
سلام من اومدم با پارت ۷ بریم برا خواندن . راستی ببخشید کمی دیر گذاشتم ارت ۱ و ۲ عدم تایید شدن برای همین فکر کروم بقیه هم عدم تایید میشن اما پارت ۳ تایید شد.
صبح از زبان مرینت : ساعت ۸ و نیم بود به تیکی ماکارون دادام و به سمت خونه آدرین حرکت کردم . وقتی رسیدم زنگ زدم و اونم باز کرد و اومد پایین و بهم خوش آمد گفت رفتم بالا دیدم سوییت آدرین دقیقا مثل مال منه . بعد آدرین گفت مرینت ! گفتم جانم . گفت میای با هم صیحانه درست کنیم ؟؟ گفتم چرا که نه اما چی درست کنیم ؟؟ گفت به نظرم کیک صبحانه و آمیوه طبیعی آناناس . گفتم عالیه و دست به کار شدیم . از توی اینترنت یه کیک صبحانه عالی پیدا کردیم و همون رو درست کردیم بعد گذاشتیم تو ماکروفر که بچزه بعد رفتیم سراغ آمیوه آناناس پودر رو بابا آب قاطی کردیم و بعد شکر ریختیم و همش زدیم بعد گذاشتیمش توی یخچال که سرد بشه . بعد آدرین بهم گفت : حالا چیکار کنیم ؟ گفتم به نظرم بهتره یکم طراحی کنیم آدرین گفت آره فکر خوبیه موافقم .
بعد شروع کردیم به طراحی بعد از ۲۰ دقیقه به آدرین گفتم آدرین راستی من این کتاب رو برای تو اوروم . اسم این کتاب هست چگونه یک طراح خوب باشیم است ، آدرین بهم گفت ممنونم مرینت چون من تازه طراحی رو شروع کردم به این کتاب خیلی احتیاج دارم . گفتم خواهش میکنم . و به بقیه طراحیمون ادامه دادیم . بعد از نیم ساعت یه صدا اکمد فکر کنم به نشانه این بکد که کیکمون آماده است رفتیم تو آشپزخونه دیدم آره کیکمون خاضره کیک ها رو در اوردیم دیدم خیلی خوشمزه شده و بعد هم آبمیوه رو در اوردیم اونم خیلی خوشمزه شده بود .
شروع کردیم به خورون وسط صبحانه آدرینوگفت وای چه خوشمزه است منم گفتم آره خیلی خوشمزه است . یواشکی به تیکی یه ماکارون دادم یه و کمی کیک اونم شروع کرد به خوردن به آدرینوگفتم آدرین گفت جانم گفتم من خیلی فکر کردم که به این نتیجه رسیدم . میای با هم به نیویورک بریم ؟؟ توی یه خونه زندگی کنیم وبا هم اذدواج کنیم ؟؟ آدرین خوشکش زده بود . ☆ بایدم خوشکش میزد ♡ آره ویانا چند وقت بود خبری ازت نبود ویانا گفت گیر همون اتفاقی که برات افتاده بود بودم گفتم مرسی . خب برگردیم به داستان : بعد از خوردن صبحانه کمی آدرین بهم یاد داد که چطور مدل خوبی باشم چون هفته بعد شو لباس داشتیم . بعد از تموم شدن یادگیری من کمی استراحت کردیم . بعد از تموم شدن استراحت که نزدیکای ساعت ۱۰ بود آدرین گفت مرینت میای بریم بیرون . ؟؟؟ گفن چرا که نه بعد کیفم رو برداشتم و با ماشین من راه افتادیم بعد آدرین گفت اول از همه بریم خیابان و کمی خرید کنیم کفتم موافقم بعد رفتیم خیابان شانزه لیزه اوتجا خرید کردیم .
بعد رفتیم کنار رود سن نشستیم از شانس خوب ما آندره هم اونجا بود . رفتیم پیشش و گفتیم آندره لطفا به ما یه بستنی بده . اندره گفت باشه عشقی ماک و خالص رو حس می کنیم . و به ما بستنی داد . ما رفتیم کنار رود سن و بستنیمون رو خوردیم بعد موقع ناهار شد رفتیم رستوران و ناهار خوردیم و کمی رقصیدیم بعد به سینما رفتیم و یه فیلم اکشن دیدم . و بعد از اون به شهر بازی رفتیم . که دیگه عصر شده بود .
رفتیم کافه و عصرانه خوردیم بعد من از آدرین خداحافظی کردم و رفتم خونه و کمی خوابیدم آخه خیلی خسته بودم . ادامه داستان از زبان آدرین : به خانه پدرم رفتم به ناتالی گفتم میخوام پدرم رو ببینم اونم گفت باشه الان بهش اطلاع میدم .
بلخره رفتم تو اتاق پدرم و ماجرو و بهش گفتم اونم گفت درباره اش فکر میکنه و بهم اطلاع میده . خیلی خوشحال شدم . یک هفته بعد از زبان آدرین : پدرم به سوییتم اومد و گفت آدرین من باودرخواستت موافقم . ار خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم . پدرم گفت دلیلش هم اینکه مرینت دختر خوبیه یه طراح و مدل است و لیاثت تو رو هم داره . گفتم ممنونم پدر بعد از رفتن پدرم زنگ زدم به مرینت و همچی رو بهش گفتم اونم خوشحال شد .
از زبان مرینت : وقتی آدرین بهم گفت خیلی خوشحال شدم . که یهو مادر و پدرم زنگ خونم رو زدن درو براشون باز کردم و ازشون پذیرایی کردم . گفتن مرینت ما اومدیم یه موضوع خیلی مهمی رو بهت بگیم شاید ما رو نبخشی اما وقتش شده الان حقیقت رو بدونی . گفتم دارین نگرانم میکنین میشه بگین چیشده ؟؟؟ مادرم گفت راستش مرینت من و پدرت قبلا توی نیویورک زندگی میکردیم . ما رفتیم و توی یه کافه مشغول به کار شدیم اون کافه رو اجاره کرده بودیم رییس اون کافه خیلی پولدار بود ما بچه دار نمیشدیم برای همین تو رو دزدیم تو بچه اون خامواده ای و یه خواهر و بردار دو قلو هم داری شما سه قلو هستین ما رو ببخش که بهت نگفتیم الان اونا پاریس هستن و اومدن دنبال تو . و اسم تو مرینت دوپن چنگ نیستاسمت مرینت الیزا است . یهو من نفهمیدم چی شد سرم گیج رفت گفتم چرا به نگفتین ؟؟ چرا این همه مدت حقیقت رو از من پنهان کردید . من میخوام پدر و مادرم رو ببینم . و رفتم تو اتاقم و گریه کردم
چند روز بعد از زبان من : مرینت به آدرین گفته بود با پدر و مادرش آشنا شد اسم خواهرش ماریانا بود و اسم برادرش مانیا بود یه نکته مانیا اسم اسپرته . باهاشون آشنا شدم . که یهو حاک ماث کلی آذم رو شرور کرد یه لشکر ساخت . خودش هم بود من همه معجزه گر ها رو برداشتم و به همه دادم بعد موفق شدیم همه رو شکست بدیم اما ارباب شرارت دوباره همه رو آکوماتیز کرد 😵😵😵😵😵 . دوباره همه رو آکوماتیز کرد داشتم کلافه میشدم دیگه 😵😵😵😵😵🥵🥵🥵🥵 .
دیگه واقعا گلافه شده بودم نمی دونستم چیکار کنم 😡😡😡😵😵 همه خسته بودن من گفتم لاکی چارم . اما چیزی پیدا نکردم کم کم روباه قرمز آکوماتیز شد . پشت لاک هم همینطور . اما بقیه خودشون رو کنترل کردن . کلی جنگیدم . همه خسته شدن یهو فهمیدم چیکار کنم راستش راهش نیش زنبور بود . از توی یویوم معجزه گر زنبور رو برداشتم و به کلویی دادم .
کلویی خیلی خوشحال شد . گفت انتظارش رو نداشتم اما خیلی ممنونم . و بعد معجزه گرش رو گذاشت روی سرش گذاشت پالن اومد بیرون و کلویی گفت زنبور ملکه آماده . و تبدیل شد و با من راه افتاد .
دوباره همه با هم تلاش کردیم . اما نشد . گفتم عجیه معجزا گرم اینو بهم گفت . به نتیجه ای نرسیدم .
بلخشید این پارت کم بود . تا الان پارت ۴ منتشر شده پارت ۴ رو با اینکه ۱۰ ساعته منتشر شده ۱۰ نفر خوندن 😔😔😔😔😔 داستان را جالب میکنم در پارت های بعد نظرسنجی میزارم که ببینم ادتمه بدم یا ندم 😔😔😔 بازم ممنونم . خواهش میکنم کامنت بدید .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها لطفا لایک یادتون نره .
خیلیییییییییییییی خوشگل بود عشقم عالییییییییییییییییییییییییییییی بود زندگیم ❤️
لایکشم کردم
مرسی نفسم 😘😘
عالییییی بود عزیزم❤❤😍
مرسی جذابم 😘
بنویس پارت بعدی رو ثمین
مممنونم . پخیلی وقته نوشتم تایید نشده .
عالیییییی بعدی😍😍❤️❤️
مرسی کیوتم 😚
گذاشتم خیلی وقته تو صف برسیه 😄
واقعا چرا داستان ها انقدر تو برسی هستند؟داستان منم تو برسیه
مممونم .
نمی دونم کاش تستچی یه ذره داستان ها رو زود منتشر کنه .
عالی بود
ممنونم 😘
Good
ممنون 😊
عالی بود
ممنون غزل جون 😘
نه نگو غزل جون بگو مامان نفسم خوششگلم
عالیییییییی❤
ممنون 🙃🙂