ازدواج از پیش تعیین شده ..۷

از زبون جیمین : روی تخت لم داده بودم ..خوابم نمی برد نصف شبی ..هرچی که فکر میکردم ..چیزی به ذهنم نمی رسه باید یه فکری به حال ازدواجم کنم تا پدر بزرگ هی منو نفرسته سرقرار ... یه نمه فکر کردم : اها یافتیتدم همون دختره جینهوی تقلبی اسمش چی بود اه ولکن ...یادم نیست ..فوری رفتم سمت گوشیم ..شمارش رو گرفتم ...خیلی جدی ...این دختر خوبه ...انتخابش کنم .واسه یه مدت نقش نامزدمو برام بازی کنه....همون طور که گوشی به دست .هی طول و عرض اتاق طی میکردم ..اهک عجبا بردار دیگه این گوشیه لامصبی رو ....

از زبون ایسول : به طرف خونه حرکت کردم که یهو گوشیم زنگ خورد ...واه این کیه این وقت شب به من زنگ زده ...گوشی رو از کیفم خارج کردم ..وقتی شماره رو دیدم ..قشنگ کپ کردم ..ها این پسره همین اقای رییس بهم زنگ زده ...یعنی چیکارم داره ..ها نکنه به هویتم پی برده نه ...یا شاید هم ....اه اصلا ولش ..اتصال رو برقرار کردم که صداش به طور جدی اومد .....اون : سلام مجدد خانم متقلب ....من ،: ها س..سلام شما با من کاری داشتید بعدشم من متقلب نیستم اقای به ظاهر محترم ....خب حالا بگید چیکار داشتید ...اون : می‌خوام فردا ببینمتون واینکه یه کاری باهاتون دارم...من : ها ...بعدم گوشی رو قطع کرد ....

جینهو : توشرکت بودم داشتم به یه سری از پرونده ها رسیدگی می کردم که گوشیم زنگ خورد ..برش داشتم ..یعنی کیه ...ایسول بود ....تماس برقرار کردم : من : الو ایسول چیشده زنگ زدی ....اون : الو ببین این پسره رییسم زنگ زد بهم گفت که باهام کار داره ....من : ها یعنی چی که باهات کار داره .....اون : خودمم نمی‌دونم چی کار داره ..نمی‌دونم چجوری برم میترسم لامصبی .....من : ببین فعلا نگران نباش برو خونه استراحت کن فردا دربارش یه فکری میکنیم ...اون :باشه خداحافظ

ایسول : لم داده بودم رو تخت و تو رویا به فکر فردام که چی میشه لامصبی ...زیاد حال ندارم باید فردا برم سر کار ..... فردا صبح : صبح خورده و اماده شده طبق معمول رفتم سرکارم تا بعد ظهر خدا رو شکر هیچ اتفاق نیفتاد ... الانم که دیگه ساعت ۸شبه باس برم سراغ این ریسسمون ببینم چی کارم .داره ........خب شما تا اینجا داشته باشید

خب امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره