
سلام بابت مدتی نبودنم ببخشید 🙏 امروز با پارت 15 داستانم امدم (همونطور که میدونید اسم اصلی داستانم Marinette and Adrienne lovers too هست) کپی از داستان ممنوع هست.
سلام بابت مدتی نبودنم دوباره عذر خواهی میکنم خب بریم سراغ ادامه داستان...............
خب بریم سراغ ادامه داستان از زبان مرینت= تو راه باز گشت بودم که یک جعبه صورتی نسبتا متوسط نظرمو جلب کرد نزدیکش رفتم اما میترسیدم کار ادرین باشه برای همین ازش دور شدم و به سمت خونه دویدم همش ذهنم درگیر اون جعبه بود شاید اصلا از ادرین نبود که با صدای لاله به خودم امدم لاله= مرینت چند باره دارم صدات میزنم کجایی دختر؟ مرینت= ببخشیدی گفتم و خواستم بلند شم که با نشستم دستی بر روی شانه ام متوقف شدم. لاله= جواب سوالم رو ندادی این یک 2= برای چی امروز اینقدر گرفته ای؟ از وقتی که امدی به گوشه تولزیون خیره بودی چیزی شده؟ مرینت= جوابی ندادم و خواستم برم که من رو نشوند روی
مبل! چیکار میکنی؟ لاله= تا جواب من رو ندی نمیزارم جایی بری مرینت= این ول کن قضیه نبود برای اینکه بحث رو عوض کنم گفتم= مادرت کی میاد؟ لاله= میدونم میخوای بحث رو عوض کنی اما بخاطر اینکه حالت خوب نیست ایندفعه کوتاه میام. مرینت= از لاله تشکر کردم واقا خیلی خوب منو درک میکرد به سمت اتاق رفتم در رو بستم و خودمو روی تخت خواب پ.ر.ت کردم واقا نمیتونستم جوابی برای اون جعبه پیدا کنم تا شب درگیر فکر کردن روی اون جعبه بودم که با صدای لاله به خودم امدم. لاله= مرینت میدونم میخوای توی افکارت غرق شی اما الان وقت شام هست فکراتو بزار برای بعد شام. مرینت= وقتی گفت وقت شامه تعجب
کردم نگاهی به ساعت کردم ساعت........... بود از تعجب داشتم شاخ در میووردم من داشتم 8 ساعت فکر میکردم. لاله= میای یا شام رو خودم بخورم. مرینت= الان میام. خواستم به سمت اشپزخونه برم که با نگاه کردن خودم توی اینه وحشت کردم این من نبودم خیلی چهرم خسته بود لباسام هم که از ظهر عوض نکرده بودم. به سمت کمد رفتم که لباسام رو عوض کنم. پیراهن سبز و شلوار ابی به سمت اشپزخونه راهی شدم لاله= سلام نمیگی منم نگران میشم الان زنگ میزدم به اورژانس مرینت= خندم گرفت خواستم چیزی بگم که چشمم خورد به میز و سوتی کشیدم و گفتم بهتره الان زنگ بزنی با این همه غذا مطمعنم لازم میشه لاله= دلتم بخواد برای تو
این همه غذا گذاشتم که اشتهات باز شه. مرینت= الان ناراحت نشو بزار بیام غذا بخورم. راوی= بعد کلی شوخی و خنده غذاشون رو خوردن مرینت به اتاقش برگشت و دوباره به اون جعبه فکر میکرد. مرینت= دیگه تصمیمم رو گرفته بودم باید توی اون جعبه رو نگاه میکردم. صبح که بیدار شدم لباسام رو پوشیدم و تو راه همش دنبال اون جعبه بودم اما اثری ازش نبود. تو حیاط مدرسه بودم که ستیر رو در حال حرف زدن با دوستاش دیدم. بدون جلب توجه به سمت کلاس رفتم تا بعد مدرسه اتفاقی نیوفتاد و فقط ماه دیگه امتحانات اخر ترم من شروع میشد. داشتم به سمت خونه میرفتم که احساس میکردم یک نفر داره تعقیبم میکنه برگشتم و دیدم.......
امیدوارم از داستانم خوشتون امده باشه تا پارت بعد خداحافظ👋 (ناظر لطفا منتشرش کن)🙏🌹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ممنان🙏
عالی پارت بعدی
بچه ها ببخشید سوتی دادم این پارت 15 هست نه 14 ببخشید🙏