
سلام سلام اینم یه قسمت دیگه نمیدونم کی انتشار بشه😕 امروز ۲۶ بهمنه حالا 🙂
صبح با صدای گوشیم بیدار شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم پایین دیدم همه دارن ناهار میخورن آلیا گفت به به خانم خوابالو بیدار شدن😂 گفتم مگه ساعت چنده؟ ساعت رو دیدم ای واییییی😨 ساعت ۱ بعد ظهره (واقعا که خوبه شب زود خوابید😑) سریع یه چیزی خوردم ساعت ۲ کلاس کارته داشتم (آرورا ۴ کلاس به غیر از مدرسه میره کاراته،نقاشی،آشپزی،پیانو😏) لباسام رو پوشیدم و با آلیا راه افتادیم تو
*از چشم الکس* وقتی آرورا رفت پدر و مادرم برگشتن پدرم بهم گفت که اشلی قراه برگرده(اشلی خواهر الکسه همه چیش شبیه الکسه فقط موهاش تقریبا میزنه به خاکستری و یک سال از الکس کوچکتره توی معرفی بیشتر توضیح میدم😆) من یک ساله که اشلی رو ندیدم😢 اون توی دانشگاه استرالیا قبول شد و به اونجا رفت امسال قراره دوباره برگرده اون تنها خواهرمه و اون تمام حرفای منو میفهمه(😢😢😭😭) من و اشلی خیلی باهم خوبیم(خب خواهر و برادرید دیگه😒😑)
*از چشم آرورا* فردا وقتی رفتیم مدرسه خانم اومد و گفت یه شاگرد جدید بهمون اضافه میشه و یه دختره اومد تو اون خیلی شبیه الکس بود😨 انگار الکس رو گذاشته بودن رو دستگاه کپی و دخترش کرده بودن فقط موهاش فرق میکرد😣 دختره اومد تو گفت سلام من اشلی اسکافید هستم آهان پس خواهر الکسه😥 خیالم راحت شد الان شرط میبندنم که معلم میگه بیاد پیش من بشینه
خانم گفت خوش اومدی به کلاس ما برو پیش آرورا بشین دیدین 😣 گفت بیاد پیش من بشینه (خب برای تو خوب میشه مگه از الکس خوشت نمیاد؟ ~{همون آروراست😆}: چرا $:خب اشلی هم خواهرشه ~: اه راست میگی $:من همیشه راس میگم😎 ~:خب بسته زیادی پرو نشو😡$:😑)
اشلی اومد پیشم نشست و سلام کرد منم جوابش رو دادم 😅 معلم یه خورده درس داد😩 تا زنگ خورد توی راه رو اشلی اومد پیش من و آلیا و گفت میشه منم باهاتون باشم؟ گفتم باشه حتما😊 رفتیم توی حیاط و رو صندلی نشستیم چند دقیقه بعد دیو و الکس و تام ( اینم بهتون میگم کیه😆) اومدن پیشمون الکس گفت اشلی از استرالیا چه خبر؟ (خبر سلامتی😂😂 ×{اینم اشلیه😆}نمکدون $:😒) اشلی:هیچی راستی تام از کاترین چه خبر (بازم اینم میگم😄)
تموم شد😆
شوخیی کردم😂😂😂 تام گفت: هیچی ولی دلش برات خیلی تنگ شده اشلی: منم دلم براش خیلی تنگ شده😊 زنگ خورد و رفتیم تو کلاس خانم اومد و گفت میخوام برنده ی روزنامه دیواری رو بگم من قلبم داره میاد تو دهنم😨😨😳 شدید استرس دارم واییی خانم گفت برنده ی مسابقه کسی نیست جزززززززززززززززززز 😱😱😱
دیگه واقعا تموم شد😂 بد جاییی کات کردم😏 منتظر بعدی باشین البته اول معرفیش رو مینویسم بعد قسمت ۶😎
معرفیش هم بخونید😘😊
باییییی😘😇
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تازه داستانت رو خوندم😅
ناراحت شدم چرا هنوز نمی زاری🤔☹
راستی تو قبلا داستان منو میخوندی "راز الیس" هنوز دارم ادامش میدم فصل دومش رو بهش سر بزن😘😘
این پارت هم عالی بود بعدی رو زود تر بزار😘❤
وقت نمیکنم بزارم بعدش این حسابم رو یادم رفته بود تازه دوباره باهاش اومدم سعی میکنم بزارم💖
ممنون که خوندی❤
بعدی رو گذاشتم تو برسیه
میگم ی اکانت دیگه داری؟؟؟
اگه داری به همون پیام بده اینجا من دیگه نمیتونم منتظر بمونم😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬
یه اکانت مال دختر عمه که فعلا پیشم نیست اینم مال خواهرمه من تو گوشیم یکی دارم ولی گوشیم خرابه و من فعلا با این اکانتم حتما میزارم
عالی بود 😍
یه درخواست دارم : اجی میشی ؟؟ 💖
من تانیا هستم و ۱۲ سالمه 💞
و شما ؟؟
حتما^-^
من ستایشم منم ۱۲ سالمه
سلام
عالی بود❤️
میشه اسمت رو بگی
پارت بعدی رو زود. بذار
ممنون میشم جوابم رو زودتر بدی
منتظر پارت بعدی هستم 😍
من ستایشم ♡
عالی بود عزیزم من تازه داستانتو خوندم💗💜💖
ممنونم^-^