بلاخره بعد نیم ساعت ایسول برداشت ..بعد از حرف زدن قطع کردم ... خب بریم ما استراحت کنیم ...تا بعداز انرژی واسه فک زدن داشته باشیم ...
۵روز بعد : از زبون ایسول امروز تولد امید و یاور زندگیم جیمینه که کلی اهالی فامیل دعوت کردم واسه تولد ...هی کل کارها تو دور روز انجام شد میخوام غافلگیر بشه از صبح درگیر بودم ...بچه ها هم که توداتاقشون مشغول با دکنک باد کردن و ترکوندنش هستند... خب ولش : خدا رو شکر جینهو هست کمک دسته ....خب همه کارها تموم شد ...رومو کردم سمت جینهو : دستت درد نکنه حالا بیا بریم امادن شیم. جینهو : خواهش باشه بریم ..وخلاصه ... ۲ ساعت بعد از زبون جیمین : زبونم بند اومده بود از این غافلگیری متعجب بودم که ایسول کی وقت کرده ..این کار رو بکنه .. رومو کردم سمتش ..ایسول : زندگیم تولدت مبارک ...من : عزیز ممنون ...وهم زمان ...بچه ها هم اومدن ......خب حسابی خوش گذشت ...... .......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممنون
عالیییییی^-^❤️🔥