11 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𓆩Lucifer𓆪 انتشار: 3 سال پیش 15 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
(از زبون کانگ):هی بله معلومه دیگه یا بگم؟نویسنده:بنال دیگه:/ خواننده هامون که نمی دونن ابله
من(کانگ):اها باش خو بعد از اینکه هیونگ و مین سو رفتن بیرون یما هم پیشنهاد داد که با هم بریم بیرون
نویسنده:اقا داره زر می زنه این پیشنهاد داد
من(کانگ):جیمی چی می گفت؟بِبَد! نمی شه خفه شی؟ بمیری؟لال شی؟
نویسنده:اگر من نبودم تو هم نبودی افتاد؟
من(کانگ):می گی بنال اجازه نمی دی حرف بزنم
نویسنده: برو بابا اصلا تو خوبی
من(کانگ):الانم هیچی دیگه قرا بریم بیرون. هوی نویسنده من ازت سوال دارماااا
نویسنده:بنال
من(کانگ): اقا من چرا تو داستان عاشق یما هستم؟ اخه حس می کنم اصلا منو دوست نداره
نویسنده:اگر خفه شی و داستان رو ببینی می فهمی بعدش این جوری فکر کن دوست داره
من(کانگ): باش الان دیر می شه بعد اصلا بد می شه دیه
بعد پا می شمو می رم ببینم استایلم رو چی کار کنم(احیاناً یاد کریس نیوفتادید؟) تو اینه خودمو می بینیم از نظر خودم خیلی خوشتیپم خدایی نه؟ نویسنده راست می گه اصلا چجوری می شه که یما من رو به این هندسامی(و اکنون یاد جین:/ ) دوست نداشته باشع؟نه دیه
خو ببینم چی بپوشم؛بببلهععع خیلی هم خوشتیپ خیلی هم عالی!
باید من برم دنبالش؟ اره دیگه
(از زبون یما):خوب تقریبا حاضر شده بودم ی هودی نارنگی و ی شلوارک هم رنگش موهامو هم درست می کنم و یکم ارایش می کنم خیلی خوشگل شده بودم یعنی کانگ خوشش می یاد؟ اصلا این چه سوالیه معلومه! خدای من چرا این سوالا رو می پرسم؟ اینجوری هم نگام نکنین! خو من خیلی کانگ رو دوست دارم ولی خیلی نشون نمی دم چون خیلی خجالت می کشم شاید به رو نیازم چقدر خجالت می کشم بعدش اصلا پرو می شه!
همین جوری که داشتم با خودم حرف می زدم زنگ در خورد و ایفون رو بر می دارم
من(یما): سلام کانگ
کانگ:سلام ببخشید شما ی خانم خوشگل نمی شناسید؟
من(یما): مسخره نباش کانگ
کانگ:ولی من مسخره نیستم من کانگم
من(یما):اومدم پایین
کانگ:باشع
می رم و پایین و تا درو باز می کنم صورت تو صورت کانگ می شم! کمتر یک سانت باهاش فاصله دارم
*جییییغغغغغغغغغغ*
کانگ:ها؟چیه ترسیدی؟هی بد فکر کردی؟
من(یما):دیونههههههه
کانگ:اها پس بد فکر کردی…نکنه ترسیدی ببوسمت؟
سرخ می شم و می گم:چی می گی الکی
کانگ:باشه بایا منحرف بیا بریم
من(یما): کجا می خوایم بریم؟
کانگ:یک جای خاص! جایی که شاید تا حالا ندیده باشی
یکم از این حرفش تعجب کردم اخه به قیافه اش نمی خود همچین باشه
تو راه خیلی ساکت بود
کانگ:اااااا چیزه…
من(یما): چیشده؟ چی می خواستی بگی؟
خیلی سرخ شده بود! عجیب بود! اصلا ادم خجالتی نمی خوره
کانگ:تو هم…اَه چرا اینقدر سخته…تو هم منو دوست داری چراجوری رفتار می کنی که انگار چیزی بین ما نیست؟ من که گفتم چقدر دوست دارم
وای خدا! خجالتتتتتت کشیدممممممم
من(یما):اااا خو نمی دونم…خیلی خجالت می کشم…خو پرویی دیگه!
می خنده و می گه:می دونم! اااا راستی گشنت نی؟ من خیلی گشنمه می خوای بریم غذا بخوریم؟
راستش منم گشنم بود! گفتم:ارع نظر خوبیه!
بعد می ریم داخل رستوران و می شنیم تا غذا اماده بشه
من(یما): گفتی می خوایم بریم یک جای خاص؟
کانگ:می بینی بعداً
من(یما): اااا من چیز زیادی ازت نمی دونم…نه از تو نه از هیونگ نه از لی
کانگ:😂مثلا الان که چی؟ می خوای ازم سوالای کیلیشه ایی کنی؟😂خب راستش زندگی خوبی نداشتم…
من(یما): یعنی چی؟
کانگ:یعنی چیز جالبی توش برای تعریف نمی بینم
من(یما): ولی من می خوام بدونم!
کانگ:دختر کنجکاو! خب که چی
سرشو می ندازه پایین اه از این همه بی اهمیتیش بدم می یاد!
چونه اش رو می گیرم و نزدیکش می شم و:ولی من باید بدونم تو هم باید حرف بزنی
کانگ:باشه خانوم! قول می دم تکالیفمو بهتر بنویسم
تیکه می ندازه اه اه
کانگ: خب مجبورم خیلی کیلیشه ایی شروع کنم؛منو داداشم با هم زندگی می کردیم، مادر پدرمون خیلی مهربون بودن زندگی خوب بود به مدرسه می رفتیم و کلی کاری که هر بچه ی ده ساله انجام می ده ولی یک روز که منو هیونگ از مدرسه می یومدیم تا به حیاط خونه رسیدیم، هیونگ سرگیجه داشت حالش خوب نبود منم کمکش کردم و نشستیم گوشه ی حیاط یکهو نفهمیدم چی شد…چشمای ابی رنگش کامل ابی شده بود حتی سفیدی های چشمش! بعد مو های قهوه ایی کم رنگ هیونگ ابی رنگ شد
من(یما): مو های هیونگ قهوه ایی بود؟ الان ابی اخه
کانگ:اره قهوه ایی بود قبل از اون اتفاق؛موهای منم مشکی بود نه قرمز؛کجا بودم؟اها خب بعد پوست هیونگ ابی رنگ شد با نقش های عجیب روی زمین افتاده بود و درد داشت…داشت ناله می کرد بغلش کردم و گفتم:هیونگ هیونگ توروخدا منو تنها نزار الان مامان برمیگره خونه خواهش می کنم هیونگ.
بعدانگار دیگه هیونگ درد نداشت و بی هوش رو زمین افتاده بود ناگهان از رو زمین بلند شد و رفتم بغلش و گفتم:هیونگ خوبی چی شد این چیه
گفت:نمی دونم هیچی نمی دونم
یکهو موهایش یک حالت عجیبی پیدا کردن دستمو تو موهاش کردمو دست خیسمو بیرون اوردم
نزدیک بود از ترس بزنم زیر گریه گفتم:هیونگ…این چیه چرا موهات این مدلی شدن…
ولی تا اومد جوابمو بده دور تا دورش ابرهای ابی روشن جمع شد و هیس! دیگه خبری از هیونگ نبود جلومو نگاه کردم و دیدم فقط یک قطره اب جلوم ایستاده و با چشمای درشتش به من ذل زده منم از ترس غش کردم
من(یما): 😂
کانگ:نخند خیلی ترسناک بود من فقط ده سالم بود!
من(یما): باشه باشه راست می گی خوب بقیه اس رو بگو
کانگ:بعد که به هوش اومدم دیدم هیونگ به حالت اولش برگشته ولی هنوزم موهاش ابی رنگه و البته چشمای هیونگ از قبل ابی تر و روشن تر بنظر می یاد زود از رو زمین بلند می شم و شونه هاشو تکون می دم و می گم:داداشممم چرا این ریختی شدیییی
می گه:قیافه ی خودتو دیدی😐 می گم:چی قیافه خودم؟ بعد دستمو می گیره و می کشه و از حیاط می بره تو خونه. جلوی اینه وایسادم و خودمو نگاه وی کنم وای خدااااا چرا این مدلی شدم! موهام چرا قرمزه! چشمام چرا هم رنگ موهامه! داد می زنم:هیونگگگگگگگ تو با مننن چیی کار کردییی
می گه:صداتو بیار پایین من که کارید نکردم خودت این مدلی شدی
تو همین دعوا مامانمون اومد یک جیغ وحشتناک کشید هنوزمتو گوشم می پیچه من گفتم:مامان دیدی هیونگ چیکار کرده
هیونگ گفت:چی من کاری نکردم خودش شد
مامانمون وسایلش رو انداخت و زود دست منو هیونگ رو گرفت و از خونه بیرون برد ما اول نمی دونستیم قرار کجا بریم بعد فهمیدیم قرار بریم پیش یک نفر بنام جادوگر! اسم خاصتی نداشت معلوم نبود اسمس چیه فقط جادوگر صداش می کنم وقتی رسیدیم پیش جادوگر مادرم تو اتاق با اون صحبت کرد و ما بیرون منتظر موندیم که هیونگ گفت: هی ناراحت نباش من مراقبتم. راستش خیلی جمله اش بهم دلگرمی داد ولی اعصبانی شدم و گفتم:هی جوری رفتار نکن خیلی خوبی! یا ازم بزرگ تر و قوی تر و بهتری!
هیونگ گفت:نه من ازت بزرگترم نه بهترم ما دوقلو ایم بس این طور نیست! من فقط داداشتم که می خواد ازت مراقبت کنه!
گفتم:نه.ما از هم مراقبت می کنیم باشه؟
در جوابش فقط لبخند می زنه. صدای گریع ی مادرمون رو می شنیدم که می گفت:چی؟چرا؟اصلا نمی شه!بعد…
حرفش رو قطع می کنم و می گم:اخی رابطه ی تو برادت خیلی قشنگه
کانگ:اره…بعد مادرم پولی رو پرداخت کرد و مارو به یک خونه بردن…بهمون گفت چجور قدرتی داریم و چجوری ازش استفاده کنیم و تا بتونیم بهتر زندگی کنیم و قرار شد معلم بیاد خونه و ما دیگه مدرسه نریم…و هر سه شنبه می تونستیم مامانمون رو ببینیم تا دوهفته گذشت…و لی اومد پیشمون!و جمع سه نفره ی ما شروع شد! و اونجا با ولاد هم اشنا شدیم !بعد سالها گذشت ما خیلی کارا کردیم همون جور گفتم تا پونزده سالگی هر سه شنبه پیش خانواده هامون می رفتیم که دیگه جادوگر اجازه نداد و فقط گفت:اونا دیگه نیستن!شاید شما رو ترک کردن…شایدم مردن! طی او سالها ما کار های زیادی کردیم، با اینکه بیرون نمی رفتیم شیطنت خودمون رو می کردیم،دیگه نگم خیلی پر حرفی کردم و بعدش اینجوری شد که با نقشه ی لی فرار کردیم لی از جادوگر اجازه گرفت و تبلدیل به گربه شد…
من(یما):وایسا ببینم مگه لی نگفته بود فقط باید یک نفر رو ببوسه؟
کانگ با دستپاچگی ادامه داد:چی؟خو اره ولی جادوگر کی تونست اونو تبدیل کنه…خیلی مهم نیست! بعد لی تونست بره بیرون و درو باز کنه بعد هم خواستیم بریم جادوگر فهمید لی پرید توی حیاط یک خونه منو هیونگ هم تو خیابون فرار کردیم و راهمون جدا شد تااا الان.
بعد غذا رو می یارن تا بخوریم(تعریفات جناب تموم بید😂) وسط غذا کانگ:نظرت درباره ی غذا چیه
من(یما):خوبه
کانگ:خوشحالم خوبه
بعد از غذا از رستوران میریم بیرون
من(یما):هنوز یادم نرفته! قرار شد بریم ی جای خاص!
کانگ:خودت می بینی عجَ…(حرفش نصفه موند)یکهو چند تا پسر جلومون رو درمی یان! خیلی بد منو نگاه می کنن…راستش معذب می شم…خیلی کانگ عصبی و توهمه… میاد تا تنه بزنه به یکی از اون پسرا و رد بشه…پسره شونه اش رو میگیره و هولش می ده و می گه:هی هی هی خوشتیپ خان کجا با این عجله…داشتیم کپ می زدیم. بقیه ی پسرا می یان نزدیکم،خیلی نزدیک. بعد یکی از اونها دستشو رو شونه ام می زاره و می گه:اره راست می گه،تازه می خواستیم با این خانوم اشنا بشیم.بعد نکاهی به من می کنه و می گه:مگه نه؟ کانگ دندوناشو رو هم فشار می ده و بر می گرده،خیلی اعصبانیه چشماش قرمز تر بنظر می یاد و بعد می گه:تو الان چه غلطی کردی؟
پسر نگاهی به پاهام می کنه و می گه:شما مشکلی داری؟ بعد یکهو کانگ با مشت می خوابونه تو سرت پسرع و می افته کف خیابون و بعد می گه:اره دارم!کافیه نگاهش کنی!می بینی چه بلایی سرت می یارم!
یکهو دعوا می شه پسرا به کانگ حمله می کنن! نامردیه! یک به هشت نفر! در اخر،همه ی پسرا روی ظزمین ناله می کنند بعد کانگ دهن خونیشو پاک می کنه و می گه:کافیه یک تار مو از یما کم بشه!زندگیتونو جلو چشاتون می یارم
میرم پیشش و یقه اش رو می گیرم و می گم:تووو خیلیییی دیونهه ایی
کانگ:می دونم…یه چیزی داری باهاش صورتمو تمیز کنم؟
من(یما): اره
بعد یک دستمال سفید بهش می دم
(از زبون کانگ): صورتمو می برم جلو
یما:نکنه توقع داری من صورتت رو تمیز کنم
بعد دستمال رث پرت می کنه تو صورتم. می خندم. بعد محکم بغلش می کنم
یما:چی…چی کار می کنی؟
من(کانگ):نمی بینی؟😂 بغلت کردم دیگه
یما:باشع ولی…
من(کانگ):من ولی نمی بینم! دوست دارم بغلت کنم مشکلی هم نمی بینم، خیلی بو خوبی می دی
می فهمم از خجالت سرخ شده
من(کانگ): چرا خجالت می کشی؟
یما:چی نه
من(کانگ): باشه.بریم؟
یما:اره
بعد نزدیکای شب که هوا گرگ و میش هست می رسیم
یما:اینجاست!خیلی قشنگه!
من(کانگ): بزار شب بشه خیلی قشنگ تر می شه یک چیز فوق العاده!
بعد می شینیم رو نیمکت. دریا و صخره ها که موج ها به صخره ها برخورد می کنند و صدای زیبایی دارد
من(کانگ):الان دیگه وقتشه
یما:وقت چی؟
من(کانگ):خودت می بینی
بعد که کامل هوا تاریک شد، صخره ها! صخره ها شرو به برق زدن کردن! از حالت عادی خودشون خارج شدن و به آبی فسفری تبدیل شدن! ابی درخشان خیلی خیره کننده بود!
یما:وای خدااا ! باورم نمی شه این غیر ممکنه! خیلی قشنگهههه
من(کانگ):اره منظره خیره کننده اییه.
بعد اروم یما رو تو بغلم می کشم،راستش بودن با یما بهتر از اون منظره بود
من(کانگ):یک سوال می پرسم عصبی نشو، فقط می خوام ری اکشنت رو بپرسم
یما:پبرس
من(کانگ):اگر ببوسمت چی کار می کنی؟
یما:هااا؟! چییی؟! نکنیی هاا؟! جیغ می زنم
بعد صورتش رو می گیرم و می بوسمش
حس عجیبی بهم دست می ده…،انگار نمی تونم ترکش کنم…
اول یما خیلی تعجب کرده و حرکت نمی کنه…بعد یکهو منو هل می ده عقب و از خودش جدا می کنه
خیلی راحت می تونم لرزش دستاشو ببینم، بعد یکهو داد می زنه:چه غلطییی کردییی
من(کانگ):اها نمی دونی؟
یما:چرا می دونمممم ولیییی کارتتت خوببب نبودد
من(کانگ):اها…شیرین بود…
می زنه تو گوشم
من(کانگ): اخ درد داش😂
یما:هر کاری کردم حقت بود
یما:اصلا کارت خوب نیود واقعا که…
دستمو رو لبش می زارم و حرفش رو قطع می کنه
من(کانگ): مهم نبود هر کاری کردم پشیمون نیستم
بعد به صورتش نزدیک می شمو ادامه می دم:این تویی که خجالت کشیدی.درسته؟
خشکش زده…بعد میگه:بهتره…بریم دیر وقته.،..
می خواد بلند شه که دستش رو میگیرم و می گم: وایسا!باید فراموش نکنی من دوستت دارم😁 بس هر کاری هم می کنم دلیلی نمی بینم خجالت بکشی یا معجذب بشی
بعد بلند می شم و می گم:نمی خوای بریم؟
یما:ها؟اره بریم
سلاممممم منن اومدممممم دلتون تنگ نشده بود😂
ببخشید که دیر منتشر شد دلیلش رو گذاشتم توی یکی از تستام(خواهش می کنم منتشر کنید:))
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)