
شما پارک ا.ت، کسی که عاشق ماجراجویی و چیزای جدیده.. تو قلعه متروکه با اون ملاقات میکنی... کسی که همه زندگیتو عوض میکنه! ((باید عاشقش باشم؟)) ((یا ازش متنفر باشم؟)) ((تو عروسک کوچیک منی :).))
خب این اولین داستانم نیست و من داستانای زیادی نوشتم ولی این اولین داستانم با این اکانت تو تستچیه داستانای قشنگتون رو زیر پارت معرفی کنید..
امروز میخواستم برم دنبال هانا تا برای تولد لیزا آماده شیم. خب من هیچ کاری نکرده بودم ولی هانا لباساش رو گرفته بود و فقط کادوش مونده بود رفتم اتاقم، یه اتاق ساده و در عین حال شیک، یه تحت دونفره پیش پنجره برگ اتاقم بود کنارش یه میز آرایش بود که همه ی وسیله هاش نو بود چون من فقط لاک میزدم با برق لب اینور پنجره یه کناد بزرگ بود که لباسام توش بود و کنار اون هم یه کتابخونه پر کتاب تخیلی و ماجراجویی...
تم اتاقم هم سیاه و قرمز بود. قرمز و سیاه رنگ مورد علاقمه خب رفتم دم کمد و هودی سفید با شلوار لی سیاه برداشتم اومدم پایین... آخه خونمون دوبلکسه بابام مثل همیشه سر کار بود یه لحظه بغضم گرفت از وقتی مامانم نبود بابامم انگار مرده بود. سرمو تکون دادم تا افکار از سرم بپره الان دیگه تاسف خوردن فایده نداره
رفتم دم در و کتونی های مشکی مو پوشیدم و منتظر موندم تا هانا با ماشینش بیاد یه پنج دقیقه بعد جلوم پارک کرد گفت : خانم خوشگله در خدمت باشیم؟ _علیک سلام گمشو برو بشین سرتو ننداز بیرون +باشه بابا رفتم نشستم و هانا راه افتاد تا بریم +میگم ا.ت میخوای کادو چی بگیری براش؟ _نمیدونم +من که میخوام اون لباسه که اون روز چشمشو گرفته بود بگیرم _عه بنظرت من چی بگیرم؟ +ساعت خوبه؟ _نه بابا ساعت چیه دیگه +خب نظر دادم آدم باش _ولش کن رسیدیدم بهش فکر میکنم حالا +اوکی دیگه حرفی نزدیم تا رسیدیم به پاساژ رفتیم تو و اول رفتیم تا برای من لباس انتخاب کنیم همینجور داشتیم میگشتیم ولی از هیچی خوشم نمیومد لباس هانا یه لباس سبز بود که رگه های طلایی داشت و روی قسمت سینش نگین کاری شده بود با کفشای پاشنه ده سانتی که پاشنه اش طلایی بود و کفش سبز با رگه های طلایی قد هانا متوسط بود و خوب میشد ول من یه وجب از اون کوتاه تر بودم +بابا پاهام شکست یه چیزی رو بپسند دیگه دوسه نفر بیشتر نمیخوان بیان که _اون دوسه نفر که تو میگی کل خاندان لیزاست +خب بَ بَ _درد و حناق +ا.ت ا.ت این لباس رو نگا به لباسه نگاه کردم
یه لباس قرمز که قسمت دامنش پف پفی بود که پشتش قسمت کمر باز بود و جلوش رو سینه رو با طرح های خشگلی دوخته بودن، بلندیش تا یکم پایین زانو میرسید رگه های مشکی داشت و کفش ستشم کتا ش بود که کلا مشکی بود با رگه های قرمز با یک کیف کوچیک مشکی بندی _واایییییی خیلی خشگله هانا بدو بریم بگیرمش +بدو اون زنه هم میخواد بخرتش رفتیم تو مغازه و با کلی چک چونه زدن فروشنده رو راضی کردیم لباس رو به ما بده _چه زن ایکبیری بود ها ول کن نبود +اره الا دلم میخواست تا میخوره بزنمش _تک خوری داشتیم؟ +میزاشتم تو هم بزنیش _دمت گرم بعد با هانا دوتایی زدیم قدش
رفتیم مغازه ای که اونروز لیزا یه لباسی رو دیده بود و خوشش اومده بود.. لباسه یه شلوار لی با تیشرت گشاد مشکی، زرد بود هانا لباس رو خرید و اومدیم بیرون _میگم هانا عطر خوبه؟ +عطررررررر؟؟ _ا... آره چیزی شده؟ +نه بابا خیلیم خوبه _پس چرا عربده میکشی؟ +حوصلم سر رفته بود یدونه محکم زدم پس کلش و خاک تو سرتی نثارش کردم اون روزم تموم شد و من عطر رو گرفتم و رفتم خونه موقع ای مه رسیدم تقریبا ساعت 7 و نیم بود وقتی درو باز کردم مثل همیشه هیچکس نبود و من قرار بود تنها باشم... ((مثل همیشه)) کلمه اشتباهی بود که گفتم چون همیشه اینشکلی نبود و این دو، سه سال اینجوری شده بود ولی خب من هنوزم کاملا عادت نکرده بودم
رفتم اتاقم و کیسه های خرید رو کنار گزاشتم و خودمو پرتردم رو تخت و اگه گفتید چیکار کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خب باید بگم که با همون لباسا خوابیدم بیدار که شدم ساعت 9 بود و از گشنگی داشتم میمردم پس رفتم پایی ولی چون هیچ غذایی بلد نبودم کیمچی سفارش دادم. نشستم جلوی تلوزیون و دنبال فیلم مورد علاقم که گرگ میش خونآشامی بود گشتم کلا من فیلمای تخیلی و ماجراجویی و.. اینا دارم تا پیداش کردم
زنگ رو زدن رفتم دم در کیمچی رو گرفتم اومدم نشستم جلو تی وی یمچی رو باز کردم و مشغول دیدن فیلم شدم... تقریبا اخرای فیلم بود که زنگ در رو زدن از آیفون نگاه کردم.. بابا بود!!! بلاخره بعد چند روز اومده بود خونه سریع درو باز کردم و....
خب میدونم تقریبا اصن هیچ جای داستان رو نگفتم ولی به نظرم نباید همینجوری رفت سراغ اصل موضوع پس کشش میدم و این رمانه و همونطور که میدونید و میدونم رمان طولانیه البته اگه مدرسه و امتحان و درس اجازه بدن :| و اینکه من تو رمانم اصلا از عکس واسه توصیف چیزی استفاده نمیکنم مثلا فکر کن شما ی کتاب رمان خوندی و داری میخونی بنظرت تو اون از عکس واسه توصیف استفاده کرده؟ البته شاید تو داستان های کودکانه استفاده کرده باشه ولی من داستان کودکانه نمینویسم. همینطور از ایموجی هم استفاده نمیکنم. و اینکه من ممکنه دارم میگم ممکنه! تو رمانم از صحنه های +18 هم اگه ایده به ذهنم برسه و تستچی بزاره استفاده کنم و تا جایی که بتونم و گشادیم و مدرسه بزاره زود به زود پارت میدم و مایل به حمایت؟ فقط لایک یا کامنت... و اینکه داستان های خوب خودتون رو تو کامنتا بگید و بگید بنظرتون شخصیت اصلی مرد کیه؟ با اینکه به احتمال زیاد خیلیا نظر نمیدن ولی هرکی اول بگه یه تک پارتی با هر ژانر و شیپ ای که بخواد مینویسم ( هم انیمه _هم بی تی اس _) البته یادتون باشه ژانر و شیپشو بگین
خب امیدوارم از رمانم با کامنتای زیبا و لایک های خوشگلتون حمایت کنید :)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کیوت لایک شدی مرسی فالوکردی
لطفا به پستم سر بزن 🥺💜
اوکی ❤️
وایییییی عالیییی بود منتظر پارت بعددد😍😍😍