
ناظررررر منتشررررر💙❤🧡💜💛💚😐
_چشم و گوشی رو قطع کردم و گذاشتم تو کیفم ... رفتم جلو که یکدفعهههههههههههههههههههههه یه ماشین زد بهم و دیگه چیزی نفهمیدم ••••••••••• ساردین: ایییی وایییی بدبخت شدم🤦🏻♂️🤦🏻♂️ حالا چیکار کنم دیر که کردم الان اقا ممو دعوا میکنه ابن دختر رو هم باید ببرم بیمارستان ای خداا........ادرین: زنگ زدم به راننده ساردین: بله اقا _معلومه کجا موندی من باید برم جلسه...دیرم شد _اقا ......... من....راستش تو راه زدم به یه دختر و الان باید ببرمش بیمارستان _چی؟! حواست کجا بود؟ میفهمی الان چه گندی زدی؟ من چیکار کنم؟ زود باش بیا دنبال من _چشم اقا ببخشید و دختره رو بلند کردم و گذاشتم تو ماشین و رفتم شرکت ادرین: دیر کردی! _ببخشید اقا _رومو به عقب کردم سرش اونور بود نمیتونستم صورتش رو ببینم اصلا ول کن گفتم: بیشتر برون! _چشم اقا _بیمارستان_ دکتر: خب وضعیتش چطوره؟ ***: تصا.دف کرده خونری.زی نداره اما امکانش هست .... دکتر: بسیار خب ادرین: خواستم برم اون شرکتی که قرار داشتم تا حرکت کردم یه چیزی منو نگه داشت رومو برگردوندم اون دختره د.س.ت منو گ.ر.ف.ته بود متعجب بهش نگاه کردم پرستار : اقا باید ببریمشون _ب...بله اون دختره رو بردن منم به خودم اومدم و رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم به اون شرکت
از ماشین پیاده شدم که یکدفعههههههههههههههههه .......... راوی: اونجا منفج.ر میشه کل ساختمان اتیش میگیره و خیلیا میمیر.ن و وقتی ماریانا اونو نگه داشت کمکی کرد که ادرین زود تر به اونجا نرسه وگرنه ادرین هم می.مرد ................ پانیا: ای بابا بده به من، من میخوام این فیلم رو ببینم اردین: نخیر من میخوام اینو ببینم پانیا: کنترل رو بده به من دیگه ای باباااا ماریا: بسه دیگه دعوا نکنید بزن اخبار پانیا: اما ماماااان مارا: بزن دخترم پانیا: چشم مامان بزرگ خبرنگار : هم اکنون به ما خبر رسید شرکت معروف tyu به اثر بمب گذاری شدن دشمنان منف.جر شد و بسیاری مر.دن.د و زخمی شدند متاسفانه تاجر معروف پاریس... ادرین اگرست هم در این شرکت حضور داشتند ولی خبری از ایشان نیست امیلی: چیییی!!!؟؟؟ ادرین هم اونجا بوده؟ وای خدااا! بچممم! خدایا نکنه اتفاقی براش افتاده باشه! ماریا: مامان جون اروم باشید شاید اینا دارن اشتباه میکنن امیلی: اگه راست باشه چیییی😭😭 ادریییین گابریل: چه خبره؟ ماریا: شرکتی که ادرین رفته بود منفج.ر شده گابریل: چی؟ 😯🤦🏻♂️ ادرین: اروم چشمام رو باز کردم همه جا دود گرفته بود سرم درد میکرد این ور و اونور رو نگاه کردم کلی انبولانس اونجا بود پرستار : اقا حالتون خوبه؟ ادرین: خوبم پرستار میخواین کمکتون کنم ادرین: نه. نیازی نیست. اروم بلند شدم سر گیجه داشتم تکیه دادم به ماشین ساردین: خوبین اقا؟ ادرین: خوبم بریم خونه ساردین: اما.... ادرین: گفتم بریم خونه
ساردین: چشم اقا و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه امیلی: وایییی بچممم ادرینننن ادرین: رفتم تو خونه......اینجا چه خبره؟ اریان: ادرین! داداش! حالت خوبه؟! ادرین: خوبم نیازی به نگرانی نیست امیلی: پسرم خوبی؟ مارا: خیلی نگرانت شدیم گابریل: مگه اونجا م.ن.ف.ن.ر نشده بود؟ ساردین: چرا اقا! توی بیمارستان اون دختر نجاتش داد ادرین: بهش یه چشم غره رفتم که ترسید 😐 امیلی: چی؟؟! کدوم دختر؟ ساردین: راستش من توی راه به یه دختر زدم و اونو بردیم بیمارستان و ...... ادرین: بسه بیشتر از این نمیخواد توضیح بدی! من خسته ام میخوام تشتراحت کنم امیلی: پسرم می خوای دکتر خبر کنم؟ یه وقت اسی.ب ندیده باشی ادرین:گفتم که من خوبم ساردین تو هم برو _چشم اقا ماریا: اخر نفهمیدم چی شد!😐👌🏻 اریان: هی چاقالو😐😆 ماریا: دوباره شروع نکن اریان! میدونی که من..... اریان: اره اره میدونم میزنی دهنم رو خورد میکنی بهتره تا اسی.ب ندیدم در رم🏃🏻♂️🏃🏻♂️ ماریا: 😀😂 《3 ساعت بعد》 ادرین: لباسام رو پوشیدم که برم بیمارستان! امیلی: کجا میری پسرم؟ _کار دارم و کیف پولم رو برداشتم _خب خسته ای! استراحت کن! _خوبم! لازم نیست! خدافس _باشه! خدافس ساردین: کجا میرید اقا؟ _بیمارستان! در ضمن دفعه اخرت باشه جلو تر از من حرف میزنی مفهوم شد؟ _بله اقا ببخشید _برو _چشم *بیمارستان* ادرین: رفتم پذیرش ! خانم؟ _یه لحظه اقا...... بله.....بسیار خب....اها....چشم....ساعت 12....باشه... ادرین: خانم؟؟ _یه لحظه صبر کنید اقا _ای باباااا _بله....چشم.....خدانگهدار
ادرین: تموم شد؟ _بفرمایید ..... _بیماری که چند ساعت پیش اوردیم بر اثر تصادف زخم.ی شد کجاست؟ _اها ایشون؟ فعلا تو مراقبت های ویژه هستن این فرم رو پر کنید و هزینه رو پرداخت کنید بعد به بخش انتقالشون میدیم _باشه _اسمشون چیه؟؟؟ _.......مصیبت😐😑 《😂😂》 _ببخشید؟ _خب خانم محترم منکچپیدونم اسمشون چیه! رانندم زده بهش! ما هم از روی انسانیت اوردیمشون بیمارستان _یعنی اسمشون رو نمیدونید؟ _نخیر! _خب...باشه این فرم رو پر کنید... ماریانا: چشمام رو باز کردم بیمارستان بودم! اخخخ....من اینجا چیکار میکنم؟؟ پرستار : بیدار شدید؟ درد ندارید؟ _من چه جوری اومدم اینجا؟ _یه اقا شما رو اورد _اقا؟؟؟ _بله _خب اسمشون رو نفهمیدید؟ _نه! _به دور و برم نگاه کردم.....واییی...چه بیمارستان بزرگی! حتما هزینش هم گرون هست....من چه جوری پولش رو بدم؟؟؟ من که پولم به اینج نمیرسه ای دختره اح.مق اگه حواست رو جمع میکردی اینجوری نمیشد ..... گفتم: ببخشید ! هزینش چقدره؟ _هزینه از قبل پرداخت شده _چی؟! واقعا؟ کی پرداخت کرده؟ _همون اقایی که شما رو اورد _ وای خدا! این کیه؟ حتما ادم خیلی خوبی هست! برای کسی که نمیشناسه این همه کار کرد! من کی مرخص میشم؟ _تقریبا 30دقیقه دیگه _خیلی ممنون گابریل: رفتیم توی بیمارستان امیلی: این پسر کجاست؟ _چمیدونم اخه رفتیم پذیرش ... ببخشید خانم؟ _بفرمایید _یه دختر تصادف کرده بود ... کسی به نام ادرین اگرست اوردش درسته؟ _بله... _اون دختر الان کجاست؟ _مرخص شده همین الان _چی؟ باشه ممنون زود باش امیلی باید پیداش کنیم ماریانا: خیلی ممنون ... کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون امیلی: حالا چه نیازی بود حتما تشکر کنیم? _اخه اون جون ادرین رو نجات داد باید ممنونش باشیم بیا بریم داخل بخش بپرسیم از پرستار امیلی: باشه گابریل: ببخشید دختری که اینجا بود کجا رفت؟ پرستار: رفتن! مرخص شده! گابریل: اسمش چی بود؟ به خاطر دارید؟ پرستار : امممم اره گفت .... اسمششش.....ببخشید یادم رفته گابریل: اوف! حالا جیکار کنیم؟؟؟؟ امیلی : بریم خونه دیگه _باشه! خیلی ممنون! خداحافظ💗 کاملیا: زنگ زدم به گوشی ماریانا ...... _بله؟ _ الو! دختر تو کجایی؟ میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟ مامان بزرگ از دستت خیلی عصبانی هست زود باش بیا خونه _باشه الان میام ..... یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه مامان بزرگ ... *تق تق* اما: تو کجاییی؟؟؟ میدونی چقدر زنگت زدم؟؟؟ ماریانا: ببخشید مامان بزرگ اخه من..... تصاد.ف کردم کلارا: چییی؟؟؟ با کی؟ چطوری؟ پول بیمارستان رو چه جوری دادی؟ اما: صبر کن کلارا! توضیح بده ببینم! ماریانا: خب من رفته بودم دنبال کار که یکدفعه یه ماشین بهم زد..... نمیدونم کی بود.... خب همون کسی که زده بود داد اما : نفهمیدی چ کی بود؟؟ _نه:( _خب باشه بیا تو ماریانا: ممنون ادرین: فکر و زکرم شده بود اون دختره! اون کیه؟ چه شکلی هست؟ اسمش چیه؟ من میشناسمش؟ کلی سوال تو ذهنم بود کهههههههههههه《دوستای خوشگلم لایک و کامنت فراموش نشه🥺🥺💔💖 خیلی دوستون دارم بابت تاخیر هم ببخشید ناظرا دیر بررسی میکنن😞😞💔 ناظر عزیزم تروخدا منتشرش کنننن لطفاااا التماست میکنم خیلی دیر بررسی میکنید😢😭💔 راستی برای پارت بعد شرایط نداریم😆😁 برید خوش باشید تا پارت بعد😆😘 بااااای》
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگر دیدی پسری فکر و ذکرش جاییه
بدان عاشق شده و گریه کرده
شعر از خودم😐😂
😹🤝🏻😐
زود بذار
عالیییییی
گذاشتم
عالی بود آبجی جونم
مرسی عزیزم
آبجی من الان چیکار کنم پارت سه منتشر بشه؟🙁
واقعا تستچی با داستان هام لج داره تو عشق شیرین اون توری تو ی مرگ غم اینطوری🙁🙁🙁
اجی با عکس ازش بزار مثل من
عالی بود اجی 😘 اشکال نداره داستان منم ۳ روزه مونده تو صف 😐
مرسی عزیزم🤗
اره جدیدا نمیدونم چش شده دوستان ها رو دیر منتشر میکنه😐
یا اصلا منتشر نمی کنن همیشه بی تی اسی ها بلینکی ها داستان های میراکلسی رو رد میکنن در حالی که تو صف برسی من همش از اونا تایید می کنم 😐
عالی بود;-)
مرسی عزیزم
خواهش میکنم;-)
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسی
بهترینهههه
بعدییییییییی🥺🥺🥺
مرسیییی☺💕
چشم
آجی توهم آسریت دوست داری دختر خاله ام محیا و من انقدر کنام اژده هارو دوست داریم که ازش یه بازی ساختیم به نام هدرسیتی من میشم هدر اون آسریت
اره☺ دقیقا شبیه منی من عاشق این انیمیشن هستم☺☺💕
حرف نداشت❤😁👌🏼
ممنون عزیزم
عالییی
ممنونم